بوسیدن تو

بوسیدن تو
حتّی اگر در سطری از یک نامه هم باشد
باز هم هیجان غریبی دارد

 احمد عارف
مترجم : سیامک تقی‌زاده

در جست‌وجوی توام

در جست‌وجوی توام
در خاکسترِ حافظه
در خاکسترِ صاعقه‌ها
در آتش‌های خلأ
در عشق
در عذاب
در دگردیسی‌ها
در ناله‌ی قلب‌های پاره‌پاره
در گیتارهای خاموش
در تعطیلاتِ زیبای پایانِ هفته
در اساطیر
در دیروز با ریه‌های بسته
در ژرفناها ، در همه‌جا
جز این جهان
تو را می‌جویم
محبوبِ من

جان دمو شاعر اهل عراق
مترجم : حمزه کوتی

غمم را به تو نمی‌دهم

سیبم را دو پاره می‌کنم
نیمی تو
و نیمی من
لبخندم را دو پاره می‌کنم
نیمی تو
و نیمی من
غمم را به تو نمی‌دهم
به مثابه بازپسین نفسی
به سینه می‌گذارمش

عبدالله پشیو شاعر کرد عراق
مترجم : آرش سنجابی

صدای چشم‌های تو

نمی‌دانم که چه چیزی‌ست در تو
که می‌شکفد و غنچه می‌شود
فقط چیزی‌ست در دل‌ام که می‌گوید
صدای چشم‌های تو
ژرف‌تر از تمام گل‌های سرخ است
هیچ‌کس حتی باران نیز
دست‌هایی به این ظرافت ندارد

ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : شیرین حسین‌پور 

تصویر یک زن

نقاش‌ها همیشه تصویر زنی را کشیده‌اند
که تن می‌شوید یا شانه بر موهایش می‌کشد
و آنجا در کنار او آینه‌یی‌ست
و تو آن‌جایی ، نشسته در وان حمام
پشت‌ات را خم کرده‌یی
خانه سرد است
همیشه‌ی خدا زمستان سرد است
اما تو بر موهایت شانه می‌کشی
و برای خودت آواز می‌خوانی
گمان‌ام یک لحظه‌ دیدم
آن‌چه نقاش‌ها دیده‌اند
زنی نیمی دل‌باخته به خود
نیمی دل‌باخته به جهان

جان یائو شاعر اهل آمریکا
مترجم : آزاده کامیار

ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم

ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم
وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتم

جسته ام آفاق را در جام جمشید جنون
هر چه جز عشق تو باقی را گمانی یافتم

شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحر
خویش را گم کردم و از او نشانی یافتم

ساحل آسایشی نبود که من مانند موج
رفتم از خود تا در این دریا کرانی یافتم

در بیابان طلب سرگشته ماندم سال ها
تا دراین ره نقش پای کاروانی یافتم

روشنی بخش گلستانم چو ابر نو بهار
وین صفای خاطر از اشک روانی یافتم

چشم بستم از جهان کز فرط استغنای طبع
 در دل بی آرزوی خود جهانی یافتم
                                    
شفیعی کدکنی

در بندر چشم‌های کبود تو

در بندر چشم‌های کبود تو  
باران‌هایی از نور شنیدنی است
و خورشیدهای‌ ستمگر  و بادبان‌هایی
که کوچ به سوی مطلق را
تصویر  می‌کند

در بندر چشم‌های کبود تو  
پنجره‌های دریایی گشوده است
و پرندگانی که در آفاق دور دست
در پروازند‌
به جستجوی جزیره‌هایی که
آفریده نشد‌ه

در بندر کبود چشم‌های تو
برف در تموز‌ می‌بارد  
و زورق‌هایی آکنده از فیروزه
که دریا را در خویش غرقه ساخته ، اما
خود غرقه نگشته

در بندر چشم‌های کبود تو
چونان کودکی بر صخره‌ها می‌دوم
بوی دریا را استشمام‌ می‌کنم
و همچون گنجشکِ بالغی باز می‌گردم

در بندر چشم‌های کبود  تو
رویای‌ دریا و دریاها‌ را می‌بینم
و هزاران هزار ماه را صید می‌کنم
و رشته‌های مروارید  و زنبق را

