در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست

در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

فروغ فرخزاد

تا اندوه را جاودانه سازی

می‌دانم خدایان انسان را
بدل به شیئی می‌کنند
بی آنکه روح را از او برگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده‌ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی

آنا آخماتووا

از همان آغاز راه

از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان

واهه آرمن

جان گویم تو را

جان خوشست ، اما نمی‌خواهم که : جان گویم تو را
خواهم از جان خوش‌تری باشد ، که آن گویم تو را

من چه گویم که آنچنان باشد که حد حسن توست ؟
هم تو خود فرما که : چونی ، تا چنان گویم تو را

جان من ، با آن که خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین ، که عمر جاودان گویم تو را

تا رقیبان را نبینم خوش‌دل از غم‌های خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم تو را

بس که می‌خواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم ، صد داستان گویم تو را

قصهٔ دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست
مشکلی دارم ، نمی‌دانم چه سان گویم تو را ؟

هر کجا رفتی ، هلالی ، عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که : رسوای جهان گویم تو را

هلالی جغتایی

قشنگترین اسارت زندگی

ماندن
به پای کسی کـه دوستش داری
قشنگترین
اسارت زندگی است

حسین پناهی

من نفهمیدم چرا می نویسم

من نفهمیدم چرا می نویسم
از خودم می گویم
یا از دنیا
برای خودم می نویسم
یا برای دیگران
اینقدر فهمیدم که پای کسی
یا چیزی در میان است
از من و دنیا بیشتر
از من و دیگران بزرگتر

بیژن جلالی

آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد

آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد

آنکه می داد ترا حسن و نمی داد وفا
کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می کرد

یا نمی داد ترا این همه بیدادگری
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

کاشکی گم شده بود این دلِ دیوانه ی من
پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد

ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای
کاش یک شب دلت اندیشه ی فردا می کرد

کاش می بود به فکر دلِ دیوانه ی ما
آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد

کاش درخواب شبی روی تو می دید عماد
بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد

عماد خراسانی

یک زن

یک زن
اگر بخواهد
حتی می تواند با صدایش
تو را در آغوش بگیرد

ایلهان برک

مترجم : سیامک تقی زاده

تو لیلی نیستی

تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرف هات می شوم
دیوانه ی دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی

عباس معروفی

درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی

درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی
ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو
اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
به سان شعله کاشکی قلندری در آمدی
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس ز سینه اش سمندری در آمدی
یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمان کشی دلاوری در آمدی
اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا
از آستین عشق او چون خنجری در آمدی
فروخلید در دلم غمی که نیست مرهمش
اگر نه خار او بدی به نشتری در آمدی
شب سیاه اینه ز عکس آرزو تهی ست
چه بودی از پری رخی ز چادری در آمدی
سرشک سایه یاوه شد درین کویر سوخته
اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی

هوشنگ ابتهاج

من آویخته از طناب

من آویخته از طناب
تو شلیک کردی

تو شلیک کردی به طناب
برگشتم  به زندگی
به شلیکِ دست‌های تو

اشتباه کرده بودند
دارند دوباره  نشانه می‌روند
قلبم را

حالا درست نشانه گرفتی
بزن
به قلب هدف
زندگی همین‌ است
که شلیک می‌شود از دست‌های تو

شهاب مقربین                                                  

ای که در جام رقیبان می پیاپی می‌کنی

ای که در جام رقیبان می پیاپی می‌کنی
خون دل در ساغر عشاق تا کی می‌کنی

می‌نوازی غیر را هر لحظه از لطف و مرا
دم بدم خون در دل از جور پیاپی می‌کنی

راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است
بی گناه ای راه پیما ناقه را پی می‌کنی

ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی
گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی می‌کنی

ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار
گر نه در ساغر کنون می می‌کنی کی می‌کنی

