فریاد سکوت

من همانم که سکوتم را فریاد زده ام
در باران عاشق شده ام و در باران تنها گشته ام
من از دورترین خاطره گذر کرده ام
من غمگین ترین ترانه را شنیده ام
من شب های زیادی را
در کنار پنجره
با ماه
شراب سرخ نوشیده ام
من همانم که عطر موهایت را
از بوته های یاس
نفس کشیده ام
من همانم که برای آخرین آرزو
دیدار در باران را
طلب کرده ام
آری مرا بخوان
من همانم که سکوتم را فریاد زده ام

محمد شیرین زاده

نظرات 6 + ارسال نظر
ندا موتمن فر چهارشنبه 10 مهر 1398 ساعت 03:02

شعر جالبی بود

خوشحالم که دوست داشتید دوست عزیز
زنده باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 20:05 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

پریشان تو ام هرچند می دانم نمی دانی
چه حالی دارد ای گیسوکمند من پریشانی

سرانجام دل شوریده ام را می توان فهمید
از آن چشمان مست و تیغ های ناب زنجانی

من از اول اسیر بوسه و آغوش بودم، آه
خصوصا بوسه ی شیرین شورانگیز پنهانی

زبان عشق اگر مردم بلد بودند می دیدند
که چشمان تو استادند، استاد غزل خوانی

غزل عمری بدهکار اداهای تو خواهد بود
جنون مرهون من، این تازه مجنون خیابانی

چه در جان و دل زاهد گذشت از گردش چشمت
که می شد خواند از چشمش:"خداحافظ مسلمانی"

نه من تنها مقیم معبد عشق تو ام، پیداست
تمام شهر هم ذکر تو می گویند پنهانی

اگرچه سینه چاکان غم عشق تو بسیارند
یکی شان من نخواهد شد خودت هم خوب می دانی

"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"

سیبی که در نگاه تو می چرخد.
آدم را وسوسه می کند
بیا از این جهنم فرار کنیم
اندازه ی همین یکی دو سطر فاصله داریم
از تیر رس نگاه این فرشته ها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را نشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیز است
باید شتاب کنیم
اما تو... باید مواظب موهایت هم باشی
شاخه های این درخت های کنار خیابان
گیره از موی دختران می ربایند
باد هم که نباشد
برای پریشانی این شهر
هزار بهانه پیدا می شود
حیف است سیب را نچیده بمیریم.

حافظ موسوی

دلارام چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 16:48

حس و حال همه ثانیه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عــــشـــق نخواهم ورزید
آمــدی و همه فرضیه ها ریخت به هم...!



امید صباغ نو

اگر عاشق بودی
من درخت را مثال نمی زدم
کوه و دریا را هم
و حتی زن را

اما تو عاشق نیستی
و من
مجبورم حرف بزنم

اگر عاشق بودی
هر دو
سکوت می کردیم
و عشق می ورزیدیم
نه تو سوال می کردی
و نه من جواب می دادم

علیرضا روشن

نیلوفر چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 13:39

مُردن به خواب تو
می ارزد به
جان دادن در
بستری از پر قو !

به چشمانت بگو
زود تر به سرزمین خوابها روند
کسی منتظر ِ جان دادن است...

وحید خانمحمدی

تمامی انتخابهاتون زیبان..ممنونم از اینکه هستین احمد آقای عزیز و گرانقدر

مستی
همیشه از شراب نیست
یک جفت چشم قهوه ای
یک فنجان اسپرسو
اندوه
میزاید
مست میکند
تو
از لب فنجان بنوش
من
از لب تو
دیوانگی ام حتمی ست

سیما علیجانزاده


خوشحالم که اشعار انتخابی مرا دوست داشتید خانم نیلوفر عزیز
من نیز از اینکه دوستان خوبی همچون شما دارم خدا را شکر میکنم
مانا باشید
با مهر
احمد


..........................................
از بُعد اندوهگین فاصله
چیزى نگو.... از بوسه هایى که
بى من حرام شدند
از خاطراتى که بى من
زاده نشدند.... از فراى فاصله ها به
من فکر کن... من از آنِ توام
فاصله چیزى نیست جز
تلخ ترین دروغ یک رابطه
یک امشب را
با لبخند به خواب من بیا..

شبنم سمیعیان

عاشقی
رسم قشنگ صبح است
که سر صبح برایت
چای و
لبخند و
سلام آوردم
من سر ذوق همین عشق
چنین بیدارم

سارا خلیفه


ممنونم از همراهی تون دوست گرامی
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 8 دی 1394 ساعت 13:32 http://m-bibak.blogfa.com

درود بر احمد عزیز ممنونم از لطف بیکرانت

خواهش میکنم دوست عزیزشعر بسیار زیبایی بود
از خوندنش لذت بردم
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.