اگر می خواهی نگهم داری

اگر می خواهی نگهم داری دست دراز کن
ببین دارم می روم
گرمای دستت هنوز می تواند نگهم دارد
لبخند هم جذبم می کند ، شک نکن
اگر می خواهی نگهم داری اسمم را صدا بزن
مرزهای شنوایی خط هایی تیز هستند
تیز و از پرتو آفتاب باریکتر
اگر می خواهی نگهم داری شتاب کن
داد بزن وگرنه صدایت به من نمی رسد
شتاب کن ، خواهش می کنم
اگر رفته باشم چه سود از واژه های تلخت
چه سود از آنکه زمین را برنجانی
با نوشتن اسم پریده رنگم بر روی شن
اگر می خواهی نگهم داری دست دراز کن
نگاه کن که دارم می روم
نفس به نفس من بده
آنگونه که غریق را نجات می دهند
امید زیادی نیست ، دیرزمانی تنهایی با من بوده ست
اما نگهم دار ، خواهش می کنم
نه برای من ، برای خودت

هالینا پوشویاتوسکا
ترجمه : ضیاء قاسمی

تو ریشه کرده ای در من

برای رها کردنت دیر است
تو ریشه کرده ای در من
مثل دانه ای
بر دلِ خاک
مثل کوهی بر بستر زمین
مثل ابری بر فراز آسمان
دیگر نمیتوانم رهایت کنم
حتی اگر
گوشه ای از قلبم
برای همیشه خالی بماند

نازنین عابدین پور

تو بمان

تو بمان بانو
تو منشاء مهری
تو معنی کامل عشقی
تو در عین ظرافت
همه لطفی و لطافت
و تو ای آیه نجابت
تو خودِ صبری و صداقت

گرچه تاریخ با تو نساخت
گرچه زنده به گورت می کردند
گاه سنگسار شدی وُ
نیم بهاست ارزش خونت
درد زایش تو کشیدی و از فرزند
همه جا
نام پدر پرسیدند

تو بمان
تو بمان و چراغت را بیفروز اینجا
و بدان
که تو خودِ نوری
و دنیا بی تو
جایی تنگ و بسی تاریک است
که دنیا بی تو
غمکده ای خاموش است
تو بمان بانو
تو بمان

ماندانا پیرزاده

رنجش

تو را رنجانده ام عزیزم
روح تورا از هم دریده ام

مرا درک کن
همه می دانند من که هستم
اما این من
برای تو مردی است
سوای مردها

در تو من ، افتان و خیزان می روم
می افتم و سر تاپا شعله بر می خیزیم
تو حق داری
مرا ناتوان ببینی
 
و دست ظریف تو
ساخته از نان و گیتار
باید بر سینه ام آرام گیرد
زمانی که راهی نَبردَم
 
به این سبب است که در تو سنگی سخت می جویم
دستان سختم را در خون تو فرو می کنم
تا سختی تو را بیابم
ژرفایی را که نیازمند آنم
و اگر تنها
خنده ی بلورین تو را بیابم
اگر چیزی نباشد
پای بر روی آن سفت می کنم
محبوب من ، بپذیر
اندوه مرا و خشم مرا
دستان دشمن خوی مرا
که تو را اندکی نابود می کنند
تا شاید دگر بار برخیزی از خاک

همسو با نبرد های من

پابلو نرودا
ترجمه احمد پوری

هراس از عاشقانه ها

هراس از این عاشقانه هایی
که بر لبم مانده است
فرصت ابرازش نبود
من دو سه بار بر عاشقانه ها
بر لب ها
در پرده های راه راه پنجره
گم شده بودم
و در تاریکی
وقتی همه خواب بودند
از پرده های راه راه بیرون آمده بودم

در خواب بیداری
زنانی را می دیدم
که با ملافه های سفید
در راهرو
به دنبال هم
می دویدند
و عاشقانه های بر لب مرا
انکار می کردند
و من خسته و ناامید
هم ناامید از ماهی در دریا
هم ناامید از پرنده بر شاخه
هم ناامید از همه این اتفاقات
که بدون دخالت من
رخ می داد

بگذارید عاشقانه ها
بر لب هایم
بماند
در این جهان
فقط لب هایم
جای امنی ست

احمدرضا احمدی

رفیق اهل دل و یار محرمی دارم

رفیق اهل دل و یار محرمی دارم
بساط باده و عیش فراهمی دارم

کنار جو ، چمن شسته را نمی‌خواهم
که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم

