با چشم هایت حرف دارم

با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار
از بغض های نبودنت
از نامه های چشمانم که همیشه بی جواب ماند

باور نمی کنی ؟
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت رهایم نمی کند
به راستی
عشق بزرگترین آرامش جهان است .

سید علی صالحی

بانوی من

بانوی‌ من‌
دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌
در عصری‌ مهربان‌تر و شاعرانه‌تر
عصری‌ که‌ عطر کتاب
عطر یاس‌ْ و عطر آزادی‌ را بیشتر حس‌ می‌کرد

دلم‌ می‌خواست‌ تو را
در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌
در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌
و نامه‌های‌ نوشته‌ شُده‌ با پر
و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌
نه‌ در عصر دیسکو
ماشین‌های‌ فراری‌ و شلوارهای‌ جین

دلم‌ می‌خواست‌ تو را در عصر دیگری‌ می‌دیدم‌
عصری‌ که‌ در آن‌
گنجشکان‌ ، پلیکان‌ها و پریان دریایی‌ حاکم‌ بودند
عصری‌ که‌ از آن نقاشان‌ بود
از آن موسیقی‌دان‌ها
عاشقان‌
شاعران‌
کودکان‌
و دیوانگان‌

دلم‌ می‌خواست‌ تو با من‌ بودی‌
در عصری‌ که‌ بر گل ، شعر بوریا و زن‌ ، ستم‌ نبود
ولی‌ افسوس‌
ما دیر رسیدیم‌
ما گل‌ِ عشق‌ْ را جستجو می‌کنیم‌
در عصری‌ که‌ با عشق‌ْ بیگانه‌ است‌

نزار قبانی

ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست

ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست
جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم
صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست

هر که چون ماه نو انگشت‌نما شد در شهر
همچو ابروی تو در باده‌پرستان پیوست

تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق
می پرستی که بود بیخبر از جام الست

تو مپندار که از خودخبرم هست که نیست
یا دلم بسته‌ی بند کمرت نیست که هست

آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمه‌ی انس
که کسی را نبود جز تو درو جای نشست

همه را کار شرابست و مرا کار خراب
همه را باده بدستست و مرا باد بدست

چو بدیدم که سر زلف کژت بشکستند
راستی را دل من نیز بغایت بشکست

کار یاقوت تو تا باده فروشی باشد
نتوان گفت بخواجو که مشو باده پرست

خواجوی کرمانی

مصلوب شدن

من هر آنجایم که که درد آنجاست
زیرا که من
بر هر دانه ی اشک مصلوب شده ام

ولادیمیر مایاکوفسکی

مرا ببخش محبوب من

گاهی زود میرسم
مثل وقتی که بدنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم دراین سن وسال
من همیشه برای شادیها دیرمیرسم
و همیشه برای بیچارگی ها زود

وآنوقت یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است

من درگامی اززندگی هستم
که بسیارزود است برای مردن
وبسیار دیراست برای عاشق شدن
من بازهم دیر کرد ه ام

مراببخش محبوب من
من بر لبه عشق هستم
اما مرگ به من نزدیکتراست

عزیز نسین

تنهایی هزار ساله

از این تنهایی هزارساله خسته ‌ام
از این که صدای تو را بشنوم , خیال کنم وهم بوده
این که هرچی بخواهم بخرم می گویم حالا نه
صبر می کنم وقتی آمدی

از این اجاق خاموش

این قابلمه ها ، ماهیتابه ها
این شراب که هنوز بازش نکرده ام
گیلاس های خاک گرفته
بشقاب های دلمرده
این فیلم که قرار بود با هم ببینیم
متکایی که سرت را می گذاشتی
خودم که بهانه جو شده
از این انتظار خسته ام

همینجا نشسته ام بر زمین و فکر می کنم
چه خوب که زمین گرد است عشق من
می روی
آنقدر می روی که باز
آنسوی زمین می رسی به من

عباس معروفی

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم


به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم


یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم


بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم


خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات

کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم


گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم


روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم


حافظ

برای عاشق شدن

نه
همیشه برای عاشق شدن
به‌دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچه‌ای می‌رسی

که ماه را بر لبانت می‌نشاند .

گروس عبدالملکیان

من همان عاشق دیرینم

من همان عاشق دیرینم
و عصرهای دیدار همانگونه دلپذیر و خاکسترین
اگر هوای دوباره آمدنت هست
دامن بلند بپوش و سندل به پای کن
که در گذرگه متروک
تمشک‌های‌ وحشی گسترانیده‌اند‌

از بانگ سگ‌ها آشفته مشو‌
دیریست که بوی تو را می‌جویند
این وفاداران
حضور دوست را بر من مژده می‌دهند

فرخ تمیمی

بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم

بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم

بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دلست همچنان ور به هزار منزلم

ای که مهار می‌کشی صبر کن و سبک مرو
کز طرفی تو می‌کشی وز طرفی سلاسلم

بارکشیده جفا پرده دریده هوا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه‌ایست مشکلم

معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود
گر چه به شخص غایبی در نظری مقابلم

آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو
تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم

ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من
چون برود که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم

مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم

گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم

سنت عشق سعدیا ترک نمی‌دهی بلی
کی ز دلم به دررود خوی سرشته در گلم

داروی درد شوق را با همه علم عاجزم
چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم

سعدی

همه ی شهرهای دنیا

همه ی شهرهای دنیا
در نقشه ی جغرافیا
به نظرم نقطه های خیالی اند
مگر یک شهر
شهری که در آن عاشق ات شدم
شهری که بعد از تو وطنم شد

سعاد الصباح

مرا به خاطر بسپار

نمی ترسم از سرنوشت هولناک
و از دلتنگی های کشنده ی شمال
مهم نیست که سپیده دمان را دیگر نبینیم
و مهتاب بر ما نتابد

