خوشبختی

خوشبختی این نیست
که از گندمزارش به تو گندمی می بخشد
خوشبختی این است
که از گندمش به تو گندمزاری می بخشد
خوشبختی این نیست
که سایه به سایه با تو می آید
خوشبختی این است که
شانه به شانه با تو می آید
مثل یک آدم
آدم ... آدم ... آدم
آنقدر آدم که باقیمانده زندگیت را
روی معرفتش چشم بسته شرط بندی کنی

نسرین بهجتی

به امید تو

مردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید

گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید

به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید

غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید

من ِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که به دامان تو این اشک روانم نرسید

آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید

عشق پاک من و تو قصه ی خورشید و گل است
که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید

شفیعی کدکنی

خالی

و باز آتش بپا می کنم
به خاطر تمام نبودن ها
و خیره به دوردست
عمیق ترین پک را میزنم
تا دست کم داغی سرخ سیگار را
داشته باشم کنارم
لحظه های خالی ام
فقط پر از دود میشود

سیدعلی صالحی

زبان مشترک

جهان عوض شده
دیگر مردمان شبیه هم نیستند
پیش ازاین همه با زبان دل سخن می گفتند
زبان مشترک همه مردمان جهان دل بود
چشمان همه شبیه هم بود
با یک چشم اشک می ریختند
با یک چشم شاد می شدند
نیاکان مشترک داشتند
که از درختان جهان آویزان بودند
مادری داشتند
پدری داشتند
همه دست داشتند
همه پا داشتند
همه عاشق می شدند
امروز اتفاقی عجیبی افتاده
زبان مشترک مردمان جهان تغییرکرده
گلوله های هسته ای
بمبهای خوشه ای
سرهای بریده
خونهای جاری
تنها با یک زبان سخن می گویند
مرگ
زبان مشترک همه مردمان جهان شده

آن ماری جاسر
ترجمه : بابک شاکر

نرگس شهلای توام

من خراب نگه نرگس شهلای توام
بی خود از باده‌ی جام و می مینای توام

تو به تحریک فلک فتنه‌ی دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام

می‌توان یافتن از بی سر و سامانی من
که سراسیمه‌ی گیسوی سمن‌سای توام

اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرت‌زده‌ی صورت زیبای توام

تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
بس که شوریده‌دل از لعل شکرخای توام

مرد میدان بلای دو جهان دانی کیست ؟
من که افتاده‌ی بالای دلارای توام

سر مویی به خود از شوق نپرداخته‌ام
تا گرفتار سر زلف چلیپای توام

بس که سودای تو از هر سر مویم سر زد
مو به مو با خبر از عالم سودای توام

زیر شمشیر تو امروز فروغی می‌گفت
فارغ از کشمکش شورش فردای توام

فروغی بسطامی

زبان عشق


تو با کدام زبان صدایم می زنی
سکوت تو را لمس می کنم
به من که نگاه می کنی
به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می کنی
می خواهم زبان تو را بیاموزم

نزارقبانی
ترجمه : بابک شاکر

شکرانه


آن قدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود ، به تو لبخند می زنم
شکرانه ی روزهایی
که کنار تو
راه رفته ام

شمس لنگرودی

قدم زدن


وقتی تمام شهر
به خواب می روند
من در کوچه ها
تو را قدم می زنم

ایلهان برک

نام تو را نمی دانم


وقتی که کوه ها
آوار می شوند
نام تو را نمی دانم
ورنه با آهوان دامنه می گویم
تا حرز رستگاری شان باشی
نام تو را
حتی به کوه می گویم
تا کوه پر درآرد و پرنده شود

نام تو را نمی دانم
تنها نه من که هیچ
هیچ کسی نام تو را نمی داند
غیر از من مثالی من
که گاه گاه با مرکب شهابش
آفاق خواب های مرا می پیماید
افسوس
من چرا
به خواب خویش نمی آیم ؟
تا کوه پر درآرد و پرنده شود
و پر زنان ، عروج کند
تا اوج

نام تو را نمی دانم
اما می دانم
که نامت از کلام رهایی مشتق است
و ریشه اش
به معنی وسیع شکفتن
در سال های گل بر می گردد
و با کلید آبی زیبایی
تفسیر می شود
نام تو را نمی دانم
آری
اما می دانم
گل ها اگر که نام تو را می دانستند
نسل بهار از این سان
رو سوی انقراض نمی رفت
 
حسین منزوی

آخرین لبخند


آخرین لبخند من درون عکسی ست
کنار مادرم ایستاده ام
بعدها هیچکس لبخند مرا ندید
حالا که آمده ای
آن لبخندِ عکس مادرم را بیرون بیاور
روی تنم بریزش
با همان لبخند عشقبازی کن
برایش شعر بگو
و دوباره به قاب بسپارش
درشعر بعدی خواهم گفت
آخرین باری که خندیدم

آدونیس
مترجم : بابک شاکر

بی تو می میرم


حالا که رفته ای
ساعتها به این می‌اندیشم
که چرا زنده ام هنوز ؟
مگر نگفته بودم که بی تو می‌میرم ؟
خدا یادش رفته است مرا بکشد
یا تو قرار است برگردی ؟

کامران فریدی

در لبخندت حسرتی ست


در لبخندت اشارتی ست ، معنایی ست
که نمی توانی پنهانش کنی
در آغوش گرفتن ات
چه رویاها و چه پستی بلندی هایی
که توان پنهان نگه داشتن شان را نداری

