تو را به زبان اسپانیایی دوست دارم
در هوس دیوانه وار رقص فلامینکو
در عطش وحشی رقص تانگو
تو را به زبان یونانی دوست دارم
غمناک ، ظریف و زیبا
در نقش و نگار لباس های رقص سیرتاکی
در تکان آرام شانه ها
تو را به زبان ایتالیایی دوست دارم
در اُپرای «عروسی فیگارو» موتسارت
در اُپرای «کارمن» بیزه
در اُپرای «آیدای» وِردی
تو را به زبان تُرکی دوست دارم
در رقص جنگی و یاللی
در رقص تأثر برانگیز واغزالی
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هر نُت موسیقی
در هر سطری که می نویسم
در هر ترانه ی شور انگیز
در هر ریتم غمناک
آیا عشق را زبانی هست ؟
آیا عشق ، کوره راه وُ راهی دارد ؟
تو را به هر زبانی دوست دارم
در هفت نُتی که می دانم
در هفت رنگی که می شناسم
تو را در آسمان وُ زمین دوست دارم
ربطی به خود تو ندارد
تو را به همه ی زبان ها
در همه ی خانه وُ راه ها
تو را در درونم
دوست دارم
زیبا خلیل شاعر آذربایجانی
مترجم : محتبی نهانی
آنقدر در وحشتم از روزی
که تا چشم برگیرم از خواب
دهانم را بسوزانند
تا دیگر بار نتوانم
لب بر لبان تو بگذارم
آنقدر در وحشتم از روزی
که زبانم را به چوبه ی دار بسپارند
تا دیگربار نتوانم به تو بگویم
دوستت دارم
آنگاه که چشم می گشایی
از تنهایی نترس
اگر مرا دوست بداری
بی گمان مرا خواهی یافت
در ته فنجان قهوه ات
در فضای خالی اتاق ات
بر کف دستت
و مرا می بویی
از وحشتی خوفناک
خود را در چشمان تو پنهان می کنم
آنگاه که تو نیز در وحشتی
بی من چشم بر هم مگذار
ونوس فایق شاعر کرد عراقی
مترجم : بابک صحرانورد
بیقراری ات را
چون شرهای شراب مذاب
بریز کف دست من
عزیزکم
تو میدانی
که سالهاست در این سرزمین بارانی
به یک قطره از آه عاشقانهات محتاجم
به نفسهات وقتی اسمم را صدا میکنی
تو میدانی
همیشه احتمال زلزله هست
ولی زلزلهی نفسهای تو
دیگر احتمال نیست
سبز آبی کبود من
و بیهوده نیست
که بر گسلهای دلت خانه ساختهام
از سر اتفاق هم نیست
حدیث بیقراری ست
و همین حرف ساده
که با صدای تو
دلم میلرزد
همین که صدایم میکنی
همه چیز این جهان یادم میرود
یادم میرود که جهان روی شانهی من قرار دارد
یادم میرود سر جایم بایستم
پابهپا میشوم
زمین میلرزد
عباس معروفی
عزیزم
عمرم
شکنجه جانم
عشقم
لیلی
اشعارم را بپذیر
شاید دیگر
هیچگاه
هیچچیز
نسرودم
ولادیمیر مایاکوفسکی
مترجم : مدیا کاشیکر
میان من و تو
به همان اندازه فاصله هست
که میان ابرهایی که در آسمان
و انسانهایی که بر زمین سرگردانند
شاید روزی به هم باز رسیم
روزی که من به سان دریایی خشکیدم و
تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی
هر کس آنچه را که دوست دارد در بند میگذارد
و هر زن مروارید غلتان خود را
به زندان صندوقش محبوس میدارد
بگذار کسی نداند
که چگونه من به جای بوسیده شدن و نوازش شدن
گزیده شده ام
بگذار هیچکس نداند
هیچکس
و از میان این همهی خدایان
خدایی جُز فراموشی بر این همه رنج آگاه نگردد
احمد شاملو
آه ، باور کن
تنهایی زیاد هم سخت نیست
چیزهای بسیار بدتر از تنها بودن هم هست
اما
هزاران سال طول می کشد
تا آدمی این را درک کند
و تازه
آنوقت می فهمد
که خیلی دیر شده است
وهیچ چیز دردناک تر از این نیست
که دیر شده باشد
خیلی دیر
چارلز بوکوفسکی
ترجمه : هادی دهقانی
و از میان تمامِ آرزو ها
دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتنِ توست
و کاش
کاش گریزی بود
از عمقِ وحشت آورِ این درد
که در تخیلِ عشق
رسیدن چه بروزِ محالی دارد
و در سلوکِ عشق
چه ناعادلانه ست
بودن و غریبانه بودن
و چه غم انگیز
شهوت بی امانِ انگشتانِ من
برای نوازش تلخی دستانِ تو
نیکی فیروزکوهی
دنبال پاییز اگر گشتی
هیچ جا مرو
به جز دل من
دنبال بهار اگر می گردی
هر جا می خواهی برو
به جز دل من
شیرکو بیکس
مترجم : ارسطو کهریزی
به این در و آن در می زنم
یکی از این درها
رو به آغوش تو باز شود شاید
و سرانگشتانم
تنت را
نت به نت
بنوازند باید
هیزم بر آتش ِ نابودیام نینداز