در بندر چشم‌های کبود تو  
سنگ‌ها در شب ، سخن می‌گویند
در دفتر چشم‌های راز دار تو  
کیست که هزاران  ترانه نهفته است ؟
ای کاش من
ای کاش من دریانوردی بودم
یا کسی بود که زورقی به من می‌داد‌
تا هر شب
بادبان خویش را بر افرازم
در بندر چشم‌های کبود تو

نزار قبانی
مترجم : شفیعی کدکنی

جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را

جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را
زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را

توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من
زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را

گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی
جان مانی سجده کردی صورت پرویز را

با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب
جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را

جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا
وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را

شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را
ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را

گر شب وصلت نماید مر شب معراج را
نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را

اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم
رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را

آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا
در دهیدش آب انگور نشاط ‌انگیز را

سنایی غزنوی

در آغوش‌ام نگیر

در آغوش‌ام نگیر
این عشق دروغین ودلدادگی بیهوده
چه معنایی می‌دهد ؟
 من به عشقی نیاز دارم
عشقی که به لرزه ام درآورد
در زیر باران و در پهنای خیابان به گریه ام بیندازد

بختیار علی شاعر کرد عراقی
مترجم : امجد ویسی 

امیدوارم روزی مرا بیابی

امیدوارم روزی مرا بیابی
من رد پای شعرهایم را
جا می‌گذارم
در هرچیز کوچک ساده‌ای که
لمس می‌کنم

آلکساندرا واسیلیو
مترجم : هوشنگ خوشروان

در انتظار تو

پس به‌سان خانه‏‌یی خالی
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت می‌‏نشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم
در درون‌ام جلوس کنی و زندگانی کنی
و تا آن هنگام نیک آگاهم
که پنجره‌‏هایم از شدت انتظار پوسته‌پوسته گشته
ترک خواهند خورد

پابلو نرودا
مترجم : کامبیز جعفری‌نژاد

ترا بیش تر دوست دارم

چه بسیارند گل‌هایی که می‌شناسم
اما نام‌شان را نمی‌دانم
چه بسیارند گل‌هایی که نمی‌شناسم
اما نام‌شان را می‌دانم
نه می‌شناسم‌ات
نه نام‌ات را می‌دانم
ای که از همه گل‌ها بیش‌تر دوست‌ات دارم

ضیاء موحد

ترانه ها

ترانه‌های انسان‌ها
از خود انسان‌ها زیباتر
مژده‌بخش‌تر از خود آن‌ها
غم‌گین‌تر از خودشان
و از خود انسان‌ها دیرپاتر
ترانه‌های انسان‌ها را بسیار پسندیده‌ام
بدون انسان‌ها زیسته‌ام
بی‌ترانه اما هرگز
که ترانه‌ها هیچ‌گاه در قصد فریب دادن من نبودند
ترانه‌ها را به هر زبانی متوجه شده‌ام
در این دنیا
از آن‌چه خوردم و نوشیده‌ام
از آن‌چه گشتم و فرسوده کرده‌ام
از آن‌چه دیده‌ام و شنیده‌ام
از آن‌چه لمس کرده‌ام و فهمیده‌ام
هیچ‌کدام‌شان مرا بیش از ترانه‌ها خوش‌بخت نکرده‌اند

ناظم حکمت
مترجم : ابوالفضل پاشا 

ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم

ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم

چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی
ساز کن ساز غم امشب ، که سراپا همه گوشم

کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی
دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم

من زمین گیر گیاهم ، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم

تا به وقت سحرم چون گل خورشید برویی
دیده صد چشمه فرو ریخت به دامن شب دوشم

بزمی آراسته کن تا پی تاراج قرارت
تن چون عاج به پیراهن مهتاب بپوشم

چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب
همه شادی همه شورم ، همه مستی همه جوشم

تو و آن الفت دیرین ، من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی ، به خدا باده فروشم

سیمین بهبهانی

چشمان تو


چشمان تو چندان ژرف است که
چون برای نوشیدن به سوی‌اش
خم شدم
همه‌ی خورشیدها را در آن
جلوه‌گر دیدم

