-
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
چهارشنبه 17 مهر 1392 18:21
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای جان من خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو...
-
مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری
دوشنبه 15 مهر 1392 11:00
مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری که فرق تا به قدم غرق در لطافت و نوری مرا تو مردم چشمی چه غم که غایبی از من حضور عین چه حاجت بود که عین حضوری گمان برند خلایق که حور بچه نزاید خلاف من که یقین دانمت که بچهٔ حوری چو عکس ماه که افتد درون چشمهٔ روشن به چشم من همه نزدیکی و ز من همه دوری به لطف آب حیاتی به طیب باد بهاری...
-
تو را بسیار دوست دارم
پنجشنبه 4 مهر 1392 18:16
تو را بسیار دوست دارم و می دانم که شیوه عشق من کهنه شده است شریان های قلبم کهنه شده است آمدن نامه بر من به پیش تو و بردن گل های زیبا به خانه ات همه آیین هایی کهنه شده است تو را بسیار دوست دارم و رویای من این است که مرا در پیراهنی نو مبهوت کنی و با عطری تازه ، دیدگاهی تازه و رویای من این است که بارانی از شط بلند پرسش...
-
خورشید برای من
پنجشنبه 4 مهر 1392 18:11
خورشید برای من ساعت هفت غروب طلوع می کند آن هم از پشت میز یک کافه یعنی وقتی تو را می بینم روز من از حضور تو شروع می شود شب من از غیبت تو کاری کن روزهایم بلند باشند من از شب ها می ترسم رسول یونان
-
ما یک دیگر را کجا دیدهایم ؟
پنجشنبه 4 مهر 1392 18:05
دیروز در خیابان زنی که چشمانش هیچ شباهتی به چشمان تو نداشت لبخند زد به من آهسته نزدیک شد و با صدایی که هیچ شباهتی به صدای تو نداشت صمیمانه پرسید ما یک دیگر را کجا دیدهایم ؟ در آن قصهی ناتمام نبود ؟ نمیدانم ؛ چرا آن زن ناگهان تو را به یادم آورد و گفتم : چرا در آن قصه بود واهه آرمن
-
تو دیگر خوب نخواهی شد
پنجشنبه 4 مهر 1392 18:02
تا آخر عمر درگیر من خواهی بود و تظاهر می کنی که نیستی مقایسه تو را از پا در خواهد آورد من می دانم به کجای قلبت شلیک کرده ام تو دیگر خوب نخواهی شد افشین یداللهی
-
در دیر مغان آمد یـــارم قدحی در دست
پنجشنبه 4 مهر 1392 17:57
در دیر مغان آمد یـــارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنــوبر پست آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست شمع دل دمسازم بنشست چـو او برخاست و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او...
-
شایعه های عاشقانه
پنجشنبه 4 مهر 1392 17:52
از حرفهایی که پشت سر من و تو زده می شود ناراحت نمی شوم بلکه برعکس تمام پنجره های خانه ام را به روی این شایعه ها باز می کنم روی دستم برایشان دانه ی گندم می ریزم اجازه می دهم روی دامنم بازی کنند زیرا شایعه های عاشقی در کشورم مثل گنجشگها زیباست و من از کشتن گنجشکان بیزارم سعاد الصباح
-
فرشته ای بی نام و نشان
چهارشنبه 3 مهر 1392 17:45
کیمیاگری چیره دست ستاره مرا به آسمان تو دوخته است و فرشته ای بی نام و نشان بال مرا به دست های تو بسته است هم از این روست که در فصل های جادویی خیل پرندگان دریایی از منظر چشم های من در هوای آسمان تو پرواز خواهند کرد بیژن جلالی
-
این منصفانه نیست
دوشنبه 1 مهر 1392 12:15
این منصفانه نیست من پیر شده باشم و تو در خیالم درست مثل روزی که ترکم کردی زیبا و جوان همین شده که هیچ کس باور نمی کند معشوق من بوده باشی کامران رسول زاده
-
گفتی دوستت دارم و رفتی
دوشنبه 1 مهر 1392 12:06
گفتی دوستت دارم و رفتی من حیرت کردم از دور سایه هایی غریب می آمد از جنس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت گفتم عشق را نمی خواهم ترسیدم و گریختم رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود جـــــای خلوتی بود وسط نیستی گفتی : هستم نگریستم ، اما چیزی...
