جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری

جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری
دردم همی فزایی و درمان همی‌بری

روی چو ماه خویش و دل و جان عاشقان
دشوار می‌نمایی و آسان همی بری

اندر حریم سینهٔ مردم به قصد دل
دزدیده می‌درآیی و پنهان همی بری

گه قصد جان به نرگس جادو همی کنی
گه گوی دل به زلف چو چوگان همی بری

چون آب و آتشند در و لعل در سخن
تو آب هر دو ز آن لب و دندان همی‌بری

خوبان پیاده‌اند و ازیشان برین بساط
شاهی برخ تو هر ندبی ز آن همی بری

با چشم و غمزهٔ تو دلم دوش میل داشت
گفتا مرا به دیدن ایشان همی بری ؟

عقلم به طعنه گفت که هرگز کس این کند ؟
دیوانه را بدیدن مستان همی بری

دل جان به تحفه پیش تو می‌برد سیف گفت
خرما به بصره زیره به کرمان همی بری

سیف فرغانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.