بگذار همه خیال کنند تو انسانی عادی هستی

بگذار همه خیال کنند
تو انسانی عادی هستی
من که می دانم
با رد شدنت
درخت ها در کوچه
به صف می ایستند
به در خانه که می رسی
این دست های تو هستند
که دندانه های کلید را
به لب هایی معطر
تبدیل می کند
تا به قفل بوسه بزند و
در باز شود
وارد خانه که می شوی
این لباس های تو هستند
که چوب لباسی را
نگه می دارند
و هر روز آن را
به سفری در جنگل های شمال می برند
تا پوسیده نشود
به آشپزخانه که می روی
این مهربانی دست های تو هستند
که اعصاب بهم ریخته
سیم ظرف شویی را
آرام می کند
تا با ظرف ها
رفتاری تمیز داشته باشد
و این
دوری دست های تو هستند
که بعد از شستن ظرف ها
روی آب چکان
آنها را
به گریه می اندازد
بگذار همه خیال کنند
تو انسانی عادی هستی
من که می دانم

محسن حسینخانی

نظرات 4 + ارسال نظر
سپیده متولی چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 20:02 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

همه جا هستم و در حال تماشای توام
من تماشاگر نامریی دنیای توام

نگرانم که شبی در پی من گم بشوی
چون مه آلودترین قسمت رویای توام

تو نوازنده ی یک قطعه ی غمگینی و من
مثل یک نت نگران شب اجرای توام

روی سن رفتی و کم کم نفست بند آمد
مثل اکسیژنم اطراف نفس های توام

بین جمعیت کنسرت مرا پیدا کن
همه جا هستم و در حال تماشای توام


"بابک سلیم ساسانی"

تو
باید با من بیایی
وگرنه گم می شوم
در نگاه مردم
دستم را بگیر
و به خانه بیاورم
میان این همه ستاره
تنها
تو نشانی خانه ام را می دانی

امیر آقایی

دلارام چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 17:45

بعضی ها چهره شان خیلی معمولیست.
اما آنچه در قسمت چپ سینه شان میتپد دل نیست، اقیانوس محبت است.
بعضیها تن صدایشان خیلی معمولیست.
اما سخن که میگویند در
جادوی کلامشان غرق میشوی.
بعضیها قد و قامتشان معمولیست.
اما حضورشان طپش قلب می آورد.
بعضیها خیلی معمولی هستند.
اما همین معمولی بودنشان از آنها
جذابیتی منحصر به فرد میسازد.
اینها خاص ترین معمولی ها هستند که تا ابد
در دلها جاودانه میشوند و
فراموش کردنشان محال است...
محال..

زنان
خدایانی زیبا و زیرک اند
در بهشتِ هر زَنی‌
جهنمی هست
که روحت را به آتش میکشد

با این حال
اگر قرار است
عمرت دو روز باشد
بگذار در دستان
هوس آلود زنی‌ باشد
که زندگی‌ را
همان طور که هست عرضه می‌کند
عشق و ناکامی با هم
این یعنی‌ تمام زندگی

احمد شاملو

نیلوفر چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 13:25

هر چه می گردم
پیدا نمی شوند
دفتر ِ شعرهایم را می گویم
گم اش کردم !!
درست از آن روزی که رو به رویم نشستی و چشم در چشم ِ من از رفتن گفتی !!
بیا و یک بار دیگر نگاهم کن
شاید
در چشمان ِ تو جا گذاشته باشم اش

علیرضا باقی

بغض تو در درونم افتاده است عاشقی کن
چشمانت چون شمع در من فتاده است
عاشقی کن
لحظه ای را درنگ نکردم در مستی تو
گویی صد با در راه تو مرده ام
عاشقی کن

احسان عزیزی


.......................................
سالهاست قلبم را
در نگاه کسی
گرم نکرده ام ؛

عطری از شال و گردنم عبور نکرده
وَ عصای انگشتان کسی
دریای موهایم را
نشکافته است... سالهاست
به خودم پناه آورده ام
اما
هنوز باور دارم که عشق
می تواند
تنهایی های مرا بند بیاورد..

مینا آقازاده

کاش میشد درد را
می ریختم در ظرفی
مثل نمکدان
و می پاشیدم روی شعرهایم
تا وقتی می خوانیش
بفهمی نبودنت
چقدر دردناک است.

تارا محمد صالحی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.