مدام باید مست بود

مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینیِ رِقت‌بار زمان
که تورا می‌شکند
و شانه‌هایت را خمیده می‌کند را احساس نکنی
مدام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب
از شعر
یا از پرهیزکاری
آن‌طور که دلتان می خواهد
همواره مست باشید

شارل بودلر

زمستان را فقط به خاطر تو دوست دارم

زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباس های گرم زمستانی ات
که هر چه سردتر می شود
زیباترت می کنند
به خاطر پالتوی کمر تنگی که قدت را
بلندتر نشان می دهد
به خاطر آن پلی ور سفید یقه اسکی
که محشر می کند
و هر بار که می پوشی اش
مثل گلی که باز شود در برف
چهره ات می شکوفد از یقه ی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان می دهد برای یک میز آفتابگیر و
قهوه ی تلخ با شیر
سال از پی سال از حضور تو
حظ می کنم هر روز
در لباس هایی که فصل را کوتاه
و بی همتا می کند پسند تو را
لباس هایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ می شود
دستکش های نرمی
که از «های» من نیز گرم ترند
و بوی صحرایی چرمشان تا بهار
عطرملایم دست های توست
و آن چکمه های ورنی ساق بلند
که کفرت را گاهی در می آورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازه دم
یک دنده وا می روی در گرمای مبل
و گوش نمی دهی به پیشنهاد من
که بارها گفته ام با کمال میل حاظرم
ماموریت بی خطر باز کردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت می کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز
در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می چسبانی به من
هنوز باورم نمی شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می نشینم
که سال ها
چشم دیدنش را نداشته ام

عباس صفاری

تاوان عشق

غمت را به من بده
دلت را به هر‌ که می خواهی
عشق تاوان سنگینی دارد

افشین صالحی

دروغ های عاشقانه

سال ها
دروغ‌های عاشقانه گفتم
و شما باور کردید

چرا
هیچکدامتان
نمی توانید
دروغی عاشقانه بگویید
که من باور کنم ؟

پاسختان این است ؟
کافر همه را به کیش خود پندارد

این را می‌دانم
اما
جواب من این نیست

من
دروغ‌هایم را عاشقانه می‌گویم
اما
شما
عاشقانه دروغ نمی‌گویید

من
عاشق دروغ‌هایم هستم
و شما
عاشق هیچ چیز نیستید

دروغ‌های من دلنشین است
دروغ‌های شما ، نه

و
حال همه ی ما
بد است
باور کنید

افشین یداللهی

عاشقانه های کوتاه از محسن حسینخانی

در من ریشه کرده ای
اسمت که می آید
گونه هایم
گل می اندازند
خنده هایم
شکوفه می دهند
=========
دلم برای تو
تنگ نمی شود
دلم برای خودم تنگ می شود
که با تو می رود
=========
حتما باد
شعرهایی که برایت سروده ام را
به گوش بیدها رسانده
که اینگونه مجنون شده اند
=========
رسیدنت را
برای ماندنت میخواهم
انگور شیرین است
اما شراب
چیز دیگریست

محسن حسینخانی

من اگر مرده بودم

من اگر مرده بودم
شاید
او می گریست
اما
اگر او گریه میکرد
من
حتما می مردم

ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده

دو شعر عاشقانه

و اگر فکر می کنی
عاشق
عشقش را که داشته باشد
دنیایی را دارد
اشتباه کرده ای

آدم عاشق
تنهاترین است
چه در کنار یار
چه در خیال یار
=========
آتش دوزخ باشد
شراب باشد
تو کنار من باشی
و شیطانی که گولمان بزند
شب که شد
از بام جهنم خودمان
بهشت دیگران را میبینیم

