-
شادی داشتنت
شنبه 23 شهریور 1392 11:10
شادی داشتنت شادی بغل کردن سازی ست که درست نمی شناسمش درست می نوازمش نت به نت نفس در نفس تو از همه جا شروع می شوی و من هربار بداهه می نوازمت از هر جای تنت سبز آبی کبود من لم بده ، رها کن خودت را آب شو در آغوشم مثل عطر یاس فراگیرم شو بگذار یادت بگیرم عباس معروفی
-
گم کرده ام تو را ، کجایی ؟
شنبه 23 شهریور 1392 11:07
این بار زنده می خواهمت نه در رویا نه در مجاز این که خسته بیایی بنشینی در برابرم در این کافه پیر نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست ونه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم صندلی ات را عوض کنی در کنارم بنشینی سر خسته ات را روی شانه ام بگذاری وبه جای دوستت دارم بگویی گم کرده ام تو را ، کجایی ؟ " ا . کلوناریس " شاعر...
-
به جهان من که پا گذاشتی
شنبه 23 شهریور 1392 11:05
به جهان من که پا گذاشتی انگار کسی آن را برنامه ریزی کرده باشد آمدنش را ندیده بودم به آنچه رخ می داد آگاه نبودم اما حالا می دانم به تو چه حسی دارم نمی توانم شرحش دهم ، نمی توانم انکارش کنم حس من به تو چیزی نوست چیزی غریب پیش از این هرگز این حس نداشته ام اما می دانم ، می دانم چه حسی به تو دارم کور بودم که نشانه ها را...
-
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
شنبه 23 شهریور 1392 11:00
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم او به آزار دل...
-
سلام به پوست سبزه ی تو
شنبه 23 شهریور 1392 10:58
سلام به پوست سبز آب ، به پوست سبزه ی تو که زیر پوست سفید روز می گردد به دست تو ، که از میان آن همه سبزی مانند ساقه ی تر در می اید و ساقه ی گل سرخی در شعر می گذارد بالای شعر خسته ی من نازنین غمگین منشین در زیر این کتیبه ی فرسوده من خفته ام محتاج دست سبز تو محتاج سبزه ی روح تو بنشین دامن کنار دماغم بگستر طنین خنده بیفکن...
-
سپیده دم مرا آواز می دهد
پنجشنبه 21 شهریور 1392 18:39
به راستی آیا آنچه در شریان های تو جریان دارد خون است یا عسل ؟ آن گاه که با شهوت نوشتن برای تو مشتعل می شوم مرکب در میانِ دوات می جوشد چون دیگی بر اجاق و قلم در دستم به مشعلی بدل می گردد سپیده دم مرا آواز می دهد : نارسیس نزدیک می آیم و چهره ام را می بینم در آبِ زلالِ دریاچه و خوب خیره می شوم آن گاه چهره ی تو را می بینم...
-
مرده ای میان مردگان
پنجشنبه 21 شهریور 1392 18:34
می خواهم در زمینی گل آلوده و پر حلزون به دست خود گودالی ژرف بکنم تا آسوده استخوانهای فرسوده ام را در آن بچینم و چون کوسه ای در موج ، در فراموشی بیارامم من از وصیت نامه و گور بیزارم پیش از آن که اشکی از مردمان طلب کنم مرا خوشتر آن که تا زنده ام ، زاغان را فرا خوانم تا از سراپای پیکر ناپاکم خون روانه کنند ای کرم ها...
-
هر شبى گویم که فردا ترک این سودا کنم
پنجشنبه 21 شهریور 1392 18:32
هر شبى گویم که فردا ترک این سودا کنم باز چون فردا شود امروز را فردا کنم چون مرا سودایت از روز نخستین در سر است پس همان بهتر که آخر سر در این سودا کنم اى خوشا کز بىخودیها سر نهم بر پاى او بعد از آن از شرم نتوانم که سر بالا کنم اى که مىگویى دلِ گمگشته خود را بجوى من که خود گم گشتهام او را کجا پیدا کنم عاشق مستم هلالى...
-
بی مهررخت روزمرانورنمانده است
پنجشنبه 21 شهریور 1392 18:30
بی مهررخت روزمرانورنمانده است وزعمرمراجزشب دیجورنمانده است هنگام وداع توزبس گریه که کردم دورازرخ توچشم مرانورنمانده است می رفت خیال توزچشم من ومی گفت هیهات ازاین گوشه که معمورنمانده است وصل تواجل را ،زسرم دورهمی داشت ازدولت هجرتوکنون دورنمانده است نزدیک شدآن دم که رقیب توبگوید دورازرخت این خسته ی رنجورنمانده است...
