عید بر عاشقان مبارک باد

عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد


عید ار بوی جان ما دارد

در جهان همچو جان مبارک باد


بر تو ای ماه آسمان و زمین

تا به هفت آسمان مبارک باد


عید آمد به کف نشان وصال

عاشقان این نشان مبارک باد


روزه مگشای جز به قند لبش

قند او در دهان مبارک باد


عید بنوشت بر کنار لبش

کاین می بی‌کران مبارک باد


عید آمد که ای سبک روحان

رطل‌های گران مبارک باد


چند پنهان خوری صلاح الدین

بوسه‌های نهان مبارک باد


گر نصیبی به من دهی گویم

بر من و بر فلان مبارک باد

مولانا

تلافی

همچون رودخانه ها به جستجوی دریا
حتی ژرف تر از آنها
جان من به جستجوی توست

در آن دورها
آنجا که رودها
بر بستر تنهایی خویش میگریند
من نیز ناله میکنم
 
همچون گلسرخی زیبا
که هستی خود را
بر قدرت شیرین خورشید می گشاید
من نیز تمام قلبم را
برای تو باز میکنم

همچون شبنم صبحدم
که خالص و رها
سوی خورشید میرود
روح من نیز
رو به سوی تو دارد
همچون شبنم که بر چهره ی خورشید ردی نمیگذارد
من نیز در وجود تو بی ردم

رودها راه خود را می شناسند
و قطرات شبنم خورشید را
گل سرخ به دست خورشید خواهد شکفت
اما اندوه من آیا خواهد گذشت ؟
پایان این راه طولانی کجاست ؟
آیا به تو خواهد رسید ؟
این راه  طولانی و اندوه
آیا روزی به پایان خواهد رسید ؟

کریستینا روزتی

بی من اگر گام برداری

اگر پایت دوباره بلغزد ، قطع خواهد شد
اگر دستت تو را به راهی دیگر رهنمون شود
خواهد پوسید
اگر زندگی ات را از من بگیری ، خواهی مرد
حتی اگر زنده باشی
چون سایه و یا مرگ خواهی بود
بی من اگر گام برداری بر زمین

پابلو نرودا

نگاه زاده‌ی علاقه است

ساده بگویم
نگاه زاده‌ی علاقه است
وقتی دو چشم روشن عشق
به تو نگاه می‌کند
تو دیگر از آن خود نیستی
کودک می‌شوی ، جوان هستی و جوانی نمی‌کنی
رد می‌شوی ، پیر هستی ، می‌مانی
همیشه در پی آن گمشده‌ای هستی که با تو هست و نیست
باز در پی آن علاقه‌ی پنهان
آن نگاه همیشه تازه هستی
از آن دو چشم روشن عشق را
در غبار بی‌امان زمان ، جستجو می‌کنی
غافل از اینکه
او دیگر تکه‌ای از تو شده است
سایه‌ای خوش بر دل تو
گوشه گوشه این خراب
سرشار از عطر نگاه توست ، عزیز

محمدعلی بهمنی

ما در ظلمت‌ایم

ما در ظلمت‌ایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشق‌های معصوم ، بی‌کار و بی انگیزه‌اند
و دوست داشتن
از سفرهای دراز تهی‌دست باز می‌گردد
دیگر
امید درودی نیست
امید نوازشی نیست

احمد شاملو

عشق بورزید دوست بدارید

ای همه مردم ، در این جهان به چه کارید ؟
عمر گران‌مایه را چگونه گذارید ؟
هرچه به عالم بود اگر به‌کف آرید
هیچ ندارید اگر که عشق ندارید
وای شما دل به عشق اگر نسپارید
گر به ثریا رسید هیچ نیرزید
عشق بورزید
دوست بدارید

فریدون مشیری

قلب بیمارم

به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را می گذرانم
مرا نه شکوه است
نه گلایه
قلبم اگر یاری کند
برگ های زرد پاییزی را شماره می کنم
که دارند از پاییز جدا می شوند
و به زمستان متصل می شوند
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد
به قلبم فرمان می دهم
میوه های زمستانی را برای تابستان ذخیره کنند
تو در تابستان از راه برسی
سبدهای میوه را که وصیت نامه من است
از زمین بی برکت و فرسوده برداری
از قلب بیمارم می خواهم تا آمدن تو بتپد

احمدرضا احمدی

هزار سال

هزار سال پیرتر شده ام
نمی دانم بوسه تو مرا
هزار ساله کرد
یا زمین هزار بار بیشتر
به دور خورشید گشته است

بیژن جلالی

علاج تشنگی

باز از نهانه های طلب می لرزم
یک بوسه از میان دهانت
میل مرا
به سوی تو
آواز کرده است
اما
وقتی
هر بوسه تو تشنه ترم می کند
شاید علاج تشنگی من
تنها
نوشیدن تمامی آن چشمه است
که از دهان کوچک تو
سر
باز کرده است

حسین منزوی

دشمنان امید

آن‌ها دشمنان امیدند ، عشق من
دشمنان زلالی آب
و درخت پر شکوفه
دشمنان زندگی در تب و تاب
آن‌ها برچسب ِ مرگ بر خود دارند
دندانهائی پوسیده و گوشتی فاسد
بزودی می‌میرند و برای همیشه می‌روند