-
پاییز
دوشنبه 1 مهر 1392 12:01
پاییز برگریز گریزان ز ماه و سال بر سینه سپیده دم تو نوار خون آویختند با صبحگاه سرد تو فریاد گرم دوست آمیختند پاییز میوه سحری رنگ سخت وکال واریز قصر اب تو در شامگاه سرخ نقش امیدهای به آتش نشسته است دم سردی نسیم تتو در باغ های لخت فرمان مرگ بر تن برگ شکسته است دروازه ها گشودی و تابوت های گل از شهر ما گریخت عطر هزار ساله...
-
هیچ چیز تغییر نکرده است
دوشنبه 1 مهر 1392 11:58
هیچ چیز تغییر نکرده است فقط تعداد آدم ها بیشتر شده است در کنار گناه های قدیم ، گناه هایی جدید ظهور کرده است واقعی ، موهومی ، موقتی اما فریادی که بدن به آن پاسخ می دهد به استناد معیار قدیم و آوای کلام فریاد معصومیت بوده و هست و خواهد بود ویسلاوا شیمبورسکا
-
اگر میخواهی ترکم کنی
دوشنبه 1 مهر 1392 11:55
اگر میخواهی ترکم کنی لبخند را فراموش نکن کلاه میتواند از یادت رود دستکش ، دفترچهی تلفنت هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی و در ناگهان برگشت گریانم میبینی و ترکم نمیکنی اگر میخواهی بمانی لبخندت را فراموش نکن حق داری زادروزم را از یاد ببری و مکان اولین بوسهمان و دلیل اولین دعوایمان اما اگر میخواهی بمانی آه نکش...
-
در چشمه چشمهایت
دوشنبه 1 مهر 1392 11:38
در چشمه چشمهایت تورهای ماهیگیران آبهای سرگشته می زیند در چشمه چشمهایت دریا به عهد خود پایدار می ماند من قلبی مُقام گرفته در میان آدمیانم جامه ها را از تن دور می کنم و تلالو را از سوگند در سیاهی سیاهتر ، من برهنه ترم من آنزمان به عهد خود پایدارم که پیمان شکسته باشم من تو هستم آنزمان که من من هستم در چشمه چشمهایت جاری...
-
شدم از عشق تو شیدا ، کجایی ؟
دوشنبه 1 مهر 1392 11:36
شدم از عشق تو شیدا ، کجایی ؟ به جان میجویمت جانا ، کجایی ؟ همی پویم به سویت گرد عالم همی جویم تو را هر جا ، کجایی ؟ چو تو از حسن در عالم نگنجی ندانم تا تو چونی ، یا کجایی ؟ چو آنجا که تویی کس را گذر نیست ز که پرسم ، که داند ؟ تا کجایی ؟ تو پیدایی ولیکن جمله پنهان وگر پنهان نهای ، پیدا کجایی ؟ ز عشقت عالمی پر شور و...
-
درست مثل فنجان قهوه
دوشنبه 1 مهر 1392 11:29
درست مثل فنجان قهوه که ته میکشد پنجره کمکم از تصویر تو تهی میشود حالا من ماندهام و پنجرهای خالی و فنجان قهوهای که از حرفهای نگفته پشیمان است گروس عبدالملکیان
-
هزار جهد بکردم که یار من باشی
دوشنبه 1 مهر 1392 11:25
هزار جهد بکردم که یار من باشی مرادبخش دل بی قرار من باشی چراغ دیده ی شب زنده دار من گردی انیس خاطر امّیدوار من باشی از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه ی او اگر کنم گله ای غمگسار من باشی چو خسروان ملاحت به بندگان نازند تو در میانه خداوندگار من باشی در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند گرت ز دست برآید نگار من باشی شبی به کلبه...
-
دست های تو
شنبه 30 شهریور 1392 18:37
از دست های تو کارهای خارق العاده ای بر می آید همانجا که هستی ، بمان اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند اجازه بده برایت بخوانم تا چه اندازه از بدوِ دوست داشتنت پیراهنِ فصل ها زیباتر شده است کنارِ لبانت ، کناره میگیرم و تمامِ حرفهای دلم را از دهانات میشنوم در فاصلهی پیشانیِ تو تا سایهات جنگل سبزیست که...
-
سینه از آتشِ دل در غمِ جانانه بسوخت
چهارشنبه 27 شهریور 1392 18:34
سینه از آتشِ دل در غمِ جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطهی دوریِ دلبر بگداخت جانم از آتشِ مِهرِ رُخِ جانانه بسوخت سوزِدل بین که ز بس آتش اشکم ، دل شمع دوش بر من ، ز سر مهر ، چو پروانه بسوخت آشنایی نَه ، غریب است که دلسوز من است چون من از خویش برفتم ، دلِ بیگانه بسوخت خرقهی زُهد مرا آب...
