دیر آمده ای محبوب من

دیر آمده ای
محبوب من
آنقدر دیر
که به پنج زبان زنده ی دنیا هم
دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانه ای
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست
گل سرخ ات را
بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی
تنها
با یک عمر گریه پرداخت می شود

بهرام محمودی

تو خالقی و مرا چنین ساخته ای

تو خالقی و مرا چنین ساخته ای
هستم به می و ترانه دلباخته ای

چون روز ازل مرا چنین ساخته ای
پس در دوزخم چــرا انداخته ای

خیام

تو را زنانه می خواهم

تو را زن می خواهم آن گونه که هستی
از کیمیای زن چیزی نمی دانم
از سرچشمه ی حلاوت او
از این که غزال ماده چگونه غزال شد
از این که پرندگان چگونه نغمه سرایی آموختند

تو را چون زنانی می خواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان
نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می شویند

تو را زنانه می خواهم
تا درختان سبز شوند
ابرهای پر باران به هم آیند
باران فرو ریزد

تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس زنانه است
و بیروت
با تمامی زخمهایش ، زنانه است

تو را سوگند
به آنان که می خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند
به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
زن باش

نزار قبانی

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ
ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻩ
ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺑﺮﻑ ِ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺁﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺁﺭﺯﻭ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺳﯽ
ﮐﻤﺮﻧﮕﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺟﺎﺩﻩ
ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ تویی
ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻫﺎﺕ
ﻣﻮﻫﺎﺕ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می زنی و
ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ

من به دنیا آمده ام

من به دنیا آمده ام
تا عاشق شوم
و لحظه های عشق را
از آغاز تا پایان
برای معشوقم
و بعد از او برای شما
به شعر بگویم

به دنیا آمده‌ام
تا هر یک از عشق‌های بی‌سرانجامم
تکه‌ای از قلبم را جدا کند
و در شعر
به معشوقم
و بعد از او به شما
هدیه کند

آمده‌ام که
تا آخرین تکّه‌ی قلبم
شعر بگویم

من
کلافگیِ تنهایی را
با آرامشی بیهوده
در کنارِ زنی که شعر نمی‌شود
عوض نمی‌کنم

من
به عقوبتِ آزادیِ ابد در عشق‌های بی‌سرانجام
محکومم
به جُرم شعرباره‌گی اعتراف می‌کنم
و تقاضای تجدیدِ نظر ندارم

افشین یداللهی

شکیبایی ، شکنجه من است

نیاز دارم به شنیدن صدای تو
اشتیاق به بودن در کنار تو
و درد سودا زده ای
از سر نبودن نشانه های باز آمدن تو

شکیبایی ، شکنجه من است
نیازی مبرم دارم به تو ، ای پرنده عشق
به مهر تابناکت بر روز یخزده ام
به دست یاری دهنده ات بر زخم هایم
که راویشان هستم

آه ، نیاز ، درد ، اشتیاق
بوسه های پر دوامت ، مایه حیات من
ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار

از وقتی که رفته ای گل من
دوست دارم که باز آیی
تا آرام کنی معبد اندیشه را
که با نور ازلیش نابود می کند مرا

میگوئل هرناندز

تو سرد شده ای

تو سرد شده ای
وَ من
بیهوده می دمَم
در خاکسترِ خاطرات

نه نگاهت
شعله ور می شود
نه دلت را
دوستت دارمی گرم می کند

بگذار حرف ها را
چشم هایت با من در میان بگذارند
زبانت را هرگز
هرگز
اعتمادی نیست

مینا آقازاده

جای کدام زخم را بپوشانم

جای کدام زخم را
بپوشانم
که دوباره عاشقت نشوم
جای شلاق لب هایت
رد بوسه هایت
یا سردی قدم هایت
که روی گونه های
جاده نشسته است
کدام را از تو
فراموش کنم
که دوباره به یادم نیایی؟

علیرضا اسفندیاری

دستم را بفشاری

دستم را بفشاری
واژه می بارد و شعر می چکد
دستت را بفشارم
پنج شیشه عطر در کف دستم
می شکند

