نجواهای عاشقانه

اگر قلبِ من
چشمان تو را نمی پرستید
اکنون سبز را چه کسی می فهمید ؟

اگر از نرمیِ گوش هایت نمی نوشتم
اکنون گوشواره ها
از چه رو، از لاله ی گوش ها آویزان بودند ؟

اگر نامت را در زمین نمی کاشتم
آنگاه هیچ باغ گل سرخی وجود می داشت ؟

اگر قلبم برای تو اشک نمی ریخت
زمین هرگز چشمه و دریا و رودخانه ای داشت اینک ؟

اگر دوستت نمی داشتم
کسی عشق را می شناخت ؟

اگر ما
اگر من و تو
یک دیگر را عاشق نبودیم
چه کس می فهمید
وصال چیست
جدایی کدام است ؟

لطیف هلمت
ترجمه : بابک زمانی

ودیگر جوان نمیشوم

ودیگر جوان نمیشوم
نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو

چه نامرادی تلخی
و دریغا
چه تلخ تلخ فرو میریزم
با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش
و مگر فراموش میشود

محمدرضا عبدالملکیان

نام این آتش ، تنها عشق بود

نام این آتش ، تنها عشق بود
و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف
رو به زوال می رفت

هزاران هزار نیستی در این سه حرف
هزاران ترک شدن در سه حرف
نامش تو بود
و اگر می ماندی ، ما می شد

مرا ببخش
نباید دوستت می داشتم

جمال ثریا
ترجمه‌ : سیامک تقی زاده

پشت پنجره ی عشق

پشت پنجره ی شعر ایستاده ام
به تو نگاه می کنم
تو تنها دلخوشی منی
و فقط
از پشت همین پنجره دیده می شوی

رسول یونان

بخت اگر یار باشد

بخت اگر یار باشد
شاید مردی چند صباحی بر جهان فرمان براند
اما به لطف عشق
او می تواند فرمانروای جاودان جهان باشد
آنکس که با عشق به دفاع بر می خیزد
ایمن خواهد بود
آسمان منجی او و عشق حامی اوست
مهر در واژه ها اعتماد می آفریند
مهر در خیال ژرفا می آفریند
مهر در احساس عشق می آفریند

لائوتسه
فیلسوف چینی

ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر

ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر

بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر

جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر

خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر

هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر

چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر

خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر

حسین منزوی

همه چیز آرام بود

همه چیز آرام بود
آرزوهایم آرام
آسمانم آرام
دلتنگی هایم آرام
عاشقی هایم آرام
تنها دغدغه ام باران بود
تا اینکه کسی پرنده ای زد
بالهایش را خونین کرد
وبر زمین افتاد
آن پرنده به آسمان چرخید
نفرین کرد
همه چیز برآشفت
آرزوهایم سوخت
آسمان خون بارید
دلتنگی هایم به خیابانها رسید
عاشقی از سرم پرید
تنها دغدغه ام مردن شد
این سزای صیدپرنده ای بود که خدا داشت

قمر صبری الجاسم شاعر سوری
مترجم : بابک شاکر

با نگاه تو

با نگاه تو
به خودم که نگاه می کنم
دوست داشتنی می شوم

مویم سفید شده
دندان هایم ریخته
هنوز اما
دوست داشتنی می نمایی ام

پیرچشمی نگرانم می کند
عینکی به شماره نگاه خودت
برایم بفرست

محمدعلی بهمنی

برداشت آدمها از عشق

گاهی آدم ها برداشتشان
از عشق و تعهد
هر لحظه کنار معشوق بودن است
در حالی که این درست نیست
اگر شما دو تا پرنده را
به یکدیگر ببندید
آن ها در مجموع
چهار بال خواهند داشت
اما هرگز
موفق به پرواز نخواهند شد

پائولو کوئیلو
کتاب عارفانه

شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است

شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است

پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است


چون به لبش می‌رسی جان بده و دم مزن

نرخ چنین گوهری نقد روان دادن است


خواهی اگر وصل یار از غم هجران منال

ز آن که وصول بهار تن به خزان دادن است


چشم وی آراسته ابروی پیوسته را

زان که تقاضای ترک زیب کمان دادن است


سنبلش ار می‌برد صبر و قرارم چه باک

تا صفت نرگسش تاب و توان دادن است


شاهد شیرین لبم بوسه نهان می‌دهد

آری رسم پری بوسه نهان دادن است


یار خراباتیم رطل گران داد و گفت

شغل خراباتیان رطل گران دادن است


دوش هلاک مرا خواجه به فردا فکند

چون روش خواجگی، بنده امان دادن است


گر به تو دل داده‌ام هیچ ملامت کن

عادت پیر کهن، دل به جوان دادن است


دولت پاینده باد ناصردین شاه را

زان که همه کار وی نظم جهان دادن است


نطق فروغی خوش است با سخن عشق دوست

ورنه ادای سخن رنج زبان دادن است


فروغی بسطامی

اهمیت بودن تو

هیچ نبودم
هیچ نداشتم
پیش از اینکه عاشقت باشم
پیش از این که دوستت بدارم

بی تو
بی اهمیت و بی نام
در خیابانهای مشکوک و مردد
به استنشاق هوای انتظار
به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می کردم

