تنها دو چشم
تنها دو چشم داشتم
دو دریچه ی کوچک
و این برای دنبال کسی گشتن
در جهانی که خیلی بزرگ است
کم بود
مرا ببخش اگر
پیدایت نکردم
رویا شاه حسین زاده
یک فنجان قهوه
مهمانِ من باش
آغشته به سمِ عشق
درد ندارد
فقط
چشمانت را که باز کنی
کسی شبیه مرا
دوست خواهی داشت
مریم قهرمانلو
بودن من
با من نیست
و از من نیست
بودن من جایی
آن سوتر است
جای همه ی بودن ها
که شعله یمن و ما
در آن خاموش می شود
بیژن جلالی
جامی شکسته دیدم در بزم می فروشی
گفتم بدین شکسته چون باده میفروشی ؟
خندید و گفت زین جام جز عاشقان ننوشند
مستِ شکسته داند قدر شکسته نوشی
خیام
مرا پیکری است
تا چشم انتظار تو باشم
تا از دروازه های صبح
تا
دروازه های شب در پی تو بشتابم
مرا پیکری است
بهر آنکه عمرم را با عشق تو سر کنم
پل الوار
جانا
مرد روزهای از دست رفته ی نه چندان دورم
کاش دوستت دارم
اینهمه بی قدر
اینهمه بی قدرت نبود
جانا
چقدر صدایت را دوست داشتم
و همین پریروزهای نه چندان دور اگر بود
می پرسیدی
داشتی ؟
و می گفتم
دارم
جانا
من ستاره های آسمان کویر را
با تو کشف کردم
من عشق را
با تو کشف کردم
و همین پریروزهای نه چندان دور اگر بود
می پرسیدی بیداری ؟
و می گفتم همیشه
می پرسیدی چه میکنی ؟
می گفتم می شمارم
تا خواب
جانا
دلتنگی هایم برای تو
فعل های حال من
ماضی نمی شوند
دارم ها ، داشتم نمیشوند
جانا
من هنوز از تو بیدارم
حتی وقتی رفته ای
حتی وقتی نمیپرسی بیداری ؟
حتی وقتی دوستم نداری
تمام فعل های حال
تمام حالم
برای تو
مهدیه لطیفی
نگاهت
چه رنج عظیمی است
وقتی به یادم میآورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفتهام
آنتوان دوسنت اگزوپرى
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درستست که من توبه شکستم
گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت
من فارغم از هر چه بگویند که هستم
ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود
از بند تو برخاستم و خوش بنشستم
از روی نگارین تو بیزارم اگر من
تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم
زین پیش برآمیختمی با همه مردم
تا یار بدیدم در اغیار ببستم
ای ساقی از آن پیش که مستم کنی از می
من خود ز نظر در قد و بالای تو مستم
شبها گذرد بر من از اندیشه رویت
تا روز نه من خفته نه همسایه ز دستم
حیفست سخن گفتن با هر کس از آن لب
دشنام به من ده که درودت بفرستم
دیریست که سعدی به دل از عشق تو میگفت
این بت نه عجب باشد اگر من بپرستم
بند همه غمهای جهان بر دل من بود
دربند تو افتادم و از جمله برستم
سعدی
زشادیها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم
بشد سالی که بی غم می گذارم ماتمی خواهم
نیم من اهل عیش و نوش و مستی با پریرویان
به ویران کلبه ای با اهل دردی عالمی خواهم
مرا بیگانه کردی با جهانت آشنایی کو ؟
به غمها محرمی خواهم ، پریشان همدمی خواهم
به زیبایان بی غم خاطرم الفت نمی گیرد
بتی کو را بود یا بوده الفت با غمی خواهم
لب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من
گلی کو را به نرگس گاه باشد شبنمی خواهم
عماد خراسانی
هر انسانی که نمیتوانم دوستش بدارم
سرچشمهی اندوهیست ژرف
برای من
هرانسانی که روزی دوستش داشتهام
و دیگر نمیتوانمش دوست بدارم
گامیست به سوی مرگ
برای من
آن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارم
خواهم مرد
آی شمایان
که میدانید شایستهی عشق من هستید
مراقب باشید ، مراقب باشید
تا مرا نکشید
ژئو بوگزا
مترجم : محسن عمادی
دوستش داشته باشی
و او
در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن
میخواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسانتری بروم
و تو
عاشقش نکنی
او برود
مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی میدیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه میکنم ؟
و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود ؟
افشین یداللهی
روشنای زندگیام
نسیم من
فانوسام
بیانیه باغهای من
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج
جایی به من بده
چون شانه عاجی
در میان شب گیسوانت
و آنگاه فراموشم کن
نزار قبانی
ترجمه سیامک بهرام پرور
تو خوبی
که من خوب می نویسم
با تو
کلمات
به بهترین شکل جلو می روند
و با تمام وجود
وظیفه شان را انجام می دهند
من
شعر را
از زمین خاکی دل تو
شروع کردم
محسن حسینخانى
روزها رفتند
و تو به یاد نیاوردی
که آنجا
در آن گوشه ی متروک قلبت
عشقی جا مانده
عشقی زخم خورده
که بی تابانه می نالد
روشنایی ام بخش
روزها رفتند
و ما به هم نرسیدیم
تو آن سوی مرزهای رویایی
در افقی که ناشناخته ها را در آغوش گرفته
و من
قدم می زنم
می بینم
می خوابم
و به فرداهای روشنی دل خوش می کنم
که با شتاب
به گذشته ی برباد رفته ام
می پیوندند
روزهایم
طعمه ی افسوس ها شدند
کی خواهی آمد ؟
نازک الملائکه
ترجمه : سمانه رضایی
از بندهاى شعر
قیدها را بردار
نمى بینى ؟
دارم عاشق مى شوم
عشق که زمان و مکان سرش نمى شود
من
بى قیدترین عاشقِ جهانم
کامران رسول زاده
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد و
و پرندگان آواز بخوانند
جان یائو
مترجم : آزاده کامیار
با اشک هایمان
تهمت به جاودانگی درد می زدیم
با دردهایمان
بهتان به عشق
بیگانگی
رسالت ما بود
نصرت رحمانی
این روزها
به آرامی دوستت دارم
جوری کنار تو می آیم
مبادا که ناز خوابِ شیرینت بیاشوبد
کابوس شود
و بترسد
طوری سلام می کنم
مبادا که فکر قشنگت
خش گیرد و
او را بد بیند
این روزها
به آرامی دوستت دارم
وقتی نگاهت می کنم
که حوصله ات پیش کسی نباشد
حواست پرت شود
برنجد از
کسی که برایت اوست
این روزها
من
به آرامی دوستت دارم
افشین صالحی
ای کاش پیش از اینکه
کسی را کاملا از دست دهیم
می توانستیم
تمام عشق مان را
بر او فریاد بزنیم
جمال ثریا
مترجم : سیامک تقی زاده
سال هاست قلبم را
در نگاه کسی
گرم نکرده ام
عطری از شال و گردنم عبور نکرده
وَ عصای انگشتان کسی
دریای موهایم را
نشکافته است
سال هاست
به خودم پناه آورده ام
اما
هنوز باور دارم که عشق
می تواند
تنهایی های مرا بند بیاورد
مینا آقازاده