-
آدمها می آیند
سهشنبه 19 شهریور 1392 18:25
آدمها می آیند خودشان را نشان میدهند اصرار میکنند برای اثبات بودنشان و ماندنشان اصرار میکنند که تو نیز باشی همراهشان همان آدمها وقتی که پذیرفتی بودنشان را وقتی که باورشان کردی به سادگی میروند و تو میمانی با باوری که .... ایلهان برک مترجم : سیامک تقی زاده
-
صبح را در آغوش گرفتم
سهشنبه 19 شهریور 1392 18:20
صبح را در آغوش گرفتم دستهایم خیابان نخستین تابش آفتاب شدند و معبری برای چشمان تو دهان کوه را بوسیدم لبانم چشمهای شدند و زمزمههایت از نو درخشیدند سرم را به روی پای شب گذاشتم و خوابهایم آیینهی شعر شد و زیبایی ترا در آن دیدند عشق مرا به تو دیدند شیرکو بیکس
-
دل من پیرو عشق است و من اندر پی دل
سهشنبه 19 شهریور 1392 18:17
این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است وین چه دردی است که سرمایه درمان من است زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان ، با هم آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است ؟ میدهم جان و به صد جان ، ندهم یک ذره خاک پای تو که سر چشمه حیوان من است رسم عشاق وفا خوی بتان ، بد عهدی است این حکایت نه به عهد تو و دوران من است بر دل پاک تو...
-
شراب نگاهت
سهشنبه 19 شهریور 1392 18:10
چشمانت شعلهورند از شرابی سرخ چگونه بنشانم این شعلهها را ؟ تنها با نوشیدن از هر دو چشم به بوسه یکی پس از دیگری آنگاه دوباره آنها را پر میکنی از شراب زرد که بیش از همه دوست میدارم گونار اکلوف ترجمه : محسن عمادی
-
دوستی همیشگی
سهشنبه 19 شهریور 1392 18:08
راهی کشف کرده ام که برای همیشه با هم دوست باشیم این راه خیلی ساده است هرچه من می گویم انجام بده شل سیلور استاین
-
چشم هایم را می بستم
سهشنبه 19 شهریور 1392 18:04
چشم هایم را می بستم و می شمردم تا صد برو قایم شو تو را از رد پاهایت بر ساحل و از مسیر نگاه لاک پشت ها پیدا می کردم چشم هایم را می بندم و می شمارم تا صد برو قایم شو تو را از رد پاهایت بر دریا و از مسیر نگاه دُرناها پیدا خواهم کرد واهه آرمن
-
دوست داشتن را فراموش نکن
یکشنبه 17 شهریور 1392 18:00
اگر مرا دوست نمیداری دوست نداشته باش من هرطور شده خودم را ازین تنگنا نجات میدهم اما دوست داشتن را فراموش نکن عاشق دیگری باش این ترانه نباید به پایان برسد سکوت آدمها را میکشد این چشمه نباید بند بیاید میخکهایی که در قلبها شکوفا شدهاند از تشنگی میخشکند اگر دوستداشتن را فراموش نکنی تمام زیباییها را به یاد خواهی...
-
روزی جدید را با تو آغازیدن
یکشنبه 17 شهریور 1392 17:48
روزی جدید را با تو آغازیدن بی خبر از آنچه پیش می آید و آنگونه که به آخر می رسد این روز را با تو زندگی کردن آنچنان که گویی واپسین روز ماست تا عشق را نثار هم کنیم مارگوت بیکل مترجم : احمد شاملو
-
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا ؟
یکشنبه 17 شهریور 1392 17:43
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا ؟ خودمانیم ، بگو این همه تردید چرا ؟ نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا ؟ طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن آن که خندید چرا ، آن که نخندید چرا ؟ طالع تیره ام از روز ازل روشن بود فال کولى به کفم خط خطا دید چرا ؟ من که دریا دریا غرق کف دستم بود حالیا حسرت یک...
-
جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری
یکشنبه 17 شهریور 1392 17:33
جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری دردم همی فزایی و درمان همیبری روی چو ماه خویش و دل و جان عاشقان دشوار مینمایی و آسان همی بری اندر حریم سینهٔ مردم به قصد دل دزدیده میدرآیی و پنهان همی بری گه قصد جان به نرگس جادو همی کنی گه گوی دل به زلف چو چوگان همی بری چون آب و آتشند در و لعل در سخن تو آب هر دو ز آن لب و دندان...
-
روزگاریست که سودای بتان دین من است
یکشنبه 17 شهریور 1392 13:00
روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کارنشاط دل غمگین من است دیدن روی تورادیده ی جان بین باید وین کجامرتبه ی چشم جهان بین من است یارمن باش که زیب فلک وزینت دهر ازمه روی توواشک چوپروین من است تامراعشق توتعلیم سخن گفتن کرد خلق راوردزبان مدحت وتحسین من است دولت فقرخدایابه من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت وتمکین من...
