به مناسبت روزمادر

نه کنجکاو دیدن بهشتم
نه نگران جهنم
چرا که من
هم خنده های مادرم را دیده ام
و هم گریه هایش را

ازدمیر آصف
ترجمه : سیناعباسی هولاسو

عشق مبارک

سال نو مبارک
سال نو مبارک
دوست دارم به همدیگر بگوییم عشق مبارک
کلمات چقدر تنگ می شوند وقتی که مثل دیگران می گوییم عشق مبارک

نمی خواهم که عواطف و احساساتم بازگوی آرزوهای دیگران باشد
عشق بسته بندی شده در پاکت های پستی را دوست ندارم
تو را دوست دارم در آغاز سال
همچنان که تو را در پایان سال

عشق بزرگتر از همه زمان ها همچنان که وسیع تر از همه مکان هاست
برای همین است که دوست دارم به همدیگر بگوییم عشق مبارک

عشق ، نظم رایج در کلمات و جملات را بر هم می زند
عشق ، اصول و قانون سرش نمی شود
بر نظام ها و ریشه ها می شورد
و می کوشد که همه چیز را در فرهنگ های عشق ورزی تغییر دهد

سعاد الصباح شاعر کویتی
مترجم : وحید امیری

ای بهار

سنتورها ، عودها ، ویلن ها ، عودها
در دلشان ساز می زنند
تا به محض رسیدنت
خود به صدا درآیند
 
ای بهار
سرمنشأ بی پایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم
و در منزلت آرام گیرم
پل هایت کجاست
تا از تلاطم این برف بگذرم
 
جاده ها
به نیت دیدنت
راهی شهرها می شوند
نمی یابندت ، دور می شوند
 
کندویت کجاست
تا زنبورانم
از شکوفه گیلاست پر کنند
سوزن بارانت کجاست
تا زخم زمستانم را بدوزم
من به بوی تو برخاستم
و از حرارت بیداری دارم کور می شوم
 
شادی هایت را
بر صورت من بریز فروردین من
و اضافه هایش را
پست کن برای کسی که بهاری ندارد

شمس لنگرودی

اینجا چه میکنی ای زن ؟

اینجا چه میکنی ای زن ؟
آن شاعر پرآوازه من نیستم
تنها گوشه گیریی اندیشناکم ، شبیه اوست
تنها اندوه ازلی ام
فریاد غم هایم را نمیشنوی ؟
نزدم چه می جویی ؟
آن شاعر من نیستم
کس دیگری ست

آهای تو
که در چمدانت به دنبال شاعر ی می گردی
که نابود شد
هرگز مرا نخواهی یافت
من شبحی بیش نیستم
که با چشم دیده نخواهم شد
من واژه ای بی حروفم
پادشاهی بی امپراتوری
سرزمینی بی در و دیوار

آه ، ای جنگل سر سبز من
چه دیر آمده ای
اردیبهشت رخت بر بسته است
و اینک گیاهان سینة من پژمرده اند
و تمام خوشه هایم فرو افتاده
و شاخه هایم ، آه
آتشی در کلبه ام نمانده تا با آنها بیافروزمش

در جستجوی من نباش
مرا نخواهی یافت
من پاره پاره شده ام پراکنده
در خیابانهای اندوه کسی مرا نمیشناسد
در دریا ، هیچ قایقی
مرا بر دوش نخواهد کشید
و هر آنچه در گذشته مدهوشم می ساخت
دیگر هیچ به مشامم معطر نمی آید

آه ، پس از این خنجر هیچ عشقی را
یارای بریدن رگ های من نخواهد بود
منی که دیروزِ آرامشم همه از عشق بود

نزار قبانی
سودابه مهیجی

بهار من

بهار
حلول توست
آن گاه که سرگردانی ام را به پایان می بری
در سپیده دم رمضان عشق

بهار
خنده ی توست
آن گاه که دیوار دندانهایت فرو می ریزد
درلحظه ی آوار عشق

بهار
شکستن کاسه ی چشمان توست
آن گاه که اشک هایت طغیان می کنند
با زلزله ی پلک هایت

