سلام به پوست سبزه ی تو

سلام
به پوست سبز آب ، به پوست سبزه ی تو
که زیر پوست سفید روز می گردد
به دست تو ، که از میان آن همه سبزی
مانند ساقه ی تر در می اید
و ساقه ی گل سرخی در شعر می گذارد
بالای شعر خسته ی من نازنین
غمگین منشین
در زیر این کتیبه ی فرسوده
من خفته ام
محتاج دست سبز تو
محتاج سبزه ی روح تو
بنشین
دامن کنار دماغم بگستر
طنین خنده بیفکن در سنگ
طنین خنده بیفکن در واژه
بخوان
بخوان چنان
کند که خون سبز رقص فواره
از سنگ استخوان
سلام
به پوست سبزه ی تو
که زیر پوست قهوه ای پاییز
مانند آب می وزد
از هفت بند نی استخوان من
به هفت حلقه ی گیسوی تو
سلام

منوچهر آتشی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.