این زوال هستی من است

زبانم خشک است
درون این بادیه سرگشته ام
اثری از من نخواهد ماند
وکسی مرا نخواهد یافت
ستاره ها نشانی غلط دادند
تو را نیافتم
شن ها را بوییدم
خارها را به تن کشیدم
آفتاب را آتش کشیدم
این زوال هستی من است
مردی که اصلا وجودی نداشته است

محمود درویش
ترجمه : بابک شاکر

نظرات 2 + ارسال نظر
دلارام جمعه 25 دی 1394 ساعت 17:38

مرده شوها چه می دانند؟
لب های من چقدر قشنگ دوستت دارم را
با چهار هجای کشیده ادا می کردند
و انگشتانم هنگام نوشتن از تو
چگونه لای سطرهایم ریشه می دادند
چه می دانند؟
گونه هایم چگونه عطر بوسه های تو را
در توحّش گل های سرخ پنهان می کردند
و موهایم چگونه میان انگشتان تو
بادها را به مسیرهای تازه می بردند
تو امّا می دانی
بهتر از همه می دانی
موهای من چقدر مشکی تر و بلندتر بودند
وقتی انگشتانت را
لای موهای کسی از یاد ببری
و " یادش بخیر "
سهم کوچکم از شبانه هایت می شود.
لیلا کردبچه

دوستت دارم‌های سیزده سالگی را
روی بخار شیشه‌ی کلاس کشیدیم
با یک قلب و حرف اول یک اسم

دوستت دارم‌های بزرگ‌تر را
در نامه‌های عاشقانه نوشتیم
پنهان‌شان کردیم
هنوز هم یکی از آن نامه‌ها آنجاست
من از ترس مادرم
جوری پنهانش کردم که
حتی خودم هم نتوانستم پیدایش کنم

و زنان در حوالی سی سالگی
شاید دیگر قلبی روی بخار شیشه نکشند
اما هنوز هم پر از دوستت دارمند
چند تا از دوستت دارم‌هایم را
برایت مربای آلبالو درست کرده ام
چند تا را گرد گرفته‌ام از اشیا
با یکی از آنها پیرهنت را اتو کرده‌ام
و با یکی با یکی دارم
این شعر را برایت می‌نویسم.

رویا شاه حسین زاده


ممنونم از حضور صمیمانه تون و شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم دلارام عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد


.......................................
هر دوی ما
یک نفر را تنها گذاشتیم،
اول تو مرا
و سپس من
خودم را

ایلهان برک

تو عشق بودی
این را از بوی تن ات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم
خیلی دیر
اما مگر قانون این نبود
که هر آنچه دیر می آید
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟

عادت کرده ایم به نداشتن ها
و شاید به اندوه
آری، تو عشق بودی
این را از رفتن ات فهمیدم
وگرنه
این شهر
هرگز این چنین
سرسنگین نبود

جمال ثریا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.