نیکی فیروزکوهی

شراب جدایی و روز بارانی دو شعر عاشقانه از نسرین بهجتی

آن شرابی را که
در سال جدایی انداختی
امشب ته نشین شد
می نوشم اولین جام را
بسلامتی نبودنت
=========
من فقط در کوچه ای بن بست
در روزی بارانی
بدون چتر تو را ملاقات خواهم کرد
بدون چتر در زیر باران
تا تو اشکهایم را نبینی
در کوچه ای بن بست
که گریزی از اینهمه بیتابی
عاشقانه مرا نداشته باشی

نسرین بهجتی

جدایی

جدایی چون میله ای آویزان در هوا
به سر و صورتم می خورد
هذیان می گویم
می دوم ، جدایی در پی ام
رهایی از آن ممکن نیست
پاهایم توان ایستادن ندارند
جدایی زمان نیست ، راه نیست
جدایی ، پلی در میان
از مو باریک تر ، از خنجر تیز تر
از خنجر تیز تر ، از مو باریک تر
جدایی پلی میان ما
حتی اگر زانو به زانو با تو نشسته باشم

ناظم حکمت
مترجم : احمد پوری

دل و جان من فدای تو باد

بیا بیا که دل و جان من فدای تو باد
سری که بر تن من هست خاک پای تو باد

دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره
هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد

ز خانه تا به در آیی و پا نهی به سرم
سرم فتاده به خاک در سرای تو باد

تو را به بسمل من گر رضاست بسم‌الله
بیا بیا که قضا تابع رضای تو باد

مقصرم ز دعا در جواب دشنامت
ملایک همه افلاک در دعای تو باد

مباد آن که رمد هرگز از بلای تو دل
درین جهان و در آن نیز مبتلای تو بود

به درد خوی گرفتم دوا نمی‌خواهم
همیشه در دل من درد بی‌دوای تو باد

چه لطف بود رقیبا که رفتی از کویش ؟
بدین ثواب که کردی بهشت جای تو باد

اگر هلالی بیچاره در هوای تو مرد
برای مردن او غم مخور بقای تو باد

هلالی جغتایی

مبارک روز بود امروز ، یارا

مبارک روز بود امروز ، یارا
که دیدار تو روزی گشت ما را

من آن دوزخ دلم ، یارب ، که دیدم
به چشم خود بهشت آشکارا

نه مهرست این ، که داغ دولتست این
که بر دل بر ز دست این بی‌نوا را

ز یک نا گه چه گنج دولتست این ؟
که در دست اوفتاد این بی‌نوا را

درین حالت که من روی تو دیدم
عنایت‌هاست با حالم خدا را

هم آه آتشینم کارگر بود
که شد نرم آن دل چون سنگ خارا

مرا تشریف یک پرسیدنت به
ز تخت کیقباد و تاج دارا

بکش زود اوحدی را ، پس جدا شو
که بی‌رویت نمی‌خواهد بقا را

اوحدی مراغه ای

گم شدم در سر آن کوی ، مجویید مرا

گم شدم در سر آن کوی ، مجویید مرا

او مرا کشت شدم زنده ، ممویید مرا


عمری از گم شدنم رفت و نمی آیم باز

چون چنین است ، شما نیز مجویید مرا


بر درش مردم و آن خاک بر اعضای منست

هم بدان خاک در آرید و مشویید مرا


عاشق و مستم و رسوایی خویشم هوس است

هر چه خواهم که کنم ، هیچ مگویید مرا


خسروم من گلی از خون دل خود رسته

بوی من هست جگر سوز ، مبویید مرا


امیرخسرو دهلوی

آنگاه که تو را از دست دادم

آنگاه که تورا از دست دادم
هردومان بازنده شدیم
من ، چونکه تو را بیش از همه دوست میداشتم
وتو
چون من آن بودم که تورا بیش از همه دوست میداشت
اما تو بازنده تر از منی
چون من دیگری را دوست توانم داشت
آنگونه که تورا دوست میداشتم
اما هرگز یافت نخواهد شد
کسی که تورا چون من دوست بدارد

ارنستو کاردنال

من بازمانده ی جنگی هستم

من
بازمانده ی جنگی هستم
که سال ها پیش
بین قلب من و
چشم های تو درگرفت
قلب من شکست و جنگ تمام شد

