اقرار می کنم

می توانم اقرار کنم که حالم خوب نیست
وتنها نداشتن تو خانه ام را خراب کرده است
به نداشتن تو فکر کرده ام
با تمام فلسفه های جهان
اما چیزی برای آرام شدنم نیافتم
جای من درون جهان  اضافه بود
امروز
درست همین جا اقرار می کنم
وقتی عاشق تو بودم
حواست به روبرو نبود
نشسته بودی ستاره های نورانی را رصد می کردی
گاهی با حلقه های گیسویت
وگاهی با عاقبت من بازی می کردی
تو عاشق خودت بودی
مثل تمام چیزهایی که عاشقش بودی

نجوان درویش
مترجم : بابک شاکر

رازهای من

دردم را پیش کدام دوست بگویم
که دشمنم نباشد ؟

از درد دوست پیش کدام دشمن بگویم
که دوستم نباشد ؟

پیش کدام بگویم
از پشت ، تمام خنجرها اعتماد
بیرون زده است

و رازهای من
فقط از دهانی شنیده می شود
که نامش را
خودم تنهایی گذاشته ام

منیره حسینی

از فاصله ها رنج می برم

دیوانه ام
یا شاید هم عاشق
که از فاصله ها
رنج می برم
زخم می خورم
اما باز هم
در انتظار تو
نشسته ام
تو در تشویش انتظارهای من
چقدر زیبا شده ای

علیرضا اسفندیاری

اولین بارکه مرادیدی

اولین بارکه مرادیدی بی جان بودم
روحی درونم دمیده نبود
چشمانم کسوف بود
ولبانم سرگردان صحرای حجاز 
اولین بار که دیدمت 
ستاره ای روی دوش تو بود
ازکهکشان های عاشق 
از خلقت خدایی دیگر که در این هستی نمی گنجید
روح درونم دمیدی 
لبانم را سیراب اقیانوس آرامت کردی
جشمانم را سرشار از حرارت خورشید کردی
آنگاه 
مرا رها کردی
با سنگی روی سینه ام
آخرین باری که مرا دیدی 
چشم داشتم 
لب داشتم 
روح داشتم 
اما تو را نداشتم 
به ستاره ات بازگشته بودی 
پیش خدایت

نزارقبانی
ترجمه بابک شاکر

ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست

ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی‌جویم به جز اندوه عشق
من بهشتی را نمی‌خواهم به غیر از کوی دوست

کوثر من لعل ساقی جنت من روی یار
لذت من صوت مطرب رغبت من سوی دوست

شاخ گل در بند خواری از قد موزون یار
ماه نو در عین خجلت از خم ابروی دوست

گر بنازد بر سر شاهان عالم دور نیست
کز شکار شرزه شیران می‌رسد آهوی دوست

گر ندیدی سحر و معجز دیدهٔ دل باز کن
تا بینی معجزات نرگس جادوی دوست

کس نکردی بار دیگر آرزوی زندگی
گر نبودی در قیامت قامت دل‌جوی دوست

بر شهیدان محبت آفرین بادا که بود
کار ایشان آفرین بر قوت بازوی دوست

زان نمی‌آرد فروغی بوسه‌اش را در خیال
کز خیال من مبادا رنجه گردد خوی دوست

فروغی بسطامی

اگر ترکم کنی

 اگر در این روز تابستانی بروی
آفتاب را نیز با خود خواهی برد
زمانی این پرندگان در آسمان تابستان پر می گشودند
آن گاه که عشق آغاز شد و دل هایمان شاد بود
روزها پرشور بود و شب ها ناتمام
و مهتاب به آواز پرندگان گوش می سپرد
اگر بروی ، اگر بروی ، اگر بروی
اگر بمانی اما ، برایت روزی را می سازم
که هیچ روزی مانند آن نبوده و نخواهد بود
تا خورشید بادبان خواهیم کشید ، بر باران سوار خواهیم شد
با درختان سخن خواهیم گفت و باد را خواهیم ستود
اگر آهنگ رفتن داری ، درک خواهم کرد
کمی عشق در مشتم بگذار


ادامه مطلب ...

تن بارانی تو

تن بارانی تو
ابتدای امید من است و
انتهای اندوه من

تن بارانی تو
که چون آب
مرا تشنه می کند
و چون خاک
مرا می پوشاند

بیژن جلالی


جادوی یک زن


به راه دیگری رفته ای
از من دور شده ای
هی مرد
هنوز جادوی یک زن را ندیده ای
به سنگ سوگند
به جگر پاره پاره ام
به چشمان اشک ریخته ام
چنان راهت را به سمت خودم بکشم
چنان زمان را متوقف کنم
که هیچ زمانی چنین سِحری ندیده باشند
هی مرد
بازخواهی گشت
وعاشق خواهی شد
وبه من ایمان خواهی آورد
زیرا که جادوی من حکم اعجاز دارد

فاطمه معروفی شاعر فلسطینی
مترجم: بابک شاکر

از عشق من به تو

اولین شعرها را
من برایت گفته ام
روی دیواره ی غارها
به شکل
شکار، نیزه و آتش
و هنوز
هیچ‌کس نفهمیده
شکار، نیزه و آتش
فقط استعاره ای هستند
از عشق من به تو

