عاشق بودن ، ذات من است

ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم

خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق ؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام

عاشق بودن ، ذات من است

پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی

عشقت داغِ بزرگی بود

عشقت
داغِ بزرگی بود
که روزگار
بر دل و پیشانی ام گذاشت

حالا تو بگو
با دستی که پشت آن را داغ گذاشته ام
چگونه می توانم
دستِ دوست داشتنِ کسی را
دوباره بفشارم ؟

مینا آقازاده

شب وروز برای شکنجه من آفریده شد

شب و روز برای شکنجه من آفریده شد
شب را درخیال توسر می کنم
درخیال گیسوانت ، گرد ماه
درخیال خلوت تو ، با ستاره ها
در خیال امتداد ابروهایت ، تا انتهای هستی
و درهمین خیال شکنجه می شوم
من با خیال تو زجر می کشم
می سوزم و به هوا می روم
گرد ماه می چرخم
خلوتت را با ستاره ها بهم می زنم
و در امتداد هستی محو می شوم
این سرنوشت محتوم من است

سامی الذیبی
مترجم : بابک شاکر

به جرم عشق

به جرم عشق
محکومم به تنهایی
به جرم دوست داشتن
محکومم به تحقیر شدن
به هر جرمی هر حکمی دلت خواست بده
من به دوست داشتنت ادامه خواهم داد
روزی دلت تنگ میشود
برای کسی که تمام تو بود
آنروز تمام دنیا را بگردی
ردی از من نخواهی یافت
اندکی با من مدارا کن

عاطفه آقاخانی

کمی زودتر طلوع کن

اگر می دانستم که صبح من
از نگاه تو شروع می شود
می گفتم زودتر بیا
کمی زودتر طلوع کن
اگر فقط چند لحظه زودتر نگاهم می کردی
جهانم شب نمی شد

چیستا یثربی

هرگز از یاد نخواهم برد

هرگز از یاد نخواهم برد
که هیچ کس درد زنی را احساس نمی کند
زنی که دندان هایش را
در چوب پنجره فرو می کند
تا کسی را صدا نزند
زیرا که می داند هیچ کس
به دادش نخواهد رسید

غاده السمان
مترجم : سهراب مهدی پور

نباید از تو

نباید از تو
فرشته می ساختم
با پای خودت آمدی
با بال هایی که برایت ساختم
رفتی

محسن حسینخانی

فاصله ها

فاصله ها هرگز
مانعی برای دوست داشتن
برای عشق نیستند
درست
اما اگر من اینجا گریه کنم
آیا در دوردست ها
گونه های تو خیس خواهند شد ؟

جمال ثریا
مترجم : سیامک تقی‌زاده

تو واقعیت دارى

تو واقعیت دارى
مثل قهوه
مثل بى خوابى
و یا شاید
خیال باشى
مثل فال
مثل خواب
تو
چه واقعیت باشى
چه خیال
کامم از نبودن تو تلخ مى شود

کامران رسول زاده

روز های بارانی نگرانت می شوم

روز های بارانی
نگرانت می شوم
می ترسم دلتنگ شوی
از خانه بزنی بیرون
چترت را فراموش کنی
باران ببارد
ابر ها اشک هایشان را کلمه کنند
بپاشند روی تنت
خیس شوی
و کسی نباشد
چترش را روی سرت بگیرد
تو از هجوم آن همه کلمه
بترسی
شانه هایت به لرزه بیفتد
حرف های نگفته ات یخ بزند
دست هایت تنها بماند
هیچکس نباشد
پالتو اش را روی شانه هایت بیاندازد
هیچ کس نباشد
دست هایت را بگیرد
می ترسم
بغض روز های رفته را
با آسمان شریک شوی
اشک هایت
با باران یکی شود
و هیچکس نباشد
تو را در آغوش بگیرد
آرامت کند
باور کن
روز های بارانی
بیش از هر روز دیگری نگرانت می شوم

محمد شیرین زاده

دوست داشتن بعضی آدمها

دوست داشتن بعضی آدمها
مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است
تا به آخرش نرسی
نمی فهمی که از همان اول
اشتباه کرده ای

