کجا پنهانت کنم ؟

نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم
گل با بوی خود چه می کند ؟
گندمزار با خوشه اش ؟
طاووس با دمش ؟
چراغ با روغنش ؟
با تو سر به کجا بگذارم ؟
کجا پنهانت کنم ؟
وقتی مردم تو را در حرکات دستهایم
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند
 
نزار قبانی


نظرات 6 + ارسال نظر
دلارام چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 19:07

رهــایــم کــن

تنــها

بــا همــین خیــال خــام

کــنــار رویــای بــودنــت . .

می خــواهــم

بــه حــال خــودم بــاشــم . . .

بــا خیــالــت همــیشــه

خــنــده هســت

بــوســه هســت

شــادی هســت

انــگــار همــه چیــز

بــوی خــوشبــختی میــدهــد . . .

دلــخــوشی هــایــم کــوچــک

و دلــم قــانــع اســت . . .

از روزی کــه خیــالــت اینــجاســت

آینــه را هــم پــاک نکــردم

مبــادا

چشــم در چشــم ِ حقیقت شــوم

اصــلا

حــقیــقت بــاشد سهــم تــو

خیـــال خـــام بــرای مــن

فــقــط

رهــایــم کــن . . .

گیلدا ایازی

آنچه را دیگران
گرسنگی می نامند
سیری من است
آنچه را دیگران
شوربختی می نامند
نیکبختی من است

نه گلی هستم
نه خزه ای
بلکه لکه ای هزارساله ام
چنگ انداخته در سیمای سنگی

کاش درختی می بودم
کاش می توانستم
در سرتاسر حیاتم
ریشه های تو را بنوازم
و شب و روز بنوشم

کاش می توانستم آدمی باشم
مثل آدمیزاد زندگی کنم
و مثل آدمیزاد بمیرم
آه
چقدر دوستت دارم

اریش فرید
ترجمه: علی عبداللهی

محمد شیرین زاده چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 02:13 http://m-bibak.blogfa.com

شعر حکایت می کرد

که نور چگونه به سیاهی

و سیاهی چگونه به نور بدل می شود

در چشمانت.

شعر حکایت می کند

در هر صبح ِ شکفته

وقتی هنوز خفته بودی

من چگونه مثل باد

دست بر گیسوانت می کشیدم.

از بوسه ای می گوید

که چونان دانه ی برف

بر لبانت می آرمید.

از سقوط ستارگان

و پایان جهان می گوید.

می پرسی کدام شعر؟

خب، هنوز آن را نسروده ام.


((ران ویلیس))

ترجمه : فائزه پور پیغمبر

ذره ذره جمعشان می کنم
تک‌تک نجواهایی را
که پشت سرت اینجا جا گذاشته ای
نوازششان می کنم
و آرام بر روی همان تخت خواب آشنا
پهنشان می‌کنم
و اینگونه است که
هر شب تو را نفس می‌کشم
در خلسه ای که انگار نشئه ام می کند

سونیا سانچز


ممنونم از حضوز صمیمانه و شعر بسیار زیبایی که نوشتید آقای شیرین زاده عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 02:13 http://m-bibak.blogfa.com

تمام مردم شهر

بی کارند

جز من

که در انتظار آمدن توام


((ابراهیم اورامانی))

سالهاست رفته ای
و من
هنوز به خودم میلرزم

درست مثلِ
شاخه ای که چند لحظه قبل
پرنده اش پریده باشد

رضا کاظمی

محمد شیرین زاده چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 01:07 http://m-bibak.blogfa.com

مثل باران های بی اجازه

وقت و بی وقت

درهوایم پراکنده ای

و من بی هوا

ناگهان خیسم از تو !

کار سختی ستْ دوست نداشتنِ تو
باید برای خودم
کار دیگری دست و پا کنم

رضا کاظمی

خیال خام سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 17:18 http://meygol75.blogfa.com

سلام
خسته نباشید
یکی از دوستام وبلاگتونو بهم معرفی کرد
واقعا از پست هاتون لذت برم

سلام دوست گرامی
ممنونم از حضورتان و خوشحالم اشعار انتخابی را دوست داشتید
شاد باشید
با مهر
احمد


....................................................
از پوستم

صدای تو می تراود

بر پاهای تو راه می روم

با چشم تو شعر می نویسم

من که ام

به جز تو

که در رگ و پوستم نهانی و

نام مرا به خود داده ای.

شمس لنگرودی

چیزی نیست
که مرا سر شوق بیاورد
جز تو
که تو هم نیستی

علیرضا روشن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.