بگذار من
بیشتر دوستت بدارم
بیشتر عاشقت باشم ، بیشتر بخواهمت
بگذار من
بیشتر در آغوشت بگیرم
بیشتر ببوسمت
بیشتر ببینمت
کارهای سخت را بگذار برای من
بگذار برایت بمیرم
تو فقط
حضرت عشق باشی
کافیست
حامد نیازی
چشم مستت چه کند با من بیمار امشب
این دل تنگ من و این تن بیمار امشب
آخر ای اشک دل سوخته ام را مددی
که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب
بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب
سیل اشکم همه دفترچه ی ایام بشست
نرود نقش تو از پرده ی پندار امشب
بودم امید چو آیی به سرم سایه مهر
آفتابی شود از سایه, پدیدار امشب
بسته شد هر در امید به هر جا که زدیم
چاره جویی کنم از خانه خمار امشب
محتسب خوش دل از آن است که یکباره زدند
کوس رسوایی ما بر سر بازار امشب
رهی معیری
عشق گامهایی غمناک است در دل
و ملال پاییزی میان سینهها
ای کودکی که به صدا درمیآوری
زنگ دوات را در دلم
از پنجرهی قهوهخانه میبینم چشمان زیبایت را
در میان نسیم سرد
بوسههای سختتر از سنگت را حس میکنم
ستمگری تو ، محبوب من
و چشمانت دو تخت زیر باران
مهربان باش با من
ای الههی موخرمایی
مرا آوازی ساز در دلت
و شاهینی گردِ سینهات
بگذار ببینم عشق کوچکت را
که در تخت به فریاد میآید
من آن فراریام با انگشتان سوخته
با چشمانی ابلهانهتر از مرداب
اگر ساکت و غمینم یافتی ، سرزنشم مکن
که من دلدادهی تو ام
دلدادهی مویت و لباست
و رایحهی ساعدهای طلاییات
محبوب من ، خشمگین باشی یا شاد
خواهشزای یا نهچندان گرم ، من دلدادهی تو ام
ای صنوبر غمین در خون من
از میان چشمهای شادت
میبینم روستایم را
و گامهای غمینم را میان کشتزارها
میبینم تخت خالیام را
و موی طلاییام را فروهشته بر میز
با من مهربان باش
فرشتهی کوچک صورتیرنگ
میروم کمی دیگر تنها و سرگشته
و گامهای غمینم
رو به آسمان دارد و میگرید
محمد الماغوط
ترجمه : احسان موسوی خلخالی
جستوجو میکنم
در میانِ سوزِ سردِ پاییزی
میانِ آفتابِ صبح
میانِ روشناییِ ماه
گمشدهی روزم را شبام را
نبودنت دردناک بود چون زخمِ خنجر
حرفهایت دردناک بود چون گلوله
در روز قیامت تو را پیدا میکنم
خود را فراموش میکنم
تو را هرگز
ییلماز اردوغان
مترجم : نادر چگینی