گذشتم از سر عالم ، کسی چه می‌داند
که من به گوشه‌ی خلوت ، چه عالمی دارم

تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

چو حلقه بازوی من تنگ ، گِرد پیکر توست
حسود جان بسپارد که خاتمی دارم

به سربلندیِ خود واقفم ، ز پستی نیست
به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم

ز سیل کینه‌ی دشمن چه غم خورم سیمین ؟
که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم

سیمین بهبهانی

چشم هایش را می گیرم

چشم هایش را می گیرم
و لبهایش را می بوسم
دیگر راحتم نمی گذارد
مدام دلیلش را می پرسد

از آخر شب تا دم صبح
هر ساعت می پرسد
چرا وقتی لبهایم را می بوسی
چشم هایم را می گیری ؟

به او نمی گویم چرا
چرایش را خودم هم نمی دانم
چشم هایش را می گیرم
و لبهایش را می بوسم

هاینریش هاینه
مترجم : فرشته وزیری نسب

ای کعبه من در سرای تو

ای کعبه من در سرای تو
جان و تن و دل مرا برای تو

بوسم همه روز خاکپایت را
محراب منست خاکپای تو

چشم من و روی دلفریب تو
دست من و زلف دلربای تو

مشک‌ست هزار نافه بت‌رویا
در حلقه زلف مشکسای تو

دل هست سزای خدمت عشقت
هر چند که من نیم سزای تو

بیگانه شدستم از همه عالم
تا هست دل من آشنای تو

چندانکه جفا کنی روا دارم
بر دیده و دل کشم جفای تو

در عشق تو از جفا نپرهیزد
آن دل که شدست مبتلای تو

ای جان جهان مکن به جای من
آن بد که نکرده‌ام به جای تو

سنایی غزنوی

من عاشق تو هستم

برای تو اشک نریختم
حتی آه هم نکشیدم
من عاشق تو هستم
وهیچ پدیده ای نمی تواند تو را از من رها کند
زندگی
مرگ
زندان
و تمام جهان هم که بگویند تو نیستی
من شهادت می دهم که حضور داری
پس آرام روبروی تو می نشینم
و به تو فکر می کنم
منی که عاشق تو هستم

نزارقبانی
ترجمه : بابک شاکر

جوجه تیغی دلم

قلب تو کبوتر است
بال هایت از نسیم
قلب من سیاه و سخت
قلب من شبیه
بگذریم

دور قلب من کشیده اند
یک ردیف سیم خاردار
پس تو احتیاط کن
جلو نیا ، برو کنار

توی این جهان گُنده ، هیچ کس
با دلم رفیق نیست
فکر می کنی
چاره ی دلی که جوجه تیغی است
چیست ؟

مثل یک گلوله جمع می شود
جوجه تیغی دلم
نیش می زند به روح نازکم
تیغ های تیز مشکلم

راستی تو جوجه تیغی دل مرا
توی قلب خود راه می دهی ؟
او گرسنه است و گمشده
تو به او پناه می دهی ؟

باورت نمی شود ولی
جوجه تیغی دلم
زود رام می شود
تو فقط سلام کن
تیغ های تند و تیز او
با سلام تو
تمام می شود

عرفان نظرآهاری

25 دقیقه مهلت

۲۵ دقیقه مهلت

برای این که دوستت بدارم

۲۵ دقیقه مهلت

برای این که دوستم بداری

۲۵ دقیقه مهلت برای عشق

زمان کوتاهی است

با این همه

من ۲۵ دقیقه از عمرم را کنار می گذارم

تا به تو فکر کنم

تو هم اگر فر صت داری

۲۵ دقیقه

فقط ۲۵ دقیقه به من فکر کن

بیا ۲۵ دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس انداز کنیم

 

 شل سیلور استاین

مبارزه برای دوست داشتن

در دو سوی تُشَک ایستاده‌اند
مثل دو قهرمان آرام‌اند

به هم نزدیک می‌شوند
مثل دو دوست دست می‌دهند

به هم نگاه می‌کنند
مثل دریا و ماه
عمیق
به هم نگاه می‌کنند

آن‌گاه
کُشتی آغاز می‌شود

خم می‌شوند
دست در بازوی هم
کمرگاه و
ران‌ها

ناآرام
در هم می‌پیچند
وحشی و حمله‌ور
 
سرانجام
آن کس به خاک می‌افتد
که زودتر می‌گوید
دوستت دارم

شهاب مقربین

ای تندیس من

چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند
جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست
و نه زیبایی چشم ها را شناخت
نه زیبایی سنگ ها
همچنان که زیبایی قطره های آب را
این مروارید های نهان
سنگ های عریان و بی پیکر
ای تندیس من
آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند
آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست
و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری
ای تصویر من
گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو

