جدایی

جدایی چون میله ای آویزان در هوا
به سر و صورتم می خورد
هذیان می گویم
می دوم ، جدایی در پی ام
رهایی از آن ممکن نیست
پاهایم توان ایستادن ندارند
جدایی زمان نیست ، راه نیست
جدایی ، پلی در میان
از مو باریک تر ، از خنجر تیز تر
از خنجر تیز تر ، از مو باریک تر
جدایی پلی میان ما
حتی اگر زانو به زانو با تو نشسته باشم

ناظم حکمت
مترجم : احمد پوری

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفر سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 19:53

رفتی و بی تو ذوقِ می نوشی نیست

کاری م به جز سکوت و خاموشی نیست

دانی تو و عالمی سراسر دانند

گر از تو خموشم از فراموشی نیست

محمد رضا شفیعی کدکنی

مینویسم
می دانم نمی خوانی

امـــا
شاید روزی
کسی که
"عشق" خطابش خواهی کرد
و
او هم عاشق توست

عشقش را با نوشته های من
برای تو ابراز کند

کاش من هم باشم و ببینم

فائزه کریم زاد


از حضور صمیمانه ات سپاسگزارم خانم نیلوفر عزیز
با مهر
احمد


..................................................................
تو عشق بودی
این را از بوی تن ات فهمیدم
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم
خیلی دیر.. اما مگر قانون این نبود
که هر آنچه دیر می آید
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن ها
و شاید به اندوه
آری، تو عشق بودی
این را از رفتن ات فهمیدم
وگرنه
این شهر
هرگز این چنین
سرسنگین نبود. .
جمال ثریا

جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظه‌ها
و عالی‌ترین زمان‌ها
می‌دانیم که هست
بیشتر از همیشه
می‌دانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار می‌کشیم
انتظار می‌کشیم

چارلز بوکوفسکی


با درود و سپاس از همراهی گرم و صمیمانه تون دوست گرامی
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.