اوغوز آتای

دوباره دیدمت

دوباره دیدمت
و این بار
به درک تازه تری از تنهایی رسیدم
دوباره دیدمت
و ناباورانه
در هوای غربتت نفس کشیدم
دوباره دیدمت
و به فصل تازه تری در عشق رسیدم

نسترن وثوقی

زبانه ی عشق تازه ام

شاید از این به بعد
قلم ام را به دست باد بسپارم
او دیگر به جای من شعر بنویسد
فقط باد
نشانی ِبرف و
باران را و
زبانه ی عشق تازه ام را
می داند

شیرکو بیکس

اگر می‌گویم خسته‌ام

 اگر می‌گویم خسته‌ام
هزار بیراهه نرو
می‌روی اشتباه می‌کنی بر‌می‌گردی
بعد می‌گویی
منظور خاص این عده همین است که هست و
همین است که بود

من می‌گویم
من از دست خودم خسته‌ام
می‌فهمی ؟

برای روشن کردن چراغ
نیازی نیست
دستت به بالین ماه برسد
بزن روشن شویم
به شوق همین خستگی

البته
که حالی‌ام می‌شود گاهی
می‌فهمم منظور خاص یک عده یعنی چه
اما تو چرا ؟
  ادامه مطلب ...

الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم

الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم

مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم

اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
ندارم ز آن پشیمانی که با او مهر پیوستم

چو روی خوب او دیدم ز خوبان مهر ببریدم
ز جورش پرده بدریدم ز عشقش توبه بشکستم

چو باری زین هوس دوری چو من دانم نه رنجوری
به من ده بادهٔ سوری مگر یک ره کنی مستم

کنون از باده پیمودن نخواهم یک دم آسودن
که نتوان جز چنین بودن درین سودا که من هستم

سنایی غزنوی

و تو خدایی می کنی

ای خدا تمام بندگانت را به من بده
و چشمانت را ببند
می خواهم سرنوشت عاشقی ها را رقم بزنم
همه را کنار هم بگذارم
همه را بهم برسانم
سفر را حذف کنم
دوری را محو
شعر را می خواهم آزاد کنم
استعاره و کنایه و کلمه را تمام کنم
به تن زن شیر بریزم و عسل
به تن مرد جوی های روان
این را به آن بریزم
آن را درونش بازی دهم
تو فقط چشمانت را ببند
و همه را به من واگذار کن
آغوش را سوگند می کنم
هم آغوشی را عبادت
و تو خدایی می کنی
بر جهانی پر از عاشقان رسیده

رنا التونسی شاعر مصری
مترجم : بابک شاکر

زخم های زیاد

زن ها
زخم های زیادی برای نگفتن دارند
زخم هایی که از چشم هایشان سر باز می کند

و خوب دیدن
تنها تفاوت مردی ست
که همیشه می ماند

هانی محمدی

محبوب من

محبوبِ من
اگر به تو دروغ بگویم
زبانم از بیخ و بن بریده شود
و از سعادت کلامِ " دوستت دارم " محروم بماند

محبوبِ من
اگر دروغ برایت بنویسم
دستانم بخشکند
و از سعادت نوازشت محروم بمانند

محبوب من
اگر چشمانم به تو دروغ بگویند
همچون دو اشکِ مایوس ، جاری شوند بر کف دستانم
ودیدارت نصیبشان نشود

ناظم حکمت
ترجمه : فرشته درویشوند

فاجعه زندگی تو

آدم ها می آیند
زندگی می کنند
می میرند
و می روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می شود
که آدمی می میرد
اما
نمی رود
می ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته نشین می شود
که تو می میری در حالی که زنده ای
و او زنده می شود در حالی که مرده است

آزاده طاهایی

آنچه دوستش میداری بکشدت

آنچه را عاشقانه دوست می داری بیاب
و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند
در آن چه که هستی
بگذار بر شانه هایت بچسبد
سنگینت کند
تو را به سمت پوچی ببرد
بگذار تو را بکشد و تمامت را ببلعد
زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت
دیر یا زود
اما چه بهتر
آنچه دوستش میداری  بکشدت

چارلز بوکوفسکی