سلام ای یار دور از ما نشسته

سلام ای یار دور از ما نشسته
سلام ای بدتر از ما دل شکسته

سلام ای آشنا همچون غریبان
سلام ای عشق من ای بهتر از جان

سلام سالار گلهای بهاری
سلام ای برتر از صوت قناری

سلام خورشید من در روز سردم
سلام ای مرهم و داروی دردم

سلام ای با وفا ای با مروت
سلام ای ساز و گیتار محبت

سلام کردم نگی در یاد ما نیست
سلام کردم نگی اهل وفا نیست

سلام کردم نگی تو بی وفایی
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
                                             
شهریار

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می‌رود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه ، که فریاد داشت ، درد

این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبت تو به دلها نگشت سرد

من برنخیزم از سر راه وفای تو
از هستی‌ام اگرچه برانگیختند گرد

روزی که جان فدا کنمت ، باورت شود
دردا که جز به مرگ ، نسنجند قدر مرد

ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
وان لعل فام ، خنده زد از جام لاجورد

باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد
چندین منال از نفس سرد و روی زرد

در کوی او که جز دل بیدار ، ره نیافت
کی می‌رسند خانه پرستان خوابگرد

خونی که ریخت از دل ما ، سایه حیف نیست
گر زین میانه ، آب خورد تیغ هم نبرد

هوشنگ ابتهاج

کجا پنهانت کنم ؟

نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم
گل با بوی خود چه می کند ؟
گندمزار با خوشه اش ؟
طاووس با دمش ؟
چراغ با روغنش ؟
با تو سر به کجا بگذارم ؟
کجا پنهانت کنم ؟
وقتی مردم تو را در حرکات دستهایم
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند
 
نزار قبانی


من از نشانه‌ها دنبال نشانی تو می‌گردم

من از پروانه‌ها
از زمین
از درخت
از باران
از کائنات
از ستاره‌ها
از کلمات
از نانوشته‌های بین کلمات
کمک می‌خواهم
که تو را به من ببخشند
دلهره‌ی نارنجی‌
من از نشانه‌ها دنبال نشانی تو می‌گردم
نفس‌زنان در خودم می‌دوم
می‌ترسم
خورشید روشنی‌اش را از من دریغ کند
و من بی تو از سرما بلرزم

عباس معروفی

دنیا هم که از آن تو باشد

دنیا هم که از آن تو باشد
تا زمانی که درون قلب یک زن
جایی نداشته باشی
تا درون آوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی
و سهمی از دلشوره های زنی نداشته باشی
فقیرترین مردی

ویلیام شکسپیر

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند
در من هزار چشم نهان گریه می کنند

نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند

شاید که آگهند ز پایان ماجرا
شاید برای هر دومان گریه می کنند
 
بانوی من چگونه تسلایتان دهم ؟
چون چشم های باورتان گریه می کنند

پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه می کنند
 
وقتی تو گریه می کنی ای دوست ، در دلم
انگار ابر های جهان گریه می کنند

انگار با تو بار دگر ، خواهران من
در ماتم برادرشان گریه می کنند

در ماتم هزار گل ارغوان مگر
با هم هزار سرو جوان گریه می کنند

انگار عاشقانه ترین خاطرات من
همراه با تو مویه کنان گریه می کنند

حس میکنم که گریه فقط گریه ی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه می کنند

حسین منزوی

این زوال هستی من است

زبانم خشک است
درون این بادیه سرگشته ام
اثری از من نخواهد ماند
وکسی مرا نخواهد یافت
ستاره ها نشانی غلط دادند
تو را نیافتم
شن ها را بوییدم
خارها را به تن کشیدم
آفتاب را آتش کشیدم
این زوال هستی من است
مردی که اصلا وجودی نداشته است

محمود درویش
ترجمه : بابک شاکر

بهترین روزهای عمر

ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
وتازه می شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه پاره پوره ی صورتم
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
کدام بود ؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
حرام دیدارش کردم ؟

حسین پناهی
مجموعه ی سالهاست که مرده ام

انسانی که با سکوت نزیسته است

انسانی که با سکوت نزیسته است
چگونه خواهد توانست
عشق مرا حس کند
کسی که با چشمانش باد را نبیند
چگونه می تواند
کوچم را درک کند
آن کس که به صدای سنگ گوش نسپرده
چگونه می تواند
صدایم را بشنود
و آن کس که در ظلمت نزیسته
چگونه به تنهایی‌ام ایمان می آورد ؟

شیرکو بیکس

نگارینا دلم را بردی

نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد

وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد

به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد

زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

سنائی غزنوی

فکر کردن به تو

آیا این شب است
که باعث می شود من به تو فکر کنم ؟
یا من هستم
که برای فکر کردن به تو
انتظار شب را می کشم ؟