-
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن
یکشنبه 17 شهریور 1392 12:55
ای ساقی آرامم کن دیوانه ام رامم کن من خسته ایامم ساقی تو آرامم کن گمگشته ای در خویشم ساقی تو پیدایم کن با ساغر شیدایی سرمست و شیدایم کن در سینه پنهان کردم فریاد آوازم را محض خدا روزگار مشکن دگر سازم را من مرغ خوش آواز این شهرم می دانم می دانی کز رنج این خاموشی می گریم در خلوت پنهانی از جان ما چه خواهی ای دست بیرحم...
-
میل گم شدن در من پیدا شده ست
یکشنبه 17 شهریور 1392 12:52
میل گم شدن در من پیدا شده ست میل گم شدن در جایی بکر در فکرهای دور خستهام از حسِ خستگی از اینکه اینجا نشستهام و میگویم از اینجا و حالی که مرا خسته میکند خستهام از خستهام فکر رهاشدن مرا رها نمیکند فکر رهاشدن در رفتن در اعماق یک سفر میخواهم با بارانها سفر کنم از هرچه بگذرم روی دریاها چادر زنم میان شن شنا کنم...
-
حلقه بردگی و بندگی
یکشنبه 17 شهریور 1392 12:47
دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است همه گفتند : مبارک باشد دخترک گفت : دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سالها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه...
-
تمام گل هایم
شنبه 16 شهریور 1392 12:43
تمام گل هایم محصول باغ تو باده ام ارمغان تاک تو انگشتری هایم از کان طلای توست و شعرهایم امضای تو را در پای خود دارد ای که قامتت از بادبان بالاتر و فضای چشمانت گسترده تر از آزادیست تو زیباتری از کتاب های نوشته و نانوشته من و سروده های آمده و نیامده ام نزار قبانی
-
گندمی از خوشه های مو
شنبه 16 شهریور 1392 12:39
ناگهان دیدم گندم را از خوشه های موی من می دزدی و در کیف مدرسه ات پنهان می کنی تو را از این بازی بازداشتم دست بردار نبودی ضربه ای روی دستت زدم تا گندم را به یغما نبری اما دست بردار نبودی کوشیدم تو را به مدرسه بازگردانم نپذیرفتی و در گندمزار موی من خواب ماندی سعاد الصباح
-
آه ای یقینِ گمشده
شنبه 16 شهریور 1392 12:36
احساسمیکنم در هر کنار و گوشهیِ این شورهزارِ یاس چندین هزار جنگلِ شاداب ناگهان میروید از زمین آه ای یقینِ گمشده ، ای ماهییِ گریز در برکههایِ آینه لغزیده تو به تو من آبگیرِ صافیام اینک به سِحرِ عشق از برکههایِ آینه راهی به من بجو احمد شاملو
-
فریادهای خاموشی
شنبه 16 شهریور 1392 12:32
جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است جنگل شب تا سحر تن شسته در باران خیال انگیز ما به قدر جام چشمان خود ، از افسون این خمخانه سر مستیم در من این احساس مهر می ورزیم پس هستیم فریدون مشیری
-
عشق ، حقیقت را میگوید
شنبه 16 شهریور 1392 12:28
دستم را دراز میکنم در آرزوی لمس به سیمی مسی بر میخورم که جریان برق را در خود میبرد تکهتکه میبارم مثل خاکستر فرو میریزم فیزیک ، حقیقت را میگوید کتاب مقدس ، حقیقت را میگوید عشق ، حقیقت را میگوید و حقیقت ، رنج است هالینا پوشویاتوسکا
-
در دل من ، خاطرهای است
شنبه 16 شهریور 1392 12:24
در دل من ، خاطرهای است مثل سنگی سفید در دل دیوار مرا با آن سر جنگ نیست ، توان جنگ نیست خاطره سرخوشی و ناخوشی من است هر که به چشمانم بنگرد نمیتواند که آن را نبیند نمیتواند که به فکر ننشیند نمیتواند خاموش و غمین نگردد توگویی به قصهای تلخ گوش داده باشد میدانم خدایان آدمیان را به اشیاء تبدیل میکنند و میگذارند...
-
حالا که رفتی
جمعه 15 شهریور 1392 10:51
حالا که رفته ای سر می گذارم بر شانه ی همه ی نیلوفرانی که امسال بی تو گریسته اند گریسته اند و بی تو نزیسته اند حالا که رفته ای بهانه ی خوبی است برای باران تا بیاید کنار سفره بنیشیند و بشقاب سوم را پر کند حالا که رفته ای گمان نمی کنم برگردد پرنده ای که فقط از دست تو دانه بر می چیند و در کلمات تو پرواز می کرد حالا که...