و همه‌ی نومیدان به قصد مرگ
خود را در آن پرتاب کرده‌اند

چشمان‌ات چندان ژرف است که
من در آن حافظه‌ی خود را می‌بازم

چشمان تو گویی در سایه‌ی پرندگان
اقیانوسی است درهم‌آشفته

سپس ناگهان
هوای دلپذیر آغاز می‌شود
و چشمان تو دیگرگون می‌شوند

تابستان ابر را هم‌اندازه‌ی پیش‌بند فرشته‌گان می‌سازد

آسمان بر فراز گندم‌زارها
از همه‌جا آبی‌تر است

بادها بی‌هوده اندوه‌های افق را
به پس می‌‌رانند

چشمان تو به هنگامی که اشکی در آن می‌درخشد
از افق روشن‌تر است

چشمان تو آسمان پس از باران را
به رشک می‌اندازد
هر شیشه در محل شکسته‌گی
آبی‌تر است

لویی آراگون
مترجم : حسن هنرمندی

جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق

جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق
از یک سرست جوش گل وخار خار عشق

در شوره زار عقل به درمان گیاه نیست
پیوسته سرخ روی بود لاله زار عشق

خاری است خار عشق که در پای چون خلید
نتوان کشید پا دگر از رهگذار عشق

از جان مگو که در گرو نقش اول است
سرمایه دوکون به دارالقمار عشق

رحمی به بال کاغذی خود کن ای خرد
خود را مزن برآتش بی زینهار عشق

عشقی که بی شمار نباشد بلای او
پیش بلاکشان نبود در شمار عشق

دایم به زیر دار فنا ایستاده ایم
بیرون نمی رویم ز دارالقرار عشق

اینجا مدار کارگزاری به همت است
از بحر آتشین گذرد نی سوار عشق

تکلیف بار عشق دوتا کردچرخ را
من کیستم که خم نشوم زیر بار عشق ؟

صائب هزار مرتبه کردیم امتحان
با هیچ کار جمع نگردید کار عشق

صائب تبریزی

تورا بازخواست نمی‌کنم

تورا بازخواست نمی‌کنم
که پاره‌های وجودم را برگرفتی
و با آن وطنی ساختی
برای عاشقان همین بس است
که غم‌هایشان
سرزمین گنجشکان باشد

سعاد الصباح
مترجم : سودابه مهیجی 

پیاده‌روی‌های دل‌تنگی

بر روی پیاده‌روی‌های دل‌تنگی
ما آواره‌ایم
نه قرارهایمان فرامی‌رسند
و نه ما از انتظار خسته می‌شویم

أریج المغربی شاعر مراکشی  
مترجم : احمد دریس

روزی پا به قلب‌ام گذاشت عشق

روزی پا به قلب‌ام گذاشت عشق
مهمانی ناخوانده و اندوهگین بود
تنها آن‌گاه که عاجزانه می‌خواست بماند
پس از لَختی گذاشتم که بیاساید
او به زاری خواب از چشمان من ربود
و با سرشکِ چشمان‌اش رؤیاهایم را برآشفت
و آن زمان که قلب من در اشتیاق آوازی بود
از ترس خود شور آوازم را ساکت کرد
حالا که او به راه خود رفته است
دل‌تنگِ درد شیرین‌اش هستم
و شب‌ها گاه به راز و نیازی می‌گویم
که کاش دوباره بازگردد

سارا تیس‌دیل
مترجم : فائزه پورپیغمبر

آتش با آتش نمی سوزد

یکریزبه خودم می گویم
تو را خواب دیده ام
و تو خواب هنگام
هی دور من چرخی
دلتنگ نگاهت می کنم
نگاه بر لب هام می گذاری
و می گویی عشق من
صدای تو می پرد توی چشم هام
و حلقه حلقه اشک
درونش می گردد

در خواب من
فرشته نبودی
خودت بودی
اسطوره نبودی
زن بودی
زیبا و با شکوه
در خواب من
عین بیداری ام
لابه لای کلمات می رقصیدی
لبت را بوسیدم وگفتم
همین جا بمان عزیزم
آتش با آتش نمی سوزد

عباس معروفی