مادرم از قبیله ی سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گفت
چادری از ابریشم ایمان به سر داشت
قلبش به عرش خدا می ماند
که به اندازه ی حقیقت خدا بزرگ بود
و من صدای خدا را
از ضربان قلب او می شنیدم
و بی آن که کسی بداند
خدا در خانه ی ما بود
و بی آن که کسی بداند
آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد
زیباترین شعر ، مادر است
و زیبا ترین شعرم برای مادر است
پرتو نادری شاعر افغانی
تو عاشقانه ترین نام
و جاودانه ترین یادی
تو از تبار بهاری تو باز می گردی
تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین
تو جاودانه ترینی
برای آنکه نمی داند
برای آنکه نمی خواهد
برای آنکه نمی داند و نمی خواهد
تو بی نشانه ترین باش
ای یگانه ترین
محمود مشرف آزادتهرانی
این شعر را همین حالا بخوان
وگرنه بعدها باورت نمی شود
هنگام سرودنش چگونه
دیوانه وار عاشقت بودم
همین حالا بخوان
این شعر را که ساختار محکمی ندارد
و مثل شانه های تو
هر بار گریه می کنم می لرزد
هربار گریه می کنم
و پیراهن هیچ فصلی
خیس تر از بهاری نخواهد بود
که عاشقت شدم
لیلا کردبچه
همیشه برآنم
تا دلی را نشکنم
اما وقتی به خود نگاه میکنم
تکه تکه ام
ایلهان برک
مترجم : سیامک تقی زاده
یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و رو
زمینه پر نگار می شود
زمین شکاف می خورد
به دشت سبزه می زند
هر آن چه مانده بود زیر خاک
هر آنچه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار می شود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب می شود
دهان دره ها پراز سرود چشمه سارمی شود
نسیم هرزه پو
ز روی لاله های کوه
کنار لانه های کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته می رسد
غریق موج کشتزار می شود
در آسمان
گروه گله های ابر
ز هر کناره می رسد
به هر کرانه می دود
به روی جلگه ها غبار می شود
درین بهار ... آه
چه یادها
چه حرفهای ناتمام
دل پر آرزو
چو شاخ پر شکوفه باردار می شود
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود
سیاوش کسرایى
رسید صبح از راه و
من نرسیدم
گم کرده ام راه را
در سایه ی تاریکی
در سپیده ی بی سایه
طاقت از کف داده ام انگار
جامی در دستم
مستم
گوش میچسبانم به دیوار
که از هر روزنی
چیزی بشنوم
دنیا همین است واقعاً ؟
باید غصه خورد ؟
باید امیدوار ماند ؟
ترجیح میدهم ترانه بخوانم فعلاً
آدونیس
ترجمه : محسن آزرم
بوی بهار می شنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل گونه های تو
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو
در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیان لای لای تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو داری برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
ای دل به جان تو ، دل و جانم از آن توست
ای درد تو به جان من ای من فدای تو
قیصر امین پور
تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه از بر کرده بودم ، از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی حرم حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم
مهدیه لطیفی
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی کنار ماهت بگذارم
زندگی که همیشه اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم
که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را می خواستم بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد
حافظ موسوی
هر عشق تازه ای قاتل است
بی آن که دستش بلرزد
همه ی عشق های پیشین را می کُشد
آه باچه لبخند معصومی
خنجر فرود می رود بر پشت
اولین و آخرین و یگانه ترین عشق
همه جا شریک جرم دارد
در اتوبوسی که دیر می رسد
در رگباری ناگهانی
و هزارگوشه و کنار دیگر
انگیزه ی جنایتش آزادی ست
این قرار ملاقات به فرار از خود می ماند
آن سفر رد پا را نشان می دهد
جایی که مرگ
با لباس مبدل حاضر است
و آنگاه که عشقی کهنه می شود
خنجری به کمین او می نشیند
درکنج عشقی تازه
زمان می گذرد
و تو درمی یابی که عشق
از توابع زمان است
باید مدام پوست بیندازد و
نو شود
و نوتر
بلاگا دیمیتروا
ترجمه : فریده حسن زاده
عشق من نه زمستانیست
که زیبایی ات را
در پوستینی از تحجر بپوشانم
نه تابستانی
که در شهوتی تموز
عریانی ات را جستجو کنم
عشق من بهاریست ، پاییزیست
عشق من بهشت ِ اردیبهشت است
مهرِ مهرماهی ست
