به نام تو امروز آواز دادم سحر را

به نام تو امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم
درخت و پل و باد و
نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم و صبح در کوچه بالید
تو را در نفس های خود
آشیان دادم ای آذرخش مقدس
میان دل خویش و دریا
برای تو جایی دگر بایدم ساخت
در ایجاز باران و جایی
که نشنفته باشد
صدای قدم ها و هیهای غم را

شفیعی کدکنی

چشم در راه بهارم

چشم در راه کسی هستم
کوله بارش بر دوش
آفتابش در دست
خنده بر لب ، گل به دامن ، پیروز
کوله بارش سرشار از عشق ، امید
آفتابش نوروز
باسلامش ، شادی
در کلامش ، لبخند
از نقس هایش گُل می بارد
با قدم هایش گُل می کارد

مهربان ، زیبا ، دوست
روح هستی با اوست

قصه ساده ست ، معما مشمار
چشم در راه بهارم آری
چشم در راهِ بهار

فریدون مشیری

هیچ وقت عاشق زنانى نباش

هیچ وقت عاشق زنانى نباش
که سکوت کرده اند
زیرا که زخم هاى شان
سر باز مى کند

حیدر اِرگولن
ترجمه : سیامک تقی زاده

بی آن که بوی تو را بشنوم

بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند : بهار ، بهار
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم

شمس لنگرودی

می گردم در خاطره ها

می گردم در خاطره ها
جایی در آن ها نداری
در دایره المعارف ها جستجو می کنم
عکسی از تو در آن ها نیست
در واژه نامه ها نگاه می کنم
نامی از تو نیست
نگاهی به خود می کنم
تورا می بینم
جز من جایی برایت نمانده ، می بینی ؟

عزیز نسین

دور از تو

مرا به باغ و بهاران چه کار ، دور از تو ؟
مرا چه کار به باغ و بهار ، دور از تو ؟

بهار آمده اما نه سوی من که نسیم
زند به خرمن عمرم شرار ، دور از تو

به سرو و گل نگراید دل شکسته‌ی من
که سر به سینه زند سوگوار ، دور از تو

هم از بهار مگر عشق ، عذر من خواهد
اگر ز گل شده‌ام شرمسار ، دور از تو

به غنچه ماند و لاله ، بهار خاطر من
شکفته تنگ‌دل و داغدار ، دور از تو

نسیمی از نفست سوی من فرست که باز
گرفته آینه‌ام را غبار ، دور از تو

گلم خزان‌زده آید به دیدگان که بهار
خزانی آمده در این دیار ، دور از تو

دلم گرفت ، اگر نیستی برم باری
کجاست جام می خوش‌گوار ، دور از تو ؟

چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان ؟
که دل گرفته‌ام از روزگار ، دور از تو

حسین منزوی

مرا به سرزمین حودت ببر

مرا به سرزمین خودت ببر
درون سرزمین تو حکومتی بر پاست
پادشاهی با ردای سبز
پیامبری با دستان جادویی
سربازانی ایستاده و فاتح
مرا به سرزمینت بیاور
به اندازه یک جرعه فنجان قهوه
پیاده روی در آسمان
هم آغوشی روبروی چشمان خدا
مرا به خانه ات ببر
وعشق را آغاز کن
حتی اگر سرزمین تو زیرزمین باشد
جهان تو پس از مرگ

جنین عمر
مترجم : بابک شاکر

امشب از پیش من شیفته دل ، دور مرو

امشب از پیش من شیفته دل ، دور مرو
نور چشم منی ، ای چشم مرا نور ، مرو

دیگری از نظرم گر برود باکی نیست
تو که معشوقی و محبوبی و منظور ، مرو

خانهٔ ما چو بهشتست به رخسار تو حور
زین بهشت ار بتوانی مرو ، ای حور مرو

امشب از نرگس مخمور تو من مست شوم
مست مگذار مرا امشب و مخمور مرو

عاشق روی توام ،خستهٔ هجرم چه کنی ؟
نفسی از بر این عاشق مهجور مرو

دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا
ای دوای دل ما ، ار سر رنجور مرو

اوحدی چون ز وفا خاک سر کوی تو شد
سرکشی کم کن و از کوی وفا دور مرو

اوحدی مراغه ای

می و معشوق

گویند هر آنکسان که با پرهیزند
زان سان که بمیرند همان برخیزند

ما با می و معشوقه از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند

خیام

گم شده ای دارم

گم شده ای دارم
تمام کتابهای جهان را جستجو کرده ام
ورق به ورق
کلمه به کلمه
تمام قصه های عاشقانه را خوانده ام
عاشق به عاشق
معشوقه به معشوقه
تمام مردگان جهان را گور شکافته ام
استخوان به استخوان
خاک به خاک
هیچ نیافتم وگم شدم
این بهترین راه بود

أنسی الحاج
مترجم : بابک شاکر

دوباره شعرهای عاشقانه بنویس

دست سردم
از چه می‌لرزی
پنجره را ببند
مداد را بردار
دوباره شعرهای عاشقانه بنویس
نه
این زمستان
از پنجره نیامده‌ است

شهاب مقربین

نزدیک توام

اگر مى خواهى احساس مرا بدانى
به سایه ات نگاه کن
نزدیک به توام
حال که هرگز نمى توانم لمس ات کنم