-
عشق شعر رویاهاست
چهارشنبه 27 شهریور 1392 11:36
عشق معنای شعر است الهام رویاهاست هیجان رقص است موسیقی آوازهاست عشق شور و شوق روح است احساس قلب است عشق شعر رویاهاست رقص آوازهاست و روح قلب هاست سوزان پولیس شوتز
-
جادوی صدا
چهارشنبه 27 شهریور 1392 11:31
تو را نخستین بار از رادیوی دو موجِ آیوا شنیدم در پادگانِ شفیع خانی اندیمشک که آمدی و همه ی موجها را به هم ریختی ازآن روز رادیو به لکنتی ابدی افتاد و من ، سرگشته ی صدای تو تا قله های برفیِ دربندیخان پل زدم تا از بی سیم ها اسم رمزِ تو را بشنوم نمی دانم شاید تقدیر برآن بود تا دوباره صدایت لابلای موجها گم شود ومن به دریا...
-
یادآوری
چهارشنبه 27 شهریور 1392 11:26
بعضی انسان ها به عده ی دیگر از انسان ها انسان های دیگری را یادآور می شوند آنها که به یاد آورده اند ، غمگین اند آنها که یادآور شده اند ، بی خبر آنهایی هم که در یاد آمده اند به احتمال زیاد در شهری دور هیچ چیز را به یاد نمی آورند یاشار کمال ترجمه : سیامک تقی زاده
-
خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی
چهارشنبه 27 شهریور 1392 11:24
خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی افسونگری و گرمی افسانه ی منی بودیم با تو همسفر عشق سالها ای آشنا نگاه که بیگانه منی هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز آتش فروز خرمن پروانه منی چون موج سر به صخره ی غم کوفتم ز درد دور از تو ای که گوهر یک دانه منی خالی مباد ساغر نازت که جاودان شورافکنی و ساقی میخانه منی آنجا که سرگذشت غم شاعران...
-
تو با باقی زنها فرق می کنی
چهارشنبه 27 شهریور 1392 11:21
تو با باقی زنها فرق می کنی نگاهت ارزان نیست لبخندت رویای تمامی مردان است و اما هیچکس تاب خریدنش را ندارد تو به هیچ مردی حتی اجازه نمی دهی رویای لمس دستانت را در سر بپروراند دایره ی انگشت نگاری بر سَردرِ مرزهایت حق ورود را از هر کسی گرفته است هیچ ویزایی برای ورود به مرزهای تو کارگر نیست فرق تو با باقی زنها کم نیست از...
-
آنچه عشق دوست با من میکند
چهارشنبه 27 شهریور 1392 11:18
آنچه عشق دوست با من میکند والله ار دشمن به دشمن میکند خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن میکند این دل سرگشته همچون لولیان باز دیگر جای مسکن میکند همچو مرغی از بر من میپرد نزد بدعهدی نشیمن میکند میبرد با گرگ در صحرا گله با شبان در خانه شیون میکند پیش من از عشق بر سر میزند در پی اندر پی ، پی من میکند...
-
حدیث جوانی
دوشنبه 25 شهریور 1392 18:48
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام خارم ولی بسایه گل آرمیده ام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر بگریبان کشیده ام چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام چون اشک در قفای تو با سر دویده ام من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده ام از جام عافیت می نابی نخورده ام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام موی...
-
راز من
دوشنبه 25 شهریور 1392 18:17
وای از این چشمی که می کاود نهان روز و شب در چشم من راز مرا گوش بر در می نهد تا بشنود شاید آن گمگشته آواز مرا گاه می پرسد که اندوهت زچیست ؟ فکرت آخر از چه رو آشفته است ؟ بی سبب پنهان مکن این راز را درد گنگی در نگاهت خفته است گاه می کوشد که با جادوی عشق ره به قلبم برده افسونم کند گاه می خواهد که با فریاد خشم زین حصار...
-
زیستن بی تو
دوشنبه 25 شهریور 1392 10:49
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر ونسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرفترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به...
-
اسب سپید خاطره
شنبه 23 شهریور 1392 11:12
امشب خاک کدام میکده از اشک چشم من نمناک می شود ؟ و جام چندمین از دست من نثاره خاک می شود ؟ ای دوست در دشتهای باز اسب سپید خاطره ات را هی کن اینجا تا چشم کار می کند آواز بی بری ست در دشت زندگانی ما حتی حوا فریب دانه گندم نیست من با کدام امید ؟ من بر کدام دشت بتازم ؟ مرغان خسته بال خو کرده با ملال افسانه حیات نمی گویند...