چشمان تو گل آفتابگردانند

برایم دعا کن
چشمان تو گل آفتابگردانند
به هر کجا که نگاه کنی
خدا آنجاست
هزارمین سیگارم را روشن می کنم
پس چرا سکته نمی کنم ؟
نمی دانم

حسین پناهی

بوسه ها

بوسه‌ها
آواره‌ترین مخلوقات پروردگارند
بر باد
بر در
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لب

احمدرضا احمدی

دست خودم اگر بود

دست خودم اگر بود
دستت را می گرفتم
می بردمت
جایی که دست هیچکسی به ما نرسد
دست خودم اگر بود
تا آخر عمر
دست از از سرت برنمی داشتم
دست خودم اگر بود
دست به دامنت می شدم
که بمانی و نروی

دست خودم اگر بود
دست خودم نبود
دست تو بود که دست به سرم کرد
دست تو بود که دست پیش گرفت
دست تو بود که  همدست شد با دلتنگی
حالا هم دست روی دلم نگذار
که خون است از دستت

محسن حسینخانی

عاشقانه ترین شعرم را

عاشقانه ترین شعرم را
روزی در آغوش تو خواهم سرود
آنروز که طبیعت
به احترام ما سکوت خواهد کرد
و تو دوستت دارم را
به لهجه ی باران
و عشق را
به زبان بوسه
بر بند بند تنم
جاری می کنی
من فریاد زنان این راز را
به جهانیان خواهم گفت

اگر چشم های تو نبود
تمام شعر های عاشقانه
دروغی بیش نبود

محمد شیرین زاده

چقدر دوستت دارم

مردم
دوست دارند شعر بخوانند
اما
عاشقانه
کوتاه
ساده
پس بی مقدمه
سرت را روی سینه ام بگذار
مردم عجله دارند
باید خیلی زود بگویم
چقدر دوستت دارم

فلورا تاجیکی

اسم تو

وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد

ویسلاوا شیمبورسکا

سه عاشقانه زیبا

آغوش من
فرودگاه ِفرودهای اضطراریِ توست
هر جا آسمانت ابری شد
یا که بالت زخمی
بازوهای من
به روی تو باز است هنوز
فرود بیا پرنده ام
فرود بیا

========

عاقلانه کنارگذاشتمت اما
هر بار که
مژه ای می افتد
روی گونه ام
بی اختیار تو را آرزو می کنم

مثل بعضی صبح ها
که یادم می رود نیستی
وَ بلند می گویم
صبح به خیر
========

جای دقیق
زخم های مرا
تو فقط می دانستی
بی انصاف
چرا با رفتنت
زخم روی زخم گذاشتی ؟

مینا آقازاده

اگر نه عاشق اویم چه می‌پویم به کوی او

اگر نه عاشق اویم چه می‌پویم به کوی او
وگر نه تشنه اویم چه می‌جویم به جوی او

بر این مجنون چه می‌بندم مگر بر خویش می‌خندم
که او زنجیر نپذیرد مگر زنجیر موی او

ببر عقلم ببر هوشم که چون پنبه‌ست در گوشم
چو گوشم رست از این پنبه درآید های هوی او

همی‌گوید دل زارم که با خود عهدها دارم
نیاشامم شراب خوش مگر خون عدوی او

دلم را می‌کند پرخون سرم را پرمی و افیون
دل من شد تغار او سر من شد کدوی او

چه باشد ماه یا زهره چو او بگشود آن چهره
چه دارد قند یا حلوا ز شیرینی خوی او

مرا گوید چرا زاری ز ذوق آن شکرباری
مرا گوید چرا زردی ز لاله ستان روی او

مرا هر دم برانگیزی به سوی شمس تبریزی
بگو در گوش من ای دل چه می‌تازی به سوی او

مولانا

سلام ای یار دور از ما نشسته

سلام ای یار دور از ما نشسته
سلام ای بدتر از ما دل شکسته

سلام ای آشنا همچون غریبان
سلام ای عشق من ای بهتر از جان

سلام سالار گلهای بهاری
سلام ای برتر از صوت قناری

سلام خورشید من در روز سردم
سلام ای مرهم و داروی دردم

سلام ای با وفا ای با مروت
سلام ای ساز و گیتار محبت

سلام کردم نگی در یاد ما نیست
سلام کردم نگی اهل وفا نیست

سلام کردم نگی تو بی وفایی
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
                                             
شهریار

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می‌رود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه ، که فریاد داشت ، درد

