هنوز هم گاهی
همچون پرواز آنیِ یک پرنده
میتوانی در مقابلم ظاهر شوی
چون موج کوچکی روی آب
مثل یک پروانه میان شاخ و برگ
زیبا ، اما چنان کوتاه
که باز محو شوی
تو در کنج خودت
من در کنج خودم
یاکوب خروت شاعر هلند
برگردان : احمد پورکاظم
تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش
تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
کدام فتنه بی رحم
عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟
شب آفتاب
ندارد
و زندگانی من بی تو
چو جاودانه شبی
جاودانه تاریک است
تو در صبوری من
اشتیاق کشتن خویش
و انهدام وجود مرا نمی بینی
منم که طرح مودت به رنج بی پایان
و شط جاری اندوه بسته ام اما
تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
تو را چه
می رسد ای آفتاب پاک اندیش؟
ز من چگونه گریزی
تو و گریز از خویش ؟
به سوی عشق بیا
وارهان دل از تشویش
حمید مصدق
خستهترینِ هر شب منام
باربرِ عشقام
بر دوشام باری به نام تو
جز من کسی حملاش نمیکند
اگر رهایاش کنم شاید شانهام آسوده شود
اما قلبام درد میگیرد
جیحون ییلماز
مترجم : مجتبی نهانی