بی تو در اتاقی پر از خاکستر
در مجلسی که ماه به گودالش فرو می افتد
در انبارهائی که واژه " گم شو" را غر می زدند
همه چیز گنگ و خاموش
دستگیر و متروک
و پوسیده و فاسد می نمود
آنها متعلق به شخص دیگری بودند
متعلق به " هیچکس"

تا تو آمدی
با فقرت
و زیبایی ات
و با هدایائی
که خزانم را کامل می کرد

پابلو نرودا
مترجم : شاهکار بینش پژوه

سه جاودانه

دو مرد در جهان هستند
که همواره راه را بر من می‌‌بندند
یکی‌ همانی است که عاشقش هستم
و آن یک ، اوست که عاشق من است


یکی‌ در رویاهای شبانه‌ من

که در روح تاریک من خانه کرده است
و آن یک در کنار دریچه قلبم ایستاده است
که هیچ زمانی‌ به درون راهش نخواهم داد


یکی‌ که مرا فوت کرد

چون نسیم شادی‌ آفرین بهاری
و آن یک که همه زندگیش را به من داد
بدون اینکه ساعتی‌ در کنارم بیاساید


یکی‌ که در آوازی از خون تن‌ می‌شوید

در همخوابگی پاک و آزاد
و آن یک که یگانه ای‌ است با روزی کسالت‌بار
که در رویاهایش غرق می شود


هر زنی بین این دو ایستاده است

عاشق است
معشوق است
و پاک


فقط

یکبار در هر صد سال اتفاق می افتد
که هر سه را با هم تنیده شوند
ذوب شوند
و یکی شوند

Tove Ditlevsen شاعر دانمارکی
ترجمه : مصی پوینده 

صدای آمدن پاییز

چقدر صدای آمدن پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب ، مرموز ، دوست داشتنی

چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم ، نه سرد ، همیشه بلاتکلیف

چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
که خواست ، افتاد ، شکست

چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است
نارنجیِ یکدست ، پُر از آدم های دست در دست ، مست

چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود ، رفت
کسی که دیگر نیست
 
پریسا زابلی پور

دوست می‌دارم خیانت‌هایت را

دوست می‌دارم خیانت‌هایت را
که به من روا می‌داری
زیرا تایید می‌کند که زنده‌ای
و از دروغ و نقاب پوشیدن
ناتوان
مرا نقاب‌ها به درد می‌آورد
بیش از به درد آوردن خیانت

غاده السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

عشق و زن

عشق
عجیب‌تر از آن است که
در یک زن خلاصه شود
و زن
غریب‌تر از آن
که در یک عشق شناخته شود

افشین یداللهی

دوست دارم با تو باشم

دوست دارم با تو باشم
چون هیچ وقت از با تو بودن خسته نمی شوم
حتی وقتی با هم حرف نمی زنیم
حتی وقتی نوازشم نمی کنی
حتی وقتی در یک اتاق نیستیم
باز هم خسته نمی شوم
هرگز دلزده نمی شوم
فکر کنم به خاطر این است
که به تو اعتماد دارم

آنا گاوالدا

هراس دوباره ندیدن تو

در وداع هر دیدار
پی واژه ای می گردم
به جای خداحافظ
تا با آن بباورانم به خود
که دوباره دیدنت محال نیست
حرفی شبیه می بینمت
تا بعد
به امید دیدار
حرفی که نجاتم دهد
از هراس دوباره ندیدن تو

یغما گلرویی

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم
بدون اینکه علتش را بدانم
محبتی که علت داشته باشد
یا احترام‌ست
یا ریا

آلفونس دولامارتین

من و یارم

من و یارم
هیچگاه
همدیگر را نخواهیم دبد

او به باد پاییزی می ماند
من به برگی خشک

او باد است ، می آید
من برگم
میروم

علیرضا روشن

وقتی که تو رفتی

وقتی که تو رفتی
شکوفه ها و برگها هم رفتند
و من تنها توانستم، به نقطه ای خیره شوم
و اندوهم را به شکل کلمات کوچک در آورم
نمی توانم به عشق التماس کنم
یا آرزو کنم
که اندوه تلخ مرا در خود غرق کند
همان اندوهی که ریسمان های مرا
همچون قایق شکسته ای از هم جدا می کند
تنها قلم خسته ی من است
که اندوه مرا به روی کاغذ می ریزد
در حالی که آهسته آهسته
قلبم را می خورد
در تغییر و تبدیل سالها لطف و مرحمتی نیست
و نه هیچ زیبایی در این جهان برای من
پس به کلمات کوچک بدل می شوم
تا تو عزیزم
مرا تلفظ کنی
این تنها کاری است که از دست من بر می آید

دوروتی پارکر

مترجم : چیستا یثربی