دلتنگی های هم زمان
برای آن راه های مشترک
و تنهاترین مکان ها
ای هم درد تنهایی من ، ای زخم معده

معنایی در لبخند توست
که نمی توانی پنهانش کنی
خودت را فریب مده
در تمام عصیان های درون ام
این دل بود که گروگان گرفته می شد
این پاداش کدام بخت آزمایی ست
که نشان شرمساری دورترین عشق بازی هاست
البته عشق ، اندکی شرمساری از زندگی ست
که ناگزیرست

در لبخندت معنایی ست که نمی توانی پنهانش کنی
این عشق نیت که و فلاکت چه کسی خواهد شد
نخواهی فهمید

زهر ترک می شویم از درد
حال که عشق ، اندکی هم درد است
و هرگز
گریزی از این درد نمی توان داشت

در لبخندت حسرتی ست
هزار ساله
که نمی توانی پنهانش کنی

این ملاقات درمانده
رد پایی بر پیشانی مان خواهد گذاشت
اگر در تو ، جسارتی برای عشق نیست
پس به امید دیدار در روزی دیگر

ییلماز اردوغان
مترجم : سیامک تقی زاده

تنهایی غم انگیز

هنگامی که دستان مهربانش
را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیش
طلوع همه آفتاب هاست

احمد شاملو

یاد حیرت یک لحظه

آن لحظه ملکوتی وهم آور را یادم هست
تو مقابل دیدگان من ایستاده ای
به مدیدی ات یک تئاتر کوتاه
و چه نبوغ ناب و زیبایی می خواهد که
در افسردگی کابوس وار ثانیه ها
در ازدحام پر استرس یک رویا
در یک خیابان شلوغ
دستی مرا از آن ور خیابان
با یک نغمه معشوقانه صدا بکند
و رویای یک کرانه ی عاشقانه را به تجسم ام بدهد
 
حالا سال ها گذشته و 
یک روز طوفانی یاغی با گردبادهای اش
بر من نازل شد
و رویاهای مرا با خود برد
و من لطافت نغمه ی صدای مهربان تو را
و تجسم های سماوی را فراموش کرده ام
در خاموشی ترس از شکنجه
وقتی که اسیری
و در لرزش مردمک یک چشم
چند ثانیه قبل از گریستن
 
روزهای ساکت من را
خاکستری کردند
بدون خدا ، بدون پیامبر
بدون اشک
بدون عشق
بدون زندگی

ولی با خدایی ات نغمه ی لطیف تو
دوباره بیداری اتی رنگی
بر روزهای خاکستری ام بارید
و دوباره تو در مقابل من خواهی بود
به بلندای زمان این ثانیه که حالا گذشت
مثل یک نبوغ ناب و زیبا
و ضربان قلب من
به وجد جنگ آمده است
و من برای تو
دوباره به جان می آیم
 
و خدا خواهد بود و پیامبر
و اشک
و عشق
و زندگی

الکساندر پوشکین
مترجم : کوروش ضیغمی

سوءظن


زن از پشت پنجره
دور شدن مرد را می‌دید
همراه ابلیس

و مرد در راهِ رفتن
هم‌خوابگی زن را تصوّر می‌کرد
با ابلیس

هر دو اشک می‌ریختند
و هر دو
قهقه ی ابلیس را می‌شنیدند
در کنار دیگری

واهه آرمن

جهان زنانه

همه مردان به راحتی خواب می روند
این خلقت ایشان است
در خواب انقلاب می کنند
در خواب کودتا می کنند
در خواب برهنه می شوند
و با زیباترین زنها هم خوابه می شوند
واینگونه جهان مردانه را آشوب فرا کرفته
جهان زنان لب دارد
لبی که آغاز نوشیدنی مقدس است
لبی که اعلامیه جهانی عاشقی ست
چشمان زن بیدار است
به سینه هایش ناقوس عبادت آویخته است
جهان زنانه خواب ندارد
جهنم است
گرم و سوزان
جهان زنانه کبوتر های سفید دارد

جمانة حداد
ترجمه : بابک شاکر

زخمی

به جز تو
محبوب من
مردان بی شماری را دوست داشته ام
بر شانه های بی شماری گریسته ام
و بوسه ها و لبخند هایم را
با لبان بسیاری
در میان نهاده ام
مردان بی شماری
همه با یک نام
همه با یک چهره
با خنجر هایی شبیه هم
که تنها
جای زخم هایشان
روی قلبم
با هم
فرق دارد

انسیه موسویان

با من حرف بزن

برایش نوشتم
با من حرف بزن
اینکه نباشی ، نبینمت ،نبویمت
دوای دردهایمان نیست
گاهی این نبودن ها
خلاهایی را در آدمی به جای می گذارد
که یک عمر تاوانش را خواهیم داد
باور کن دست خودم نیست
من به ندیدنت ، نبودنت
عادت نمی کنم
برایش نوشتم
با من حرف بزن
رها کردن دستهایت کار من نیست

حاتمه ابراهیم زاده

تنها می دانم که دوستت دارم

ببین ویران شده ام
بر باد رفته ام
از پای تا به سر در عشق غرقم
دیگر حتی نمی دانم که آیا
زنده ام یا نه ؟
چیزی می خورم یا نه ؟
نفسی بر می آورم یا نه ؟
سخنی می گویم یا نه ؟
تنها می دانم که دوستت دارم

آلفرد دو موسه