پل الوار

خداحافظ

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
 
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
 
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
 
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
 
خداحافظ ، تو ای بانوی شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
 
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی
 
مصطفی تقوی

می پرسی تنهایم ؟

می‌پرسی تنهایی؟
 
  تنهایم
  تنها
  مثلِ هواپیمایی که گیج می‌زند آن بالا
  وصل نمی‌شود تماسش با برجِ مراقبت
  مثلِ هواپیمایی که آماده‌ی فرود است روی اقیانوس
 
  می‌‌پرسی تنهایی؟
 
  تنهایم
  تنها
  مثلِ زنی که همه‌ی روز پشتِ فرمان است و
  شهرهای کوچک را می‌بیند و
  فکر‌ می‌کند بماند آن‌جا
  زندگی کند آن‌جا
  بمیرد آن‌جا
 
  تنهایم
  تنها
  مثلِ کسی که از خانه بیرون می‌زند بی‌هوا
  و سردیِ شهر نفسش را می‌بُرد
  مثلِ کسی که بیدار می‌شود از خواب و
  می‌بیند خانه خالی‌ست
  مثلِ قایقی که به ساحل می‌رسد امّا
  خبری از صاحبش نیست
  مثلِ یخی که مانده گوشه‌ی قایق و
  آب شده است زیرِ آفتاب
  مثلِ قایقی که می‌داند عاقبتش سوختن در آتش است
 
می‌پرسی تنهایی؟

آدرین ریچ
ترجمه : محسن آزرم

ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد

ببوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد

ز دست ناله و آه سحر بفریادم
اگر نه صبر بفریاد من رسد فریاد

چو راز من بر هرکس روان فرو می‌خواند
سرشک دیده از این رو ز چشم من بفتاد

هنوز در سر فرهاد شور شیرینست
اگر چه رفت بتلخی و جان شیرین داد

ز مهر و کینه و بیداد و داد چرخ مگوی
که مهر او همه کینست و داد او بیداد

ببست بر رخ خور آسمان دریچه بام
چو پرده زان رخ چون ماه آسمان بگشاد

ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد

گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش می‌روی اما نمی‌روی از یاد

ز باد حال تو می‌پرسم و چو می‌بینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد

اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران برم ز دست تو داد

برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد

خواجوی کرمانی

شمع رویت ختم زیبایی بس است

شمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است

چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است

گرچه رویت کس سر مویی ندید
گر سر موییم بنمایی بس است

من نمی‌دارم ز تو درمان طمع
درد بر دردم گر افزایی بس است

تا قیامت ذره‌ای اندوه تو
مونس جانم به تنهایی بس است

گر توانایی ندارم در رهت
زاد راهم ناتوانایی بس است

گر ز عشقت عافیت می‌پرسدم
عافیت چکنم که رسوایی بس است

دوش عشقش تاختن آورد و گفت
از توام ای رند هرجایی بس است

در قلندر چند قرائی کنی
نقد جان در باز قرائی بس است

هست زنار نفاقت چار کرد
گر مسلمانی ز ترسایی بس است

ختم کن اسرار گفتن ای فرید
چون بسی گفتی ز گویایی بس است

عطار

دوست داشتن تو

پیش از آنکه متولد شوم
می‌دانستم که تو را دوست خواهم داشت
و بعد از اینکه به این جهان پا گذاشتم
هنوز دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوست داشتن تو
بزرگ‌ترین دستاوردهای من به عنوان یک زن است

سعاد الصباح
مترجم : اسماء خواجه زاده

کمی رعایت نکن

کمی رعایت نکن
کمی بی ادب
کمی جسور
ناگهان تر از ناگهان
نیمه شب‌ها زنگ بزن

چیزی بپرس
حرفی بزن
کاری کن که من به دنیا
جواب پس بدهم
کاری کن به گریه بیفتم

که گریه ، شفای دل است


کمی رعایت نکن

نیمه شب‌ها شماره بگیر
مرا بیدار کن
جهان را بیدار کن

چیستا یثربی

برای بیان عشق

برای بیان عشق
همواره نیازی به
واژه های عاشقانه نیست
بلکه زیر و بم و اشک و لبخند لازم است

کریستین بوبن