بهترین روزهای عمر

ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
وتازه می شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه پاره پوره ی صورتم
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود
کدام بود ؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را
حرام دیدارش کردم ؟

حسین پناهی
مجموعه ی سالهاست که مرده ام

نظرات 1 + ارسال نظر


..............................................
آن قدر بی حوصله بودم که
زدم آینه را شکستم
چقدر این جا یک نفر هم
زیاد به نظر می آید و
تنهایی ،
شلوغ است
دارم پیچ و مهره هایم را
یکی یکی باز می کنم
دوست دارم خودم را ببرم
پس بدهم...

رسول ادهمی

من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه
از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

فروغ فرخزاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.