این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبت تو به دلها نگشت سرد

من برنخیزم از سر راه وفای تو
از هستی‌ام اگرچه برانگیختند گرد

روزی که جان فدا کنمت ، باورت شود
دردا که جز به مرگ ، نسنجند قدر مرد

ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
وان لعل فام ، خنده زد از جام لاجورد

باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد
چندین منال از نفس سرد و روی زرد

در کوی او که جز دل بیدار ، ره نیافت
کی می‌رسند خانه پرستان خوابگرد

خونی که ریخت از دل ما ، سایه حیف نیست
گر زین میانه ، آب خورد تیغ هم نبرد

هوشنگ ابتهاج

کجا پنهانت کنم ؟

نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم
گل با بوی خود چه می کند ؟
گندمزار با خوشه اش ؟
طاووس با دمش ؟
چراغ با روغنش ؟
با تو سر به کجا بگذارم ؟
کجا پنهانت کنم ؟
وقتی مردم تو را در حرکات دستهایم
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند
 
نزار قبانی


من از نشانه‌ها دنبال نشانی تو می‌گردم

من از پروانه‌ها
از زمین
از درخت
از باران
از کائنات
از ستاره‌ها
از کلمات
از نانوشته‌های بین کلمات
کمک می‌خواهم
که تو را به من ببخشند
دلهره‌ی نارنجی‌
من از نشانه‌ها دنبال نشانی تو می‌گردم
نفس‌زنان در خودم می‌دوم
می‌ترسم
خورشید روشنی‌اش را از من دریغ کند
و من بی تو از سرما بلرزم

عباس معروفی

دنیا هم که از آن تو باشد

دنیا هم که از آن تو باشد
تا زمانی که درون قلب یک زن
جایی نداشته باشی
تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی
و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی
فقیرترین مردی

ویلیام شکسپیر

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند
در من هزار چشم نهان گریه می کنند

نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند

شاید که آگهند ز پایان ماجرا
شاید برای هر دومان گریه می کنند
 
بانوی من چگونه تسلایتان دهم ؟
چون چشم های باورتان گریه می کنند

پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند
 
وقتی تو گریه می کنی ای دوست ، در دلم
انگار ابر های جهان گریه می کنند

انگار با تو بار دگر ، خواهران من
در ماتم برادرشان گریه می کنند

در ماتم هزار گل ارغوان مگر
با هم هزار سرو جوان گریه می کنند

انگار عاشقانه ترین خاطرات من
همراه با تو مویه کنان گریه می کنند

حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

حسین منزوی

این زوال هستی من است

زبانم خشک است
درون این بادیه سرگشته ام
اثری از من نخواهد ماند
وکسی مرا نخواهد یافت
ستاره ها نشانی غلط دادند
تو را نیافتم
شن ها را بوییدم
خارها را به تن کشیدم
آفتاب را آتش کشیدم
این زوال هستی من است
مردی که اصلا وجودی نداشته است

محمود درویش
ترجمه : بابک شاکر

بهترین روزهای عمر

ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
وتازه می شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه پاره پوره ی صورتم
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
کدام بود ؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
حرام دیدارش کردم ؟

حسین پناهی
مجموعه ی سالهاست که مرده ام

انسانی که با سکوت نزیسته است

انسانی که با سکوت نزیسته است
چگونه خواهد توانست
عشق مرا حس کند
کسی که با چشمانش باد را نبیند
چگونه می تواند
کوچم را درک کند
آن کس که به صدای سنگ گوش نسپرده
چگونه می تواند
صدایم را بشنود
و آن کس که در ظلمت نزیسته
چگونه به تنهایی‌ام ایمان می آورد ؟

شیرکو بیکس

نگارینا دلم را بردی

نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد

وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد

به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد

زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

سنائی غزنوی

فکر کردن به تو

آیا این شب است
که باعث می شود من به تو فکر کنم ؟
یا من هستم
که برای فکر کردن به تو
انتظار شب را می کشم ؟

ازدمیر آصف
مترجم. : سیامک تقی زاده

راز زندگی و شعر جهانی

به من حق بده
دوست داشتنت
تنها
راز زندگی ام باشد
من همیشه
هرچه را که دوست داشته ام
از دست داده ام
========
دوستت دارم
جهانی ترین شعری ست که گفته ام
شاعر نیستم اگر
این را
که برای تونوشته ام
دهان به دهان
میان بوسه های عاشقانه نچرخد

منیره حسینی