اسم تو

وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم
که انگار گُل رُزی از پنجره ی باز
به اتاق پرت شده باشد

ویسلاوا شیمبورسکا

نظرات 5 + ارسال نظر

چقدر باید بگذرد تا آدمی
بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد
و چه قدر باید بگذدر
تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟!
آنا گاولدا

موهایت را می بندی
گوشواره هایت می رقصند
و دستی موسیقی کهکشان را تنظیم می کند
موهایت را باز می کنی
باد نی لبکها را فراموش می کند
و به ساز تو می رقصد

آرش شفاعی


با درود و سپاس از لطف شما دوست عزیز
با مهر
احمد

هانی شنبه 26 دی 1394 ساعت 15:16 http://hanihastam.persianblog.ir

عالی بود!!
بهتر از این نمی تونست باشه

ممنونم از حضورتان دوست گرامی
خوشحالم که پسندید
با مهر
احمد

مارسیا شنبه 26 دی 1394 ساعت 09:36

عالی بود

از لطف شما سپاسگزارم دوست گرامی
با مهر
احمد

دلارام جمعه 25 دی 1394 ساعت 17:35

تو اگر بهار را صدا کنی، می‌آید
حتا اگر دل‌اَش
جا مانده باشد میانِ برف‌ها

رضا کاظمی

بیداری ات
برای دیگران، امّا
خواب هایت
همیشه به من تعلّق دارد ؛
مثل یک کابوس سیاه
هر شب
از دیوار خواب هایت
بالا می روم

مینا آقازاده

محمد شیرین زاده جمعه 25 دی 1394 ساعت 13:46 http://m-bibak.blogfa.com

صدایم کن

دلم برایِ هم آغوشیِ صمیمی‌ِ تنها یمان

برایِ نوازش

برایِ صدا کردن‌هایِ تو

برایِ حرف‌هایِ خوب

تنگ شده صدایم کن!

دلم برایِ دوست داشتن‌هایِ بی‌ انتها

برایِ شب‌های تا صبح ... بدونِ خواب

برایِ خودم

برای خودت

پنجره‌ها و مهتاب

تنگ شده

صدایم کن!


((نیکی‌ فیروزکوهی))

موهایت را می بندی
گوشواره هایت می رقصند
و دستی موسیقی کهکشان را تنظیم می کند
موهایت را باز می کنی
باد نی لبکها را فراموش می کند
و به ساز تو می رقصد

آرش شفاعی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.