دنیا همین است واقعاً ؟

رسید صبح از راه و
من نرسیدم
گم کرده ام راه را
در سایه ی تاریکی
در سپیده ی بی سایه
طاقت از کف داده ام انگار
جامی در دستم
مستم
گوش میچسبانم به دیوار
که از هر روزنی
چیزی بشنوم
دنیا همین است واقعاً ؟
باید غصه خورد ؟
باید امیدوار ماند ؟
ترجیح میدهم ترانه بخوانم فعلاً

آدونیس
ترجمه : محسن آزرم

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 17:18

شادی داشتنت

شادی بغل کردن سازی ست

که درست نمی شناسمش

درست می نوازمش

نت به نت

نفس در نفس

تو از همه جا شروع می شوی

و من هربار بداهه می نوازمت

از هر جای تنت

سبز آبی کبود من

لم بده ، رها کن خودت را

آب شو در آغوشم

مثل عطر یاس فراگیرم شو

بگذار یادت بگیرم


عباس معروفی

سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،

گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،

راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه ی فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟

بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،
چون ندارد خبر از خود که خداست.

قیصرامین پور

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.