لطیف هلمت
مترجم : رسول یونان

آبی توئی وقتی عاشقی

مگر می شود
بوی " تو " را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد ؟

وای
باز آبی پوشیده ای ؟
چقدر به تو می آید این لباس
می دانی ؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین ، آبی از تو رنگ می گیرد

مهربان
من که پا به پای تو آمده ام فقط نمی دانم چرا این بار تنها رفتی ؟
چقدر گفتم که بیا و نرو ؟
چقدر گفتم حالا که می روی زود بیا
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاه ها ، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی

پشت این شعر مردی می گرید


بهمن زارع

مرا به یاد بیاور

وقتی چشمت را
هنگام بوسیدن یارت
می‌بندی
مرا به یاد بیاور
که با چشم بسته
در کوچه ی تاریک
آواز می خوانم و
دور می شوم

علیرضا روشن

لعنتی خوش شانس

لعنتی خوش شانس
مراقبش باش
حواست باشد
این که از چنگم درآوردی
معشوق تو
نیست
خودم سروده بودمش

کامران رسول زاده

جای دوری نرو

جای دوری نرو
حتی شده برای یک روز
نه نرو
چون
چون
نمی دانم چگونه بگویم اش ؟
چون روز بس طولانی ست
و من چگونه تاب آورم چشم به راهِ تو بودن را
با این همه ایستگاهِ خالی
با این همه قطارِ خفته ؟

نه نرو
چون اگر بروی
من مست و منگ بر زمین گام می نهم
چون اگر بروی ، مدام از خود می پرسم
یعنی می شود که برگردد ؟
نکند تنهایم گذاشته تابمیرم ؟

پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی

صدایم کن

صدایم کن
دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنهایمان
برای نوازش
برای صدا کردن های تو
برای حرف های خوب تنگ شده
صدایم کن
دلم برای دوست داشتن های بی انتها
برای شب های تا صبح بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجره و مهتاب تنگ شده
صدایم کن

نیکی فیروزکوهی

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را


روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن

مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را


ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است

از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را


گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن

چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را


هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوخته‌ست

دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را


ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق

کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را


بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن

بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را


ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار

مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را


سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد

چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را


سعدی

خودم را در آغوش گرفته ام

خودم را در آغوش گرفته ام
نه چندان با لطافت
نه چندان با محبت
اما
وفادار
وفادار

ساموئل بکت

باران برای من و تو می بارد

باران برای من و تو می بارد
برای من و تویی که
سال هاست پشت پنجره های اتاقمان
چیزی شبیه به عشق را گم کرده ایم
برای من و تویی که
سال هاست سکوتمان را
با تیک تاک عقربه های ساعت
فریاد زده ایم
از تو یک خواهش دارم

این بار که باران آمد
بارانی ات را بپوش
و از خانه بیرون بیا
من هم به رسم گذشته
با گل سرخی به دیدارت می آیم
باران دوباره ما را
از حادثه عشق
خیس خواهد کرد

محمد شیرین زاده

ترا به خاطر بیاورم

چه شکوهمندانه
مرا از هم می پاشی

دوست دارم
مدام تو را به خاطر بیاورم

ناظم حکمت
ترجمه :  الهه فیاضی

تو باد و شکوفه و میوه ای

تو باد و شکوفه و میوه ای
ای همه ی فصولِ من
ای آسمان و درخت
باغ من
گل و زنبور و کندوی من
با زمزمه ی تو
اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی

احمد شاملو

زن گرامی من

زن گرامی من
رمانی که به تو داده بودم
باز آوردی
آن را در قفس
میان کتاب ها گذاشتم
چه همهمه ای
همه داستان های کوتاه
گرد او حلقه زدند
می خواستند از رویای دیدگان تو
باخبر شوند
او گفت که تو
تنها داستان های بلند را می پسندی
تنها داستان های بلند
شگفتا
زمانی چندانی نگذاشت
که دیدم
تمام داستان های کوتاه
رمان شده اند

شیرکو بیکس
ترجمه : سید علی صالحی و محمد رئوف مرادی