فرا رسیدن بهار و سال نومبارک

عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی کنار ماهت بگذارم
زندگی که همیشه اینجور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم
که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را می خواستم بنویسم

حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد

حافظ موسوی

نظرات 17 + ارسال نظر
آهید سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 13:39 http://ketablog.roomfa.com/

سلام
سال نو بر شما مبارک .سال همراه با شادمانی و سلامتی وموفقیت برایتان آرزومندم.

سلام دوست گرامی
من نیز سال نو را به شما تبریک می گویم امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

●♥ محمد شیرین زاده ♥● سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 13:16 http://m-bibak.blogfa.com

سلام احمد آقا عزیز ممنونم از حضور و نگاه شما بزرگوار

دلتنگتان بودم

سلام محمد عزیز
ممنونم از لطف شما
من نیز دلتنگ شما عزیزان بودم
مانا باشی
با مهر
احمد

●♥ محمد شیرین زاده ♥● سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 11:49 http://m-bibak.blogfa.com

موهایت

در باد تکان می‌ خورد

تنت

سرد و سبک

لرزان

شبیه پرنده‌ ای که تمرین پرواز می‌ کند

گوش می‌ دهی به صدا ها

صدای آدم‌ ها

صدای باد

و نگاه ثابتت روی ماست

همچنان که از طناب دار

آویزانی!


((شبنم آذر))

روسریت را
روی صورتت میکشی
تا جاماندگیم را از روزهایت
به روی خودت نیاوری
بزرگ شده ای
آنقدر که باید خطوط پیشانیم را بشمارم
و به یاد اولین گریه ات بخندم
بزرگ شده ای
و دیگر دست هایم را
برای تکاندن زانوهای شلوارت نمیخواهی
شانه هایم
برای گریه هایت کوچک شده
بزرگ شده ای
اما نمیدانی
بافتن موهایت
هنوز هم میتواند مرا زنده نگه دارد

منیرسادات حسینی

●♥ محمد شیرین زاده ♥● دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 10:51 http://m-bibak.blogfa.com

باران گرفته تا که بشوید خیال را

این فعل دوست داشتنی ِ محال را

دستی گره زده ست طناب مرا به دار

دستی که از کبوتر من چیده بال را


((فاطمه اختصاری))

قلب نیست لعنتی
چیزی است در دلم
آویخته به بندی
تاب می‌خورد بینِ بغض‌هایِ من
و درد‌هایِ زندگی‌
نه می‌‌ایستد که مرا راحت کند
نه می‌تپد که ماتمِ تو را کم کند

نیکى فیروزکوهى

ایمان صابر دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 08:31 http://imansaber.blogfa.com/

عشق

قصه‌ای بود که مادر بزرگ

شب‌های زمستان برایم می‌بافت:

یکی از روو، دوتا از زیر،...



بالاپوشی که هیچ‌گاه گرمم نکرد!

کسی شبیه عشق از دور می آید
هوای آمدنش اما
چقدر ابری ست

نیلوفر ثانی


ممنونم از حضور صمنیمانه تون آقای صابر عزیز
در ضمن فرا رسیدن سال نو را به شما تبریک میگویم
با مهر
احمد

ایمان صابر یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 10:46 http://imansaber.blogfa.com/

سال تو مبارک ....

یک نقطه تغییر

" سال نو " را " سال تو "

میکند .

متفاوت باش و تغییر را

از خودت شروع کن.

عطرت دارد
یواش یواش
از حافظه ی اتاق محو می شود
از لباسهایم
از رختخوابمان...
از روزهای تلخ بی تو..!
و من مانده ام
کجا را دنبال عطر تنت جستجو کنم؟
چرا هیچ عطری
در هیچ مغازه ای
بوی تو را ندارد؟

یاشار عبدالملکی


شعر بسیار زیبایی بود ممنونم از لطف شما دوست گرامی
با مهر
احمد

●♥ محمد شیرین زاده ♥● شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 04:13 http://m-bibak.blogfa.com