هدیه ای نثارت می کنم امروز

که در جهان بی مثل و مانند است

عکس رقصانم را در آب
در ساعتی که جویبار شبانه هنوز بیدار ست

نگاهم را ، نگاهی که ستاره های افتان در برابرش
تاب بازگشت به آسمان ها را نیافتند

پژواک میرای صدایم را
صدایی که زمانی گرم و جوان بوده ست

این ها همه نثارت باد تا تو بتوانی بی تشویش
پرگویی ی کلاغ های حوالی شهر را تاب آوری
تا شرجی ی روزهای اکتبر
دلچسب تر از خنکای ماه گردد

مرا هم به خاطر بسپار ، فرشته ی من
تا اولین برف ، تا آخرین برف به خاطر بسپار

آنا آخماتووا

برخیز با من

برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم

اما برخیز
برخیز
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته

برویم
و تو ستاره من
در کنار من
سر بر آورده از گٍل و خاک من
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من
با چشمان وحشی خود
پرچم من را بر خواهی افروخت

پابلو نرودا

تو ناز مثل قناری

تو ناز ، مثل قناری
تو پاک ، مثل پرستو
تو مثل بدبده خوبی
برای من تو همیشه ، همیشه محبوبی


تو مثل خورشیدی
که شرق شب زده را غرق نور خواهی کرد

تو مثل معجزه ، در وقت یاس و نومیدی
ظهور خواهی کرد

پناهسایه ی آسایشی
پناهم ده
درون خلوت امن و امید راهم ده

حمید مصدق

جای من خالی است

جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم ؟

محمدرضا عبدالملکیان

از دست دادن

ما همیشه
یا جای درست بودیم در زمان غلط
یا جای غلط بودیم در زمان درست
و همیشه
همدیگر را از دست داده بودیم

پل استر

آتش مقدس

من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم
تا از عشق سخن بگویم
اما وقتی دهان گشودم
زبانم بند آمده بود

پیش از آن که عشق را بشناسم

عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم
اما شناختن را که آموختم
کلمات در دهانم ماسید
و نوا های سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند

جبران خلیل جبران

یک جام با تو خوردن ، یک عمر می پرستی

یک جام با تو خوردن ، یک عمر می پرستی
یک روز با تو بودن ، یک روزگار مستی

در بندگی عشقت ، از دست رفت کارم
ای خواجه ی زبر دست ، رحمی به زیر دستی


بر باد می توان داد ، خاک وجود ما را
تا کار ما به کویت ، بالا رود ز پستی

با مدعی ز مینا ، می در قدح نکردی
تا خون من نخوردی ، تا جان من نخستی

گفتی دهم شرابت ، از شیشه ی محبت
پیمانه ام ندادی ، پیمان من شکستی

صید ضعیف عشقم ، با پنجه ی توانا
بیمار چشم یارم ، در عین ناتوانی

با صد هزار نیرو ، دیدی فروغی آخر
از دست او نرستی ، وز بند او نجستی

فروغی بسطامی

حسابی به خودت می رسی

خب ، می بینم که حسابی به خودت می رسی
از خودت مراقبت می کنی
نیازهایت را بر آورده می کنی
خوب گوش می دی یا می خونی ، درباره رژیم غذایی

تغذیه ، خواب و سم زدایی از بدن
همین طور خریدن وسایلی که میگن به درد ورزش می خوره
و گیاهان دارویی برای تجدید قوا ، وقتی که آسیب می بینی
صابون هایی که تن را تمیز می کنن
افشانه هایی که بوی بد را از بین می برن
مایعاتی که اسید ها و حشره کش ها را خنثی می کنن
اضافه وزن مجاز برای افزایش قدرت و اندازه عضلات
زدن آمپولهای ایمنی
و خوردن قرص های نیرو زا
اما یادت باشه که بعد از همه اینها
بالاخره قصه به پایان می رسه

می تونی سیگار رو ترک کنی ، اما آخر می میری
دور مواد را خط بکشی ، اما آخر می میری
خود را از خوردن غذاهای چرب و سرخ کردنی منع کنی
و در سلامت کامل باشی ، اما باز می میری
می گساری هم که نکنی ، باز می میری
دورکارهای خلاف رو خط بکشی ، باز می میری
از نوشیدن قهوه صرف نظر کنی و کیفور نشی
باز می میری ، آخرش می میری
بالاخره می میری ، دست آخر می میری
آخرش می میری 

ادامه مطلب ...

اگر تو زخم عشقی

اگر تو زخم عشقی
من عاشقی شیدایم
گرتو شراب عشقی
از ساغر نگاهت
من مست و بی پروایم

اگر گلی
من پروانه
می نوشم شیره ات را
عشق و دلداریت را

اگر باغی زرد و خشکی
می بارم بر سرت اشک
برای سر سبزای ات

اگر تو باشی فردوس
من مفلسی بی چیزم
اگرتو باشی دوزخ
من چون ستمکاری
می آیم و می مانم
می سوزم در آتشت

اگرتو همچو بادی
بیا
بگذر
ازخاک و تخت وباغم

اگر موجی
من دریا
رقص خوش زریان را
چون شعله ای در جانم
روشن و فروزان کن

اگرتو خاکی هستی ، مرده از بی بارانی
من شر شر بارانم می ریزم بر جان تو
اگر سرزمینی تو ، اما بی نام ونشان
من نام ونشانتم

اگر چون من عاشقی
بیا من شو
با رنگ و بویم بمان
بیا و هم آهنگ شو
اگر بوئی نبردی ، تو از عشق و دلداری
بشنوصدای من را
که آهنگ زندگی ست

آویزان نوری شاعر زن کرد
مترجم : بابک صحرانورد