بهار
رویش توست
آن گاه از سفر اعماق زمین باز می گردی
با تیک تاک حیاتی دیگر
تو
با بهار می آیی
و زمستان از پنجره ام می گریزد

مختار شکری پور


ای زن زیبا

ای زن زیبا
تو نه شاعری
نه نقاش
من هم شاعرم
هم نقاش
اما که می داند
چشم ها و دست های تو
هر شب
می سرایند و نقش می زنند
ترسم از این است
 روزی
چشم ها و دست هایت
این راز را
در کوچه و شهر و دنیا
برملا کنند
که این مرد
نه شاعر است
نه نقاش

شیرکو بیکس
ترجمه : کیان علیمحمدی

عید گلت خجسته ، گل بی خزان من

عید گلت خجسته ، گل بی خزان من
یاس سپید وا شده دربازوان من

باد بهاری کز سر زلف تو می وزد
با گل نوشته نام تو را ، برخزان من

ناشکری است جزتو مهر تو از خدا
چیز دگر بخواهم اگر ، مهربان من

با شادی تو شادم و باغصه ات غمگین
آری همه به جان تو بسته است جان من

هنگامه می کند سخنم درحدیث عشق
واکرده تا کلید تو ، قفل زبان من

بگشای سینه تا که درآئینه گل کنند
باهم امید تازه و بخت جوان من

دستی که می نوشت بر اوراق سرنوشت
پیوست داستان تو با داستان من

گل می کند به شوق تو شعرم دراین بهار
ای مایه شگفتی واژگان من

اما مرا نمی رسد از راه عید گل
تا بوسه ی تو گل نکند بردهان من

حسین منزوی

هرگز به بندت باز نخواهم گشت

تا دیروز
گمانم بود جهان
بسته توست
و خورشید
از سمت تو طلوع می کند
و ماه
از جانب تو نمایان می شود
و شب
با تو سحر می شود
و روز
از چشمان تو سر می زند
و امروز
کافر شده ام
مرا بکش اگر دلت می خواهد
نمیخواهم توبه کنم
هرگز به بندت باز نخواهم گشت
دستم را خواهم شکست و دیگر باز نخواهم آمد

حنان حسنی
مترجم : بی بی سمانه رضایی

بر آستان بهارانم

من آن درخت زمستانی ، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد ،‌ شکوفه بر تن عریانم

ز نوشخند سحرگاهان ،‌ خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بی پایان ، گواه گریه ی بارانم

شکوه سبز بهاران را ،‌ برین کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد ، همیشه خاطر ویرانم

چنان ز خشم خداوندی ،‌ سرای کودکی ام لرزید
که خاک خفته مبدل شد ، به گاهواره ی جنبانم

درین دیار غریب ای دل ،‌ نشان ره ز چه کس پرسم ؟
که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم

میان نیک و بد ایام ، تفاوتی نتوانم یافت
که روز من به شبم ماند ، ‌بهار من به زمستانم

نه آرزوی سفر دارد ، نه اشتیاق خطر کردن
دلی که می تپد از وحشت ، در اندرون پریشانم

غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم

کجاست باد سحرگاهان ،‌ که در صفای پس از باران
کند به یاد تو ، ای ایران ، به بوی خاک تو مهمانم

نادر نادرپور

تنهایی

وقتی به هم نزدیک می‌شویم
بیش‌تر از هم فاصله می‌گیریم
وقتی با هم هستیم
بیش‌تر تنهاییم
آرام آرام
خانه‌ای در ذهن‌مان شکل می‌گیرد
او تنهاست
من هم تنهایم
و از دودکش خانه
اندوه بالا می‌رود
دیوارهای گلی نامریی
لخت و عور
به هر طرف که می‌نگریم
به خودمان برمی‌خوریم