ماهی در اندوه ما شناور است

ما در کنار این پرتگاه که به گلهای سرخ ختم میشود سقوط میکنیم

چشمان ما بوی گل سرخ دارد

اندوه ما رنگ فلس های ماهی را دارد

صبح در پرده ‌های مه آلود غروب میکند

ما یک روز کامل را از دست داده ‌ایم

غروبی بی جهت و نزار ما را به صبح میسپارد

صبحی که از دیوار فرسوده باغ سقوط میکند

چندان جوان نیستیم که با صبح از دیوارهای فرسوده باغ عبور کنیم

هشیار و با غصه دیوار باغ را در اندوه ام دفن میکنم

دیوار سفید، سفید است

از دیوار سفید باغ را میبینم که

تو با چراغی افروخته و ناب به سوی شیشه‌ های پنجره رهسپاری

سفر درازی نیست

اما من نگران بازگشت تو به خانه و ملافه‌های سفید هستم

مرا بر این رویای نخ ‌نمای درختان باغ بسپار

از این جوی با اندک آب اگر عبور کنیم

چلچراغ ‌های زمستانی و انگورهای سبز تابستانی را طی کردیم

گمان دارم تو چهره ‌ات را در آب اندک جوی خواهی دید

باغ ما را دعوت به سکوت میکند

شبنم‌ ها چشمان ما را صیقل میدهند

قایق در آب اندک جوی ما را در آستانه‌ خانه رها میکند

تنها به دریا می‌ رود.


((احمد رضا احمدی))

ﻣﺠﺎﻝ
ﺑﯽ ﺭﺣﻤﺎﻧﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﻭﺍﻗﻌﻪ
ﺳﺨﺖ
ﻧﺎﻣﻨﺘﻈﺮ.
ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ
ﺣﻆ ّ ﺗﻤﺎﺷﺎﺋﯽ ﻧﭽﺸﯿﺪﻡ،
ﮐﻪ ﻗﻔﺲ
ﺑﺎﻍ ﺭﺍ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

ﺍﺯ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻭ ﻧﻔﺲ
ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﻟﺐ ﺍﺯ ﺑﻮﺳﻪ ﻧﺎ ﺳﯿﺮﺍﺏ.
ﺑﺮﻫﻨﻪ
ﺑﮕﻮ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﻢ ﮐﻨﻨﺪ
ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ
ﺑﺪﺍﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ، -
ﮐﻪ ﺑﯽ ﺷﺎﯾﺒﻪ ﺣﺠﺎﺑﯽ
ﺑﺎ ﺧﺎﮎ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﺩﺭ ﺁﻣﯿﺨﺘﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ

احمد شاملو‏

●♥ محمد شیرین زاده ♥● چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 13:45 http://m-bibak.blogfa.com

دستانم در تو گره می‌ خورد

دستانت در من می‌ کاود

و در این تکاپوست

که به هم بافته می‌ شویم

آن‌ سان که چون صدایم می‌ کنند تو سر بر می‌ داری


((اسماعیل نوری‌ علاء))

اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطرِ اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود ، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجایی

فروغ فرخزاد

دلارام سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 01:56

در سفره ی هفت سین امسال به جای سیب ، عکس لبخندت را می گذارم ... تنگ ماهی ها را از آب باران پر می کنم ... دلم که مثل سیر و سرکه می جوشد را گوشه ی سفره می خوابانم و به درخت توی حیاط می نگرم که باهم کاشتیم و حالا بعد از سالها شکوفه زده ...

چه کسی گفته با یک گل بهار نمی شود ...؟ من با همین چند شکوفه ، بهاری را می بینم که در آن ، تو با یک بغل سیب در گوشه ی لبانت از راه می رسی و می گویی : "امسال کلی کار داریم ... باید دیوار ها را رنگ کنیم ، به کودکان سر چهار راه عیدی بدهیم و سیزده بدر ، انگشتانمان را به هم گره بزنیم" ... آنوقت خانه به خانه ی شهر را می گردیم و می گوییم که با یک گل هم بهار می شود ، اگر گونه های گل افتاده ی عزیزانتان را با عشق ببوسید ...

تو خواهی آمد ... و من قبل از آمدنت ، به این فکر میکنم که چه بگویم تا باور کنی که تنهایی سفره ی هفت سین چیدن حال خوبی ندارد ... دعای سال تحویل را تنهایی خواندن حال خوبی ندارد ... عید را تنها به خود تبریک گفتن حال خوشی ندارد ... اما چاره ی باغبانی که دانه دانه امید و آرزوهایش را زیر خاک خوابانده چیست ...؟! و چاره ی عاشقی که چشمش به در مانده ...