رهایت می کنم تا پریدنت را به تماشا بنشینم
قلب من
هم وسعت آسمانی ست
که تو در آن پرواز می کنی
من تو را آنگونه که هستی
دوست می دارم
مصطفی زاهدی
بهتر است که
هرگز تمامی روحت را برای یک مرد
که چیزی از عشق نمیداند
عریان نکنی
تحمل تجاوز به روح
از هضم تجاوز به جسم
صدها برابر بدتر است
فرانتس کافکا
میخواهم خدا
بین مرگِ من و بوسههای تو گیج شود
آنهمه شراب یادت رفت
قلبم را مشت کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود ؟
میخواهم تو را جوری پرستش کنم
که خدا خودش را از اول خلق کند
آنهمه رنگ یادت رفت
یکیش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم ؟
میخواهم خدا را توی بغلت پرپر کنم
آنهمه خدا یادت رفت
یک آدم هست برای ستایش تو ؟
میخواهم موهام را شانه نزنم
انگشتهات گیر بیفتد لای موهام
آنهمه بوی جنگل یادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی یک وقت ؟
میخواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباسهای تو
و تو
توی لباسهای پاره پارهی من
دنبال خودت بگردی
آنهمه جوهر
چرا یادم رفت
دستهای جوهریام را
به زندگیات بکشم ؟
عباس معروفی
دوستت دارم
ای پاره ای از من
ای تمام من
ستاره ی پیشانی ام
دوستت دارم
پهناور تر از هر گستره
دور تر از هر امتداد
پاک تر از هر اعتراف
شدیدتر از باران مصیبت
دوستت دارم
و می دانم
که رهسپاری به سویت را نمی توانم
اگرچه به سویت می آیم
قلب تو
راه مستقیم من است
که به سویش در حرکتم
می آیم
اگرچه مرگ من و مرگ تو در این باشد
دوستت دارم
تا تمام خستگی ها را تبعید کنم
و با تو
تمام سختی های بُرنده ی راه را به مبارزه فراخوانم
که من
پرنده ی یتیم عشق را
که خوابی سنگین داشت
بیدار کرده ام
دوستت دارم
خاک حاصلخیز برای خوشه های عشق
تو را مژده می دهم
که به یکدیگر می رسیم
همان طور که کوه به کوه
و پس از ما
باید نشانه های راه که به سوی وطن می روند
دگرگون شوند
پس عشق ادامه دارد
و دردِ زایمانِ روزگار
هر قدر هم درنگ کند
به ناچار فرا میرسد
ریتا عوده
مترجم : بابک شاکر
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
با دوست داشتن زیادم
با هِی ببینمت هایم
با همیشه ببخشها و
همیشه ، دلَم برایِ تو تنگ شُده هایم
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
وقتی که با شانه هایِ بالا گرفته از تو میگفتم
وقتی که نام تو را بلند میخواندم
وقتی که در همیشه
هر جا
تو را به نام کوچَکت صدا میکردم
نمی خواستم ناراحتت کنم
اما انگار کردم
وقتی که آن همه تو را
خواب دیدم
نمیخواستم
اما
افشین صالحی
نام تو پرندهایست در دست من
تکهای یخ بر روی زبانم
نام تو باز شدن سریع لبهاست
نام تو چهار حرف
توپی گرفته شده در هوا
ناقوسی نقرهایست در دهانم
صدای نام تو
سنگیست که به دریاچهی آرام پرتاب میشود
نام تو
صدای آرام سمضربههاییست در شب
روی شقیقهی من ، نام تو
شلیک سریع تفنگی مسلح شده است
نام تو غیرممکن
بوسهای روی چشمهایم
سردی پلکهای بسته است
نام تو بوسهی برف
جرعهی آبی آب چشمهای خنک
خواب با نام تو عمیق میشود
مارینا تسوتایوا
مترجم : سینا کمال آبادی
چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما
تا ز بندت شدم آزاد ، گرفتار شدم
سخت آزادی ما بند گرفتاری ما
سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد
با تو آمیزش ما از همه بیزاری ما
بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت
ترسم آخر که به گوشت نرسد زاری ما
صبح ما شام شد از تیرگی بخت سیاه
آه اگر شب رو زلفت نکند یاری ما
دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما
بی کسی بین که نکردهست به شبهای فراق
هیچکس غیر غم روی تو غمخواری ما
دل و دین تاب و توان رفت و برفتم از دست
بر سر کوی وفا کیست به پاداری ما
گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر
زیر لب گفت که از دست دل آزاری ما
هوشم افزود فروغی کرم باده فروش
مستی ما چه بود مایه ی هشیاری ما
فروغی بسطامی
مجموعه " باران ، بعد رفتنت بند نمی آید "سومین مجموعه محسن حسینخانی است که به همت نشر فحوا از شنبه 94/12/22روانه ی بازار می شود این مجموعه شامل هفتاد کارعاشقانه و کوتاه از حسینخانی است و قالب سپید می باشد برای سفارش مجموعه با شماره تلفن 09189230017تماس حاصل فرمایید
آنکه مى گوید
همه چیز مرا یاد تو مى اندازد
عاشق نیست
فراموش کارست
سردار تونجر
مترجم : سیامک تقی زاده