هاتف اصفهانی

خنجرِ گداخته‌ی‌ ودکا بر زبان من‌

خنجرِ گداخته‌ی‌ ودکا بر زبان من‌
تو در هر قطره‌ حضور داری‌
امشب‌ را بی‌خیال‌ نوشیدم‌
مانند روس‌ها
که‌ آتش‌ می‌نوشند
بی‌که‌ بسوزند
من‌ اما باختم‌
چون‌ با دو آتش‌ طرف‌ بودم‌
ودکا
و
تو

ناتاشا گارسون‌ بود
من‌ تو را ناتاشا صدا می‌زنم‌
می‌خواهم‌ با من‌
چون‌ کبوتری‌ بر یخ‌های‌ میدان‌ِ سُرخ‌
پرواز کنی‌

هر گیلاسی‌ یک‌ آتش فشان‌ است
صورتت‌ گل سرخی‌ بر فریب ناکی‌ِ مروارید
ناتاشا ، عشق‌ِ من‌

مردان‌ باده‌ می‌نوشند
تا از عشق‌هایشان‌ بگریزند
من‌ اما
برای‌ گریختن‌ به‌ سوی‌ تو می‌نوشم‌

نزار قبانی
مترجم : یغما گلرویی

بی قلب زیستن

هرگز نمی توان
گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند
که در این سیاه قرن
بی قلب زیستن
آسان تر است ز بی زخم زیستن
قرنی که قلب هر انسان
چندیدن هزار بار
کوچکتر است
از زخم های مزمن و رنجی که می کشد

نصرت رحمانی

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم
بیشتر از نوشتنِ آخرین سطرِ مشق‌هایِ مدرسه
بیشتر از تقلب در امتحان
حتا بیشتر از بستنی‌ قیفی‌‌هایِ قدیم
پفک‌هایِ طعمِ پنیر

تو را بیشتر از توپ‌هایِ پلاستیکی
کوچه‌هایِ خاکی
این را که می‌دانی چه قدر بود
به خدا تو را از خوابِ نرسیده به صبح هم
بیشتر دوست دارم

بیشتر از صبح‌هایِ جمعه
عصرهایِ لواشک آلوچه
تو را از زنگ‌هایِ تفریح هم
بیشتر دوست دارم

بیشتر از خیلی
بیشتر از زیاد

من
تو را یه عالمه دوست دارم

افشین صالحی

نه دست اشتیاق

نه دست اشتیاق
نه پای پیشواز
درهم شکسته عطر لطیف نیاز و ناز
گل‌های من شکفته به گلدان او ولی
چشمان سبزفام وی از من گریخته است
لبریز کرده جام من از نوش آن نگاه
اما دریغ دست من این جام ریخته است
تا کی به هر بهانه سرودی نگاشتن
حرفی نمانده است
از او رمیده است
رویای خواستن
از من
کلام غمزده ی دوست داشتن

سیاوش کسرایی

منتظر آمدن همه نباش

منتظر آمدن همه نباش
یک نفر
هیچ وقت نمی‌آید

ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده

چون عاشق بودم

انگار
سالها طول کشید
که دسته یی بوسه
از دهانش بچینم
و در گلدانی به رنگ سپید
در قلبم
بکارم
اما
انتظار
ارزشش را داشت
چون عاشق بودم

ریچارد براتیگان

همواره مست باشید

مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقت‌بار زمان
که تورا می‌شکند
و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دلتان می‌خواهد مست باشید
و اگر گاهی بر پله‌های یک قصر
روی چمن‌های سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوه‌بار اتاقتان
در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید
بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که می‌‌وزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز می‌خواند و سخن می‌گوید
بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را می‌دهند
زمانِ مستی است
برای اینکه برده‌ی شکنجه دیده‌ی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از شراب از شعر یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دل‌تان می‌خواهد

شارل بودلر
مترجم : سپیده حشمدار

شراب شعر چشمان تو

هوا آرام
شب خاموش
راه ِآسمان ها باز

خیالم
چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رَوَد آنجا
که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را

تنم را
از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند

تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ِماه
لرزان از نسیم سرد پاییز است

هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
زمان
در بستر شب خواب و بیدار است

فریدون مشیری