مادربزرگم همیشه میگفت : "بخند دم عیدی ... سال خوب از بهارش پیداست " ... و من به دنبال بهاری که تمام سال هایم را برای همیشه خوب و سبز می کند به کسی چشم دوخته ام که لبهایش گوشه ی قاب عکس می گوید : "سیب" ...

صادق_اسماعیلی_الوند

هر صبح دوست داشتنت را
در کتری می ریزم
روی اجاق دلتنگی هایم میگذارم
تا خوب دم بکشد...
استکان کمر باریک یادگاری مادربزرگم را
از کابینت کناری آشپزخانه درمی آورم
چایم را پر رنگ میریزم
تلخ تلخ
مثل روزهای نبودن تو
داغ داغ
مینوشم
بگذار دهانم بسوزد
از
دوست داشتن مردی
که سالهاست
در پس نگاه زنی که شاید
شبیه دخترک همسایه
که همبازی کودکیش بوده
رفته است
هر شب پیراهن چهارخانه خاکستری داخل کمد را
که شب آخر
در هیاهوی رفتن جا گذاشتی
با خودم به رختخواب میبرم
محکم در آغوش میگیرم
چشمهایم را میبندم
و تو
با همان چشمهای سرد و بی احساست مثل هرشب
در برهوت ذهنم قدم میگذاری
و من ساعتها در کنار تو
زندگی میکنم
و چه رویای شیرینیست
داشتنت
حتی در خیال
اما همین که
غرق خیال تو میشوم
مثل همیشه برای رفتن عجله میکنی
و من مات و مبهوت
در میان تمام خاطرات
به دنبال تو میگردم
و تو
در پی زنی شبیه همان دخترک همسایه رفته ای که رفته ای

بهاره حسینی

شیما سه‌شنبه 3 فروردین 1395 ساعت 01:34

سلام سال نو مبارک

ممنونم از لطف شما شیما عزیز
من نیز فرا رسیدن بهار و اغاز سال نو را به شما تبریک می گویم
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

فرزانه دوشنبه 2 فروردین 1395 ساعت 09:50 http://ruybenmayo.blogfa.com

بر خیز که باد صبح نوروز        
در باغچه میکند گل افشان

بوی گل و بامداد نوروز
و آواز خوش هزار دستان 

#سعدی "..

نوروز خجسته باد


سلام احمد عزیز. سال نو مبارک دوست خوبم. امیدوارم روزهای سبز و شادی در انتظارت باشه.
بهترینها رو برای شما دوست دیرین، آرزو می کنم

در من ریشه کرده ای
اسمت که می آید
گونه هایم
گل می اندازند
خنده هایم
شکوفه می دهند.

محسن حسینخانی


سلام فرزانه عزیز
من نیز سال نو را به شما تبریک میگویم و بهترین ها را در سال جدید برایت ارزو میکنم
ممنونم که به یادم بودی دوست عزیز
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

هانی دوشنبه 2 فروردین 1395 ساعت 09:42 http://hanihastam.persianblog.ir

درود بر شما
سال نو و بهار نو رو بهتون شادباش میگم گرامی
سپاس از بودنتون و این همه حس و شعر قشنگ
همواره برقرار باشید

سلام هانی عزیز
ممنونم از حضور صمیمانه ات و لطفی که به من دارید
من نیز فرا رسیدن بهار را به شما تبریک میگویم
مانا باشی
با مهر
احمد

●♥ محمد شیرین زاده ♥● یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 07:08 http://m-bibak.blogfa.com

وقتی

نه ، شعر توانست

تو را به خانه بر گرداند

نه ، هوای بهار

دیگر برای آمدنت

باید دلم را به چه خوش می کردم

جز همین

باران های پشت پنجره

آخر میدانی عزیزم

جایی خوانده ام

باران یعنی تو بر می گردی ...



((محمد شیرین زاده))

عاشقی
رسم قشنگ صبح است
که سر صبح برایت
چای و
لبخند و
سلام آوردم
من سر ذوق همین عشق
چنین بیدارم

سارا خلیفه

فرزانه یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 01:44

نه آمدن این
شکوفه هاى بادام
و نه عطر تازه هوا،
پرستو ها هم بى خود
شلوغش کرده اند ..!
بهار فقط
عطر تن توست ..!