آری عشق من
آزادی
نغمه خوان
در جامه نوروزی
بازو گشاده می‌آید
آزادی در این کشور

ناظم حکمت

رویای کلمات بی رویا

می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم
تو نبودی ، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم :
تو ندیدیش ؟

و چیزی ، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت : نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم

نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی ‌هوا ، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید

گفتم : شوخی کردم به خدا
می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت ‌و گو ؟
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام

سید علی صالحی

لالایی

بخواب
بخواب از نگاه های در به در نترس
بخواب
تو را نه از پروانه گزندیست
نه از واژه
نوری که از سوراخ کلید می تابد
بخواب
تو به قلب من مانندی
باغی را مانی
که عشق من در آن انتظار میکشد
آسوده بخواب
تنها آن هنگام که واپسین بوسه بر لبانم می میرد
بیدار شو

فدریکو گارسیا لورکا

همه‌ی کلمات

همه‌ی کلمات
معنای تو را می‌دهند
مثل گل‌ها همه
که بوی تو را پراکنده‌اند

سکوت کرده‌ام
که فراموشت کنم
اما مدام
مثل زنبوری سرگردان
رانده از کندویش
دورِ گلم  می‌گردم

شهاب مقربین

آن قدر به تو نزدیک بودم

آن قدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود ، به تو لبخند می زنم
شکرانه روزهایی
که کنار تو
راه رفته ام

شمس لنگرودی

وقتی قلبم در دل تو می تپد

وقتی قلبم در دل تو می تپد
چه جوری از خودم بگویم ؟
وقتی تو را صدا می کنند
من بر می گردم
چه جوری اسمم یادم بماند ؟
من که دیگر من نیستم
من سبز آبی کبودم
تو
دست هات را بگذار توی جیبم
راه برو
می بینی ؟
من توام
آنقدر توام
که از خواب خودم
پر می کشم به خواب تو
آنجا
باز خودم می شوم
باز عاشقت می شوم
بخواب نارنجی من
بیدار نشو
هیس
بگذار هنوز نگاهت کنم

عباس معروفی

صنما ، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

صنما ، به دلنوازی نفسی بگیر دستم    
که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه    
تو در آن ، گمان که : من خود ز کمند عشق جستم

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم ، نگارا    
بپذیر تحفه‌ی من ، که عظیم تنگ دستم

خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته ، یارب    
چو تو ایستاده بودی ، به چه روی می‌نشستم ؟

به مذن محلت خبری فرست امشب    
که به مسجدم نخواند ، چو ترا همی پرستم

چه سلامها نبشتم بتو از نیازمندی   
مگرت نمی‌رسانند چنانکه می‌فرستم ؟

اگرت رمیده گفتم ، نشدم خجل ، که بودی    
و گرم ربوده گفتی ، نشدی غلط که هستم

به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروید    
به نیاز من نباشد ، که برت چو خاک پستم

تو به دیگران کنی میل ، چو من چگونه باشی ؟    
که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم

دلم از شکست خویشت خبری چو داد ، گفتی ؟    
دل اوحدی چه باشد ؟ که هزار ازین شکستم 

اوحدی مراغه ای

دستان خداییت

ای عشق که دستان خداییت
بر خواهش‌های من لگام زده
و گرسنگی و تشنگیم را
تا وقار و افتخار بالا برده

مگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند
و یا از شرابی بنوشد
که خویشتن ناتوانم را
وسوسه می‌کند

بگذار گرسنه‌ی گرسنه بمانم
بگذار از تشنگی بسوزم
بگذار بمیرم و هلاک شوم
پیش از آنکه دستی برآورم
و از پیاله‌ای بنوشم
که تو آن را پر نکرده‌ای
یا از ظرفی بخورم
که تو آن را متبرک نساخته‌ای

جبران خلیل جبران

مگر آنجا بهشت نبود ؟

فکر می کنم
ما دیشب مُرده باشیم
مگر آنجا بهشت نبود ؟
مگر هرچه خواستیم
نشد ؟

حالا هم
احساس می کنم
فرشته ها
تو را بُرده اند که بیارایند
و پیش من باز گردانند

من
یا مُرده ام
یا
دیوانه شده ام

افشین یداللهی

چند دقیقه دیگر وقت داری

چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من ، به چشمانم
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم

آنتوان دوسنت اگزوپری

هر کجا که باشی دوستت دارم

می‌ترسم
باران برتمام دنیا ببارد و تو نباشی
از آن روزی که رفته‌ای من عقده‌ی باران دارم

آه زمستان بود
زمستانی که پوستینش را بر من می‌افکند
و من از سرما و دلتنگی هیچ هراس نداشتم
و تو نجوا می‌کردی
دست‌هایت را بیاور گیسوانم اینجاست

حالا می‌نشینم
و باران‌ها تازیانه می‌زنند
بر بازوانم ، بر رخساره‌ام ، بر اندامم
پس چه کس پناهم دهد ؟

ای همچون کبوترِ مسافر در میان چشم و نگاه
چگونه تو را از خاطراتم بزدایم ؟

تو همچون نقش روی سنگ در قلبم جاودانه‌ای
ای که در قطره قطره‌ی خونم خانه داری
هر کجا که باشی دوستت دارم
ناشناخته‌هایی در توست
گوشه‌ای از تاریخ و سرنوشت
که پا به عرصه‌اش می‌گذارم

نزار قبانی