چرا از یادت نمی‌برم ؟

کنده می‌شود از جا هواپیما
مانندِ دلِ من
هنگام دیدن مهمان‌داری
که عجیب شبیه توست

مهمان‌دار می‌شدی اگر
مسافران از تماشایت دل نمی‌کنند
و خلبان حتی
درِ کابین خود را نمی‌بست
تا هر از گاهی ببیندت
وقتی با لب‌خند
زیر سر پیرمردی خفته بالشت می‌گذاشتی
همه لیوانی آب از تو می‌خواستند
و می‌دانستند
گرفتن آبِ طلب کرده هم از دست تو
مُراد است

چرا از یادت نمی‌برم ؟
چرا تو از پس هر چیزی سرک می‌کشی ؟
چرا نمی‌توانم بی‌دغدغه باشم
مانندِ مسافری
که شانه به شانه‌ام خرناس می‌کشد ؟

در بیست هزار پایی کنار توام
حتی وقتی همان مهمان‌دار
با لب‌خند می‌پرسد
چای یا قهوه ؟
و من
با خاطره‌ی چشمان قهوه ای ات
قهوه‌ی تلخ می‌نوشم

یغما گلرویی

که دوباره عاشقت شوم

می توانم برایت شعری بگویم
از تمام حرفهایی که نمی زنم
از جاده هایی که
بی تو
قدم زدم
از پنجره هایی که از آن ندیدمت
از روزهایی که بی تو هدر شدند
می توانم شعری باشم
و برلب‌هایت
زمزمه شوم
باران کافی‌ست برایم
که دوباره عاشقت شوم

مونا پرستش