من آویخته از طناب
تو شلیک کردی

تو شلیک کردی به طناب
برگشتم به زندگی
به شلیکِ دست‌های تو

اشتباه کرده بودند
دارند دوباره نشانه می‌روند
قلبم را

حالا درست نشانه گرفتی
بزن
به قلب هدف
زندگی همین‌ است
که شلیک می‌شود از دست‌های تو


شهاب مقربین


ممنونم از حضور صمیمی و شعر بسیار زیبایی که نوشتید فرزانه عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

در زمستانی که بی هنگام آمده بود

و ابر هایی که ناغافل ،

تو

بهار را به پنجره ام هدیه کردی

و ماه مهربان را

به دست هایم

حالا کجا مانده ای

دوباره بیایی کنار پنجره ام

بگویی : سلام ،

بهار آورده ام ، نمی آیی؟!


((رضا کاظمی))

توقع زیادی نیست
تنها
یک "دوستت دارم" ساده
که گاهی اگر دلم گرفت
به کسی بگویم.
کسی که
نه نام کوچکش مهم است
و نه رنگ چشمهایش
فقط بهانه ایست
برای گفتن یک " دوستت دارم" ساده
که سالهاست
به کسی نگفته ام.

نیلوفر لارى پور

کاکتوس شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 15:58

قرارمان

همین بهار

زیر شکوفه های شعر

انجا که واژه ها

برای تو گل می کنند

انجا که حرف های زمین افتاده ام

دوباره سبز می شوند

و دست های عاشقانمان

گره در کار سبزه ها می اندازند

قرارمان زیر چشم های تو

انجا که شعر

نم نم شروع می شود

مینا اقازاده


عیدتون پیشاپیش مبارک
راستش دلم می خواد یه چیزایی رو براتون بنویسم
می تونم بگم اشنایی با شما و وبلاگ عزیزتون برای من یه لطف بزرگ بود
با خیلی از شاعرا اشنا شدم
از خوندن خیلی شعرا لدت بردم و در کنار خیلی شعرا اشک ریختم .برای خیلی از دوستان اشعارو نوشتم و اون هم لذت بردن ....ممنونم ازتون
واقعا وقتایی که میومدم و حالتون خوب نبود خیلی تلخ بود مخصوصا وقتی که شعر ها رو بدون پاسخ تایید می کردید
تو سال جدید براتون سلامتی و دلی سرشار از ارامش و شادی رو ارزو میکنم
بابت همه چی ازتون ممنونم

پنهان نمی کنم
که پیش از این سطرها
عزیز بودنتان " را می خواستم بنویسم

مگر نمی‌گویند که هر آدمی
یک بار عاشق می‌شود ؟
پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز می‌کنی
دل می‌بازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم می‌گذری
نفست می‌کشم باز ؟
چرا هربار که می‌خندی
در آغوشت در به در می‌شوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف می‌کنم
تکه‌های لباسم بال درمی‌آورند باز ؟
گل قشنگم
برای ستایش تو
بهشت جای حقیری ست
با همین دست‌های بی‌قرار
به خدا می‌رسانمت

عباس معروفی


سلام کاکتوس عزیز
قبل از هر چیزمن نیز فرا رسیدن بهار و سال نو را به تو دوست عزیز تبریک می گویم و بهترین ها را برایت آرزو میکنم
واقعا از صمیم قلب خوشحالم که وبلاگم مخاطب همچون شما دارد و چنین حس خوبی به شما منتقل میکند همچنین خدا را شکر میکنم شعرهای وبلاگم را دوست دارید و برای دیگر دوستانتون هم ارسال میکنید من امیدوارم در سال جدید شما همچنان مرا همراهی کنید و با حضور صمیمانه تون مرا خوشحال کنید
در ضمن از اینکه خیلی دیر جواب شما دادم پوزش می خواهم
شاد باشید
با مهر
احمد

دیگران می توانند

غم هایت را بشمرند.

اما فقط خودت می توانی

حاصل جمع شان را بفهمی.



عرفان صفرپور

تمام دنیا
محله‏ ی کوچکی ‏ست
که تو در آن متولد می شوی
و من
میان بازیِ بچه ‏های محله
به عشق تو
پیر می شوم

کامران رسول زاده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.