من آب از سرم گذشته است
در به درت میشوم
گور به گور اما نمیشوم
برای مُردن فرصت زیاد است
باید تو را
زندگی کرد
مهدیه لطیفی
آوایی که جوهرش را نمی شناسم
مرا با آرزوهایم ، تر می کند
سکوت غرق در تمنایی غمگین
به سویم می آید
آشکار
تزئین شده با اندوه واژگان
فروزان از شعله عقل
تو را از کنار من نهان می سازد
اسرارشان را در رویا می افکنند
آنانی که با سایه ای نورانی مرا همراهند
بدینسان آرزوهای تر ، چون آیاتی ظریف روان می شوند
ظریف تر از قطرات شبنم
عطش عشق و آرزو نیز فرو می نشیند
من از بارقه عشق در آتشدان روحم شعله ور می شوم
و می میرم تا تو در آنجا بمانی
و چون نفس عطر آگینت از نفسم برمی آید
تمام دنیا پر از عطر گل می شود
آه ، عشق با تمنا می افروزد
با آن آتشی که در دنیای روح من برافروختی
خانه ای برای معشوقم
جاییست که رانده ام نهان می گردد
جاییست که می توانم جاودانه آرام و قرار گیرم
منیر مزید شاعر فلسطینی
ترجمه : مینو شهرستانی
به خاک من گذری کن ، چو در وفای تو میرم
که زنده گردم و بار دگر ، برای تو میرم
نهادم از سر خود یک به یک هوی و هوس را
همین بود هوس من که ، در هوای تو میرم
دل از جفای تو خون شد ، روا مدار که عمری
دم از وفا زنم و آخر ، از جفای تو میرم
تویی که جان جهانی ، فزاید از لب لعلت
منم که هر نفس از ، لعل جانفزای تو میرم
به حال مرگم و سوی تو آمدن نتوانم
تو بر سرم قدمی نه ، که زیر پای تو میرم
رو ای رقیب ز سر کویش ، که ترک جان نتوانی
تو جای خویش به من ده ، که من به جای تو میرم
مرا به خواری ازین در مران به سان هلالی
گذار تا چو سگان ، بر در سرای تو میرم
هلالی جغتایی
دلم برای تو
تنگ شده است
اما
نمیدانم چه کار کنم
مثل پرندهای لالم
که میخواهد آواز بخواند و نمیتواند
رسول یونان
خبرهای بد چه زود به گوش می رسند
پیغام فرستاده ای که مرا فراموش کن
و از من عکسها و نامه هایت را خواسته ای
ناراحت نشو عشق من
دیگر روبرویت ظاهر نخواهم شد
برای آخرین بار برایت می نویسم
خاطره هایت برای من کافی است
فراموش نکن که دنیا فانی است
و خداوندی که داده
جان را از من میگیرد
پس چگونه فراموشت کنم
تا زمانی که جان از بدن بیرون نرفته ؟
گل خشکیده ای در میان نامه هایت پیدا کردم
تک وتنها آن را نگه خواهم داشت
آن را هم برایم زیاده نبین
بهترین عشقها رازندگی کرده بودیم
تمام شعرهای حزن آلود تو را به یاد من می آورد
بریده ام ، زخم خورده ام و خسته ام
نه جایی دارم و نه مکانی
مثل پرنده های بی آشیانه به دیار غربتی راهشان می افتد
سرو بلندم تنها به خاطر تو
راضیم به این سرنوشت
اگر اینگونه نوشته آنکه آفریده
خاک سیاهی برایم بیاور
باریش مانچو شاعر ترک
مترجم : علی اسکندرپور
و من
در چشم او
زیباترین مرد جهان را دیدم
و این
معجزه ی نگاه او بود
نه زیبایی من
افشین یداللهی
براستی دوستت دارم
و از ابتدا می دانم
این بازی را خواهم باخت
نزاز قبانی
ترجمه : یدالله گودرزی
آن قدر جای خالیت اینجاست
که کنارم دراز می کشد
برایم قصه میگوید
سر بر شانه ام میگذارد
و گاه با هم ، گریه می کنیم
آن قدر به نبودنت عادت کرده ام
که اگر یک روز بیایی
دلم برای جای خالی ات تنگ می شود
دلم برای دلتنگی ات
دلم برای آوازهایی
که جای خالی ات می خواند
هم دوست دارم که بیایی
هم میترسم که بیایی
چیستا یثربی
ای عشق
تنها هدف ما آن است
جنگ ها را به تو واگذاریم
پس پیروز شو
تو پیروز شو
و صدای قربانیانت را بشنو
که تو را می ستایند و میگویند
پیروز شو
احسنت
و سلامت بازگرد
به کنار ما بازندگان
محمود درویش
مترجم : اسماء خواجه زاده
هر روز
به دار می آویزند مرا
خاطراتی که از تو دستور می گیرند
خاطراتی که مُدام
صندلی را از زیر پایم می کشند
اما نمی دانند که من
نمی میرم
نمی میرم
فقط در هوای تو معلّق می مانم
مینا آقازاده
عشق
را نمی شناسم
افکارم پوسیده و قدیمی ست
تنها
تو را
می شناسم
و قلب فشرده شده ام را
وقتی
می شنوم
اسم تو را
آتیلا ایلهان
ترجمه : علیرضا شعبانی