عزیز نسین
ترجمه : رسول یونان

دختر و بهار

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
 
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
 
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
 
میشست کاکلی به لب آب تقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
 
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
 
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
 
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
 
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
 
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
 
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
 
فروغ فرخزاد

خسته نیستم

خسته نیستم
از به انتظار تو بودن
به تو فکر کردن
از روز های گذشته
حتی اگر شکست دیگری را آغاز کنم

خسته نیستم
نه از عشق
نه از دوستی
و نه از مرگ
با چشم های باز به شب نگاه می کنم

خسته نیستم
نه از درد
نه از امید
و نه از ترس
به همراه پاییز ، کندن گودال را آغاز می کنم

خسته نیستم
نه از گذشته
نه از اکنون
و نه از آینده
به تنهایی ام آرام آرام عادت می کنم

اوزدمیر اینجه
مترجم : مجتبی نهانی

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقى کرامت هاى مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهى که جام آورد مستان را

ز گریه ابر نیسانى دم سرد زمستانى
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را
 
درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد
که سرماى فراق او زکام آورد مستان را
 
درآ در گلشن باقى برآ بر بام کان ساقى
ز پنهان خانه غیبى پیام آورد مستان را
 
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقى هر چه درباید تمام آورد مستان را

که جان ها را بهار آورد و ما را روى یار آورد
ببین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را

ز شمس الدین تبریزى به ناگه ساقى دولت
به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان را

مولانا

جدایی دیگر

من به یک جدایی دیگر
هیچ احتیاجی نداشتم
دوباره برای چه آمدی ؟

قهرمان تازه اؤغلو
ترجمه : سیناعباسی هولاسو

فکر کن

فکر کن
فراموشت کرده ام
وَ این واژه ها فقط
هذیان های شاعرانه ایست
که هر شب
در حواس پرتی های عاشقانه
بی اختیار از دهانِ قلمم بیرون می پرد

فکر کن زنده ام
وَ این گَردِ مرگی
که نِشَسته روی عقربه ها
با یک بهارِ تقویمی ، تکانده می شود

فکر کن
چشمهایم 
به هوای خاطره ها حساسند
که اینهمه گریه به راه انداخته اند

نگرانِ من نباش
من هم فکر می کنم
تمامِ فصل ها زمستان است
درِ لب هایم را می بندم و
پای هیچ حرفی را
به سرمای بیرون ، باز نمی کنم

مینا آقازاده
از کتاب قرارمان همین بهار

پادشاهی از عشق

دیشب پادشاهی مهمانم بود
تمام جهانم را پیشکش حضورش کردم
سرزمین اندامم را
مزارع گیسوانم را
دریای چشمانم را
همه را به او تقدیم کردم
او با لشکری از لبانش آمده بود
ومن خودم را تسلیم مهمانی کردم
که پادشاه بزرگی ازعشق بود

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

زخم هایی که بر قلب داریم

زخم هایی که بر قلب داریم
اگر چه جایشان هرگز خوب نخواهد شد
ولی به یادمان خواهد آورد
که ما هم
کسانی را دوست داشته ایم

حقیقتِ تلخ آنجاست
که قلب همواره خواهد تپید
زخم بارها باز خواهد شد
و دوست داشتن
چون عفونتی خوش خیم
تمام وجودمان را خواهد گرفت

شاید برای همین است
که آدم های زخم خورده
همیشه لبخندی ملایم و سرد
روی  لب دارند

حمید جدیدی

چیزی بگو

چیزی بگو

مثل بهار

مثلا شکوفه کن
و یا ببار
مانند رحمتی بر درونم
یا رنگین کمان باش و
روحم را در آغوش بگیر
چیزی بگو
فراتر از حرف باشد
جانم را لمس کند
چیزی بگو
مثلا کنارت هستم

تورگوت اویار
ترجمه : مجتبی : نهانی

عشق ناشنواست

‏عشق ناشنواست
شما صرفا نمیتوانید بگویید که دوستش دارید
باید عشقت را نشان دهی

پائولو کوئلیو

دوراهی دل

نهایتاً
دل به جایی می رسد
که دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود
یا سنگ

عباس صفاری