با من حرف بزن

برایش نوشتم
با من حرف بزن
اینکه نباشی ، نبینمت ،نبویمت
دوای دردهایمان نیست
گاهی این نبودن ها
خلاهایی را در آدمی به جای می گذارد
که یک عمر تاوانش را خواهیم داد
باور کن دست خودم نیست
من به ندیدنت ، نبودنت
عادت نمی کنم
برایش نوشتم
با من حرف بزن
رها کردن دستهایت کار من نیست

حاتمه ابراهیم زاده

نظرات 1 + ارسال نظر
بتول چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 08:00

زن که باشی
گاهی کم می آوری
دست هایی را که
مردانگی شان امنیت می آورد
و شانه هایی را که
استحکام آغوششان
لمس آرامش را
به همراه دارد.
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی ،
پناه ببری ،
ضعیف باشی ،
دست خودت نیست
زن که باشی
گهگهاه حریصانه بو می کنی
دستهایت را
شاید
عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت
باقی مانده باشد.
زن که باشی گاهی می زنی زیر گریه
که دلش بلرزد و صدایت کند:"بانو"
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی
و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که
او
خوشبخت باشد.
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی.
می توانی زیر لب ترانه بخوانی
و آشپزی کنی ،
می توانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی
و حس کنی نگاهش را
می توانی ساعت ها
به امید گره خوردن شالش
دور گردنش ببافی
و در هر رج بوسه بکاری
برای روزهای مبادا که کنارش نیستی .
زن که باشی باید صبور باشی ،
مدارا کنی
و با همه ی بغضت لبخند بزنی
زن که باشی
هزار بار هم که بگوید:"دوستت دارد" !
بازهم خواهی پرسی:"دوستم داری"؟
و ته دلت همیشه خواهد لرزید .
زن که باشی
هرچقدرهم که زیبا باشی
نگران زیباترهایی م یشوی
که شاید عاشقش شوند .
زن که باشی هروقت که صدایت می کند:خوشکلکم !
خدا را شکر می کنی که درچشمان او زیبایی،
دست خودت نیست .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.