حالا من
جانبازی هستم تنها
که با آخرین ترکش های رفتنت
نفس می کشم

مینا آقازاده

زیباترین زن جهان

چرا نباید هر زنی
زیباترین زن جهان باشد ؟

دست کم برای یک بار
دست کم برای مدتی
دست کم برای یک جفت چشم ؟

یاروسلاو سایفرت

مترجم : فریده حسن زاده

تنهایی یعنی تو

سرد
یعنی تو
که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که من نیستم
 
گرم
یعنی تو
که هر نگاهت داغ می شود بر دلم
برای بعد ها
به وقت هایی که کسی را دوست داری
که منم
 
آب
یعنی تو که بر سرم می ریزی
پاک
از ابرهای دلتنگِ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند
به جای هر غسلی
به جای هر بارانی
 
خاک
یعنی خاک بر سر لحظه هایی
که ما مال هم نیستیم
 
خلاصه
خورشید
کتاب
کفش
کلید
کلمه
همه شان تویی
به تنهایی
 
تنهایی
یعنی تو
که نمی دانی بی من
چقدر تنهایی
 
مهدیه لطیفی

اعجاز تو

در مسیرى که
دست در دست هم راه مى رویم
اعجاز تو
رفته رفته بزرگ تر و بیشتر مى شود
در من اما
از زخمى کهنه
به جا مانده از انتظارى طولانى
دارد خون مى چکد

تورگوت اویار
مترجم : سیامک تقی زاده

بگذار همه خیال کنند تو انسانی عادی هستی

بگذار همه خیال کنند
تو انسانی عادی هستی
من که می دانم
با رد شدنت
درخت ها در کوچه
به صف می ایستند
به در خانه که می رسی
این دست های تو هستند
که دندانه های کلید را
به لب هایی معطر
تبدیل می کند
تا به قفل بوسه بزند و
در باز شود
وارد خانه که می شوی
این لباس های تو هستند
که چوب لباسی را
نگه می دارند
و هر روز آن را
به سفری در جنگل های شمال می برند
تا پوسیده نشود
به آشپزخانه که می روی
این مهربانی دست های تو هستند
که اعصاب بهم ریخته
سیم ظرف شویی را
آرام می کند
تا با ظرف ها
رفتاری تمیز داشته باشد
و این
دوری دست های تو هستند
که بعد از شستن ظرف ها
روی آب چکان
آنها را
به گریه می اندازد
بگذار همه خیال کنند
تو انسانی عادی هستی
من که می دانم

محسن حسینخانی

فریاد سکوت

من همانم که سکوتم را فریاد زده ام
در باران عاشق شده ام و در باران تنها گشته ام
من از دورترین خاطره گذر کرده ام
من غمگین ترین ترانه را شنیده ام
من شب های زیادی را
در کنار پنجره
با ماه
شراب سرخ نوشیده ام
من همانم که عطر موهایت را
از بوته های یاس
نفس کشیده ام
من همانم که برای آخرین آرزو
دیدار در باران را
طلب کرده ام
آری مرا بخوان
من همانم که سکوتم را فریاد زده ام

محمد شیرین زاده

فریب

برای امشب سیبی گاز زده ام
مرا به زمین نخواهند برد
در ملکوت خواندم نوشته بود جهنم را به من خواهند داد
من اما گاز زدم واینبار فریب تو را خوردم
چه باشکوه فریب تورا خوردم
حالا نوبت توست
تو باید گاز بزنی این سیب شیرین را
نترس
بهشت را به تو خواهم داد
من مثل توشیطان نیستم
بهشتی که گرم است وآتشین
بهشتی که عمق دارد
وتو را با خودش خواهد برد
بیا گاز بزن این سیبهای لعنتی را
که دردست گرفته ای ومی چرخانی
من را به جهنم خواهند برد
وتو بهشتی خواهی بود
ازهمین لحظه ی ناب

جماته حداد
مترجم : بابک شاکر