جمال ثریا
مترجم : سیامک تقی زاده

شراب کهنه

می توانستم گیلاسم را تا نیمه از شراب کهنه پر کنم
می توانستم یکی از آن آهنگهای قدیمی را بگذارم
و آرام آرام خمار نوستالژی روزگار خوب شوم
می توانستم پابرهنه کوچه های باریک باغ را بدوم
می توانستم دامنم را پر از شکوفه های یاس کنم
و مست شوم ، مست مست مست
اما پشت این پنجره رو به دریا نشستم
و برای تو شعر نوشتم
مست شدم ، مست مست مست

نیکی فیروزکوهی

آن لحظه ی شگرف را به یاد دارم

آن لحظه ی شگرف را به یاد دارم
در مقابلم ظاهر شدی
چونان رویایی کوتاه
چونان روحی نیک و ناب
و من غرق در اندوه نومیدی
گمگشته در هیاهوی بلند دنیا
طنین صدایت را شنیدم
و گاه سیمای زیبایت را به خواب دیدم

سال ها گذشت
تندبادهای سهمگین و  ویرانگر
درهم نوردید رویای مرا
آوای پر مهرت را از یاد بردم
و نیز رخسار زیبایت را
و من غرق در انزوای تاریک خود
و روزهای  کند و ملال آوری که طی شد
بی هیچ شکوهی ، الهامی         
بی هیچ حیاتی ، اشکی ، بی عشق

ناگاه روحم بیدار شد
و دگر بار تو در مقابلم پدیدار گشتی
چونان رویایی کوتاه
چونان روحی نیک و ناب
قلبم از شوق تپیدن گرفت
وجودم  آکنده از  شور و شادمانی
شکوه  و الهام
و اشک و زندگی و عشق

الکساندر پوشکین
مترجم : مستانه پورمقدم

دفتر عشق تو را بستم

دفتر عشق تو را بستم , نیایی بهتر است
بی تو من با دیگری هستم , نیایی بهتر است

جام قلبم سالها سرشار از نام تو بود
جام را مستانه بشکستم ، نیایی بهتر است

رفته بودی تشنه ی عشقم کنی بیچاره تو
با شراب دیگری مستم ، نیایی بهتر است

ماه من بودی و اکنون در دلم خورشید اوست
او نهاده دست در دستم ، نیایی بهتر است

خواه لیلی خواه شیرین یا زلیخا بوده ای
دفتر عشق تو را بستم ، نیایی بهتر است

من نه مجنونم نه فرهادم نه یوسف بوده ام
من همان فریاد بدمستم ، نیایی بهتر است

محمد رضا زارع ( فریاد )

بعد از رفتن تو

بعد رفتنت
رودخانه ای از این اتاق گذشت
و من
نه سیبی سرخ بودم
که به دست های کسی برسم
نه برگی خشک
که جایی گیر کنم
قایقی کاغذی بودم
پر از کلماتی از تو

حالا سال هاست
ماهیانی با حافظه طولانی
داستان غرق شدنم را
دور پاهایت
تعریف می کنند

محسن حسینخانی

گرم ز لطف بخوانی ورم به قهر برانی

گرم ز لطف بخوانی ورم به قهر برانی

تو قهرمانی و قادر بکن هر آنچه توانی


گرم به دیده زنی تیر اگر به سینه ننالم

که‌‌ گرچه آفت جسمی و لیک راحت جانی


نیم سپند که لختی برآتشت ننشینم

هزار سال فزون گر بر آتشم بنشانی


من از جمال تو مستغنیم ز هرکه به عالم

به حکم آنکه تو تنها نکوتر از دو جهانی


نظر به غیر تو بر هیچ آفریده نکردم

گناه من نبود گر ندانمت به چه مانی


در انگبین نه چنان پا فروشدست مگس را

کز آستان برود گر صد آستین بفشانی


اگر چه‌ عمر عزیزست ‌و جان ‌نکوست ولیکن

تو هم عزیزتر از این و هم نکوتر از آنی


به حال خستهٔ قاآنی از وفا نظری کن

بدار حرمت پیران به شکر آنکه جوانی


قاآنی

دوست داشتن آدمها

دوست داشتن آدم ها را می توان
از توجه آنها فهمید
وگرنه
حرف را که
همه می توانند بزنند

پائولو کوئیلو

یک نگاه

یک نگاه
می تواند آغاز دوست داشتن باشد
یک حرف
می تواند دلت را به لرزه در بیاورد
یک صدا
می تواند صدای یک آشنای دور باشد
گاهی اتفاقات کوتاه
رخدادهای بزرگی را به همراه می آورند
با یک نگاه دل می بندی
با یک حرف بیمار می شوی
و با یک صدا خاطره می سازی

حاتمه ابراهیم زاده

همیشه سوختن بهترین راه است

همیشه سوختن بهترین راه است
نه عاشقی کاری می کند
نه آواره گی
زندگی طعم تلخی دارد
همیشه یک قافله عقب نشسته ای
همیشه کسی قبل از تو او را دیده است
بوسیده است
وتو باز هم دیر می رسی
تو را داشتن
زندگی در سرابی همیشگی ست
دویدن دنبال باد
خوابیدن روی ابر
و سقوطی تلخ
تو را داشتن
یک قصه اندوهناک افسانه ای ست

نجوان درویش شاعر فلسطینی
برگردان : بابک شاکر