ازدمیر آصف
مترجم. : سیامک تقی زاده

راز زندگی و شعر جهانی

به من حق بده
دوست داشتنت
تنها
راز زندگی ام باشد
من همیشه
هرچه را که دوست داشته ام
از دست داده ام
========
دوستت دارم
جهانی ترین شعری ست که گفته ام
شاعر نیستم اگر
این را
که برای تونوشته ام
دهان به دهان
میان بوسه های عاشقانه نچرخد

منیره حسینی

مدام باید مست بود

مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینیِ رِقت‌بار زمان
که تورا می‌شکند
و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی
مدام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب
از شعر
یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دلتان می خواهد
همواره مست باشید

شارل بودلر

زمستان را فقط به خاطر تو دوست دارم

زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباس های گرم زمستانی ات
که هر چه سردتر می شود
زیباترت می کنند
به خاطر پالتوی کمر تنگی که قدت را
بلندتر نشان می دهد
به خاطر آن پلی ور سفید یقه اسکی
که محشر می کند
و هر بار که می پوشی اش
مثل گلی که باز شود در برف
چهره ات می شکوفد از یقه ی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان می دهد برای یک میز آفتابگیر و
قهوه ی تلخ با شیر
سال از پی سال از حضور تو
حظ می کنم هر روز
در لباس هایی که فصل را کوتاه
و بی همتا می کند پسند تو را
لباس هایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ می شود
دستکش های نرمی
که از «های» من نیز گرم ترند
و بوی صحرایی چرمشان تا بهار
عطرملایم دست های توست
و آن چکمه های ورنی ساق بلند
که کفرت را گاهی در می آورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازه دم
یک دنده وا می روی در گرمای مبل
و گوش نمی دهی به پیشنهاد من
که بارها گفته ام با کمال میل حاظرم
ماموریت بی خطر باز کردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت می کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز
در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می چسبانی به من
هنوز باورم نمی شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می نشینم
که سال ها
چشم دیدنش را نداشته ام

عباس صفاری

تاوان عشق

غمت را به من بده
دلت را به هر‌ که می خواهی
عشق تاوان سنگینی دارد

افشین صالحی

دروغ های عاشقانه

سال ها
دروغ‌های عاشقانه گفتم
و شما باور کردید

چرا
هیچکدامتان
نمی توانید
دروغی عاشقانه بگویید
که من باور کنم ؟

پاسختان این است ؟
کافر همه را به کیش خود پندارد

این را می‌دانم
اما
جواب من این نیست

من
دروغ‌هایم را عاشقانه می‌گویم
اما
شما
عاشقانه دروغ نمی‌گویید

من
عاشق دروغ‌هایم هستم
و شما
عاشق هیچ چیز نیستید

دروغ‌های من دلنشین است
دروغ‌های شما ، نه

و
حال همه ی ما
بد است
باور کنید

افشین یداللهی

عاشقانه های کوتاه از محسن حسینخانی

در من ریشه کرده ای
اسمت که می آید
گونه هایم
گل می اندازند
خنده هایم
شکوفه می دهند
=========
دلم برای تو
تنگ نمی شود
دلم برای خودم تنگ می شود
که با تو می رود
=========
حتما باد
شعرهایی که برایت سروده ام را
به گوش بیدها رسانده
که اینگونه مجنون شده اند
=========
رسیدنت را
برای ماندنت میخواهم
انگور شیرین است
اما شراب
چیز دیگریست

محسن حسینخانی

من اگر مرده بودم

من اگر مرده بودم
شاید
او می گریست
اما
اگر او گریه میکرد
من
حتما می مردم

ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده

دو شعر عاشقانه

و اگر فکر می کنی
عاشق
عشقش را که داشته باشد
دنیایی را دارد
اشتباه کرده ای

آدم عاشق
تنهاترین است
چه در کنار یار
چه در خیال یار
=========
آتش دوزخ باشد
شراب باشد
تو کنار من باشی
و شیطانی که گولمان بزند
شب که شد
از بام جهنم خودمان
بهشت دیگران را میبینیم

نیکی فیروزکوهی

شراب جدایی و روز بارانی دو شعر عاشقانه از نسرین بهجتی

آن شرابی را که
در سال جدایی انداختی
امشب ته نشین شد
می نوشم اولین جام را
بسلامتی نبودنت
=========
من فقط در کوچه ای بن بست
در روزی بارانی
بدون چتر تو را ملاقات خواهم کرد
بدون چتر در زیر باران
تا تو اشکهایم را نبینی
در کوچه ای بن بست
که گریزی از اینهمه بیتابی
عاشقانه مرا نداشته باشی

نسرین بهجتی