محسن حسینخانی

عاشقانه های زیبا

من با زبان تو غریبه ام ‍‍‍
چشمانت را ببند
نفست حبس کن
مرا در آغوشت
به غل و زنجیر بکش
خاموش باش
بگذار به زبان جهانی
با هم حرف بزنیم
با بوسه هایت
=========
تو نیستی اما
هنوزم که هنوز است
طعم بجا مانده از لبانت
بر لب فنجانم
شیرین میکند
قهوه تلخم را

وحید خانمحمدی

مرا ببخش

مرا ببخش
که در تنهایی
برایت شعر می نویسم

کنارت که باشم
عطرت
کلمات را مست می کند
آنوقت
جمع کردنشان
دیگر کار خداست

محسن حسینخانی

راستش را بگو

راستش را بگو
زمانی که دوستم داشتی
سعی می کردی
چه کسی را فراموش کنی؟

قهرمان تازه اوغلو
مترجم : سینا عباسی

احساس

احساس
سنگ خارا نیست
که همین طور بماند و
بماند و بماند

احساس
مثل شاپرک
مثل عطر ، می پرد
 
درست توی همان
روزهایی که دوستت دارم
دوستم داشته باش

مهدیه لطیفی

اگر شعر دیگر شعر نیست

نه گناهِ توست
نه من مقصرم
اگر شعر دیگر شعر نیست
اگر نمیشود واژه ها را آنگونه که راه میروی
یا چنان که میخندی و اینچنین که میخوابی
به رقص وا داشت

نیازِ عشق ، رفتن است
نیازِ رفتن ، امید به رسیدن
و نرسیدن لازمه ی عشق بود

سیدمحمد مرکبیان

نازنین

نازنین
زیر باران سرانگشتانت
بذر کوچک حروف
سطرهایی از گل های آفتابگردانند
که می رقصند با آفتاب نگاهت
نازنین
به همین خاطر
برایت مشتی واژه
از قحط سال شعر آوردم
تا زیر بارش سرانگشتانت
و شعاع چشمانت
قد بکشند و
گل های سرخی باشند بر میز کارت

شیرکو بی کس
ترجمه : فریاد شیری

هنگام خداحافظی

آسمان شهر ما
از صبح می بارید
خیابان زیر نور نقره صدها چراغ آن شب
تن بیمار را
با روغن باران جلا می داد
در آن خلوت
صدای پای ما بود و صفیر باد
و تنها چتر سرخ او
دم بدرود
لب ما را به کار بوسه با هم دید

فرخ تمیمی

دل پیش تو و دیده به جای دگرستم

دل پیش تو و دیده به جای دگرستم
تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم

روزی به درآیم من از این پرده ناموس
هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم

المنه لله که دلم صید غمی شد
کز خوردن غم‌های پراکنده برستم

آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش
بشکستی و من بر سر پیمان درستم

تا ذوق درونم خبری می‌دهد از دوست
از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم

می‌خواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیک حقیرست ندانم چه فرستم

چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم

سعدی

با خیالت زندگی می کنم

با خیالت زندگی می کنم
و با خودت عاشقی
کاش دو بار زاده می شدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت

عباس معروفی

محبوب من مردی ست

محبوب من مردی ست
که قرنهای متمادی ایستاده مانده است
لحظه های زیادی را بی قرارایستاده است
برای محبوب من درختان بلند وپرتراکم سرخم کرده اند
دریاهای پرتلاطم بی ساحل مانده اند
سرداران جنگ آور اندلس بیقرار مانده اند
وتمام دختران ساحره بادیه ها به رقص آمده اند
محبوب من مردی ست
ایستاده در دره های خونین وعمیق
سینه اش را مقابل فاصله های دور ستبر کرده است
ازنزدیک شبیه بلند ترین کوه های زمین است
وازدور بی شباهت به پیامبران زیبا روی عشق است
محبوب من آیه های زیبایی را شبیه داوود میخواند
صدایش را سوار بر بادهای وزیده ازعراق
بادهای وزیده از حجاز
بادهای وزیده از صحرای گرم
به گوش معشوقه هایش می رساند
محبوب من مردی ست
که تمام زنهای جهان عاشق او می شوند
وقتی که تنها اسم او بر کتابهای نوشته اش حک می شود

می زیاده شاعر فلسطینی
مترجم : بابک شاکر

تقاص سبزی چشمان ترا

بروی یا نروی
بمانی یا نمانی
آخرش منم که مقصرم
منم که با چشم های بسته
راهروهای زندان را طی می کنم
انگشت می زنم
زیر اعترافات تو
گناه تمام بوسه های ناغافلت را
به گردن می گیرم
و تو حتی به ملاقاتم هم نمیایی

انفرادی ناجوانمرد است
نه به اندازه ی تو
ولی تحملش از بی تو بودن
سخت تر نیست
می نشینم
و برای چشم های بهاری تو
مرثیه های پاییزی می سرایم

دو چشم نگران
دو تیله ی سبز
سبزِ سبز
و من که حتی رویان سبز به مچم نبسته نبودم
تقاص سبزی چشمان تُرا پس می دهم

نیلوفر لاری پور