گمگشته گام برمیدارم بانوی من
از میان مردمان
بی تو
بی من
بی وجود
بی خدا
بی هستی
بی تو
ز آنسو که تو را با من کاری نبود
بی من
ز آنسو که جایت در برم خالیست
بی وجود
ز آنسو که در نبودت
برای بدرود خواندن حتی ، هیچ نیست
بی خدا
ز آنسو کز فرط جستنت ، روحم خدا را ز یاد برد
بی هستی
ز آنسو که بر آنچه زیسته ام ، هزار مرگ مرا به باشد
که هیچ دردی نبوده است ، چنین جانکاه و غریب
ز تو ، به چه بندی آمده ام
زین بند ، چه جانی سپرده ام
و زین جان سپردن ، تو چه بی ملال رفته ای
فرانسیسکو فیگروا
مترجم : آرمین نیکنام
آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
آبی آبی
آبی به رنگ دریا
و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود
زرد ، مثل نور
من شنا نمی دانستم
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
و غرق شدم
در دریایِ آبی بیکران رویاها
و کابوسها
حسین پناهی
همیشه چشمانت
دو چشمهاند در خوابهایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار میشود
میبینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و
نمنم گیاه و سبزینه
عشق تو آفتاب است
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و میبینمت
آن هنگام هم که میروی نمیبینمت
سایهی تنم میشوی و ابر خیالم
پا به پایم راه میافتی و
همراهم میشوی
شیرکو بیکس
بیوفا میخواندم ، آن بیوفا پیداست کیست
من به مهرش میدهم جان ، بیوفا پیداست کیست
باز بی مهر و وفا ، میخواندم اما به گل
مهر نتوان کرد پنهان ، بیوفا پیداست کیست
بیوفا آن است کو بر گردد از پیمان و عهد
ما بر آن عهدیم و پیمان ، بیوفا پیداست کیست
جان فدای او شد و او داد جانم را به باد
در میان جان و جانان ، بیوفا پیداست کیست
صبح با گل گفت کای گل نیستت بوی وفا
گل جوابش داد خندان ، بیوفا پیداست کیست
یار گیرم بیوفا میگیردم ، چون صبحدم
بر تو چون خورشید تابان ، بیوفا پیداست کیست
او عتابی میکند ، اما وفا میگویدم
رو تو خوش میباش سلمان ، بیوفا پیداست کیست
سلمان ساوجی
دوست نداشتم
خبر رفتنت را
کسی بفهمد
بغضم را در تنهایی شکستم
مثل قاصدکی که
جای باد
به باران فکر می کرد
محسن حسسینخانی
نمی تواند زیاد دور شده باشد
با گلوله ای که به قلبش شلیک کردیم
جای دوری نمی تواند رفته باشد
عشق بی گمان
در قلب یکی از ما دو نفر
پنهان شده است
رویا شاه حسین زاده
هربار به تو فکر می کنم
یکی از دکمه هایم شل می شود
انقراض آغوشم
یک نسل به تأخیر می افتد
و چیزی به نبضم اضافه می شود
که در شعرهایم نمی گنجد
کافیست
ترا به نام بخوانم
تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست
و چگونه لرزش لب های من
دنیا را به حاشیه می برد
دوستت دارم
با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند
و تمام هجاهای غمگینی
که به خاطر تو
شعر می شود
دوستت دارم با صدای بلند
دوستت دارم با صدای آهسته
دوستت دارم
و
خواستن تو جنینی است در من
که نه سقط می شود
نه به دنیا می آید
لیلا کردبچه
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
سنایی غزنوی
غم عشق تو آزادم ز غمهای جهان دارد
بدان غم کردهای شادم خدایت شادمان دارد
شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد
بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد
مرا دارد بلای عشقت از رنج جهان ایمن
به فضل خویش ایزد آن بلا را در امان دارد
مرا کز عشق میسوزم ز دوزخ چند ترسانی
کسی از مرگ میترسد که در دل خوف جان دارد
قاآنی
روبهروی من فقط تو بودهای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا
نگاه تو جواب شد
محمدرضا عبدالملکیان
هزار سال هم بگذرد
نگاهت
غافلگیرم می کند
تو در هر لحظه
هزار اتفاقی
مگر می شود
تو را دید
و به معجزه ایمان نداشت ؟
نیلوفر لاری پور
همه چیز
مرا به سمت تو می کشاند
هر چیزی که وجود دارد
رایحه
نور
فلزات
قایق های کوچکی هستند
که مرا
به سمت جزایر تو می برند
و تو
آنجا
منتظرم هستی
پابلو نرودا
ترجمه : سارا عبدی
بیا زمینی باشیم
من از دوزخی که راهش به بهشت باشد می ترسم
فقط اگر
یکی مثل تو کنارِ من باشد
عشق باشد
جراتِ گناه باشد
بگذار زمینی باشیم
بهشت همانجاست که من باشم و تو باشی
چه فرقی می کند که معصوم یا پر گناه باشیم ؟
نیکی فیروزکوهی
چگونه فراموش کنم
که جوانی من
چطور سرد و خاموش گذشت ؟
چه راه ها
دوشادوش آن کس رفتم
که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها
دلم هوای آن کس کرد
که دوستش داشتم
حالا دیگر راز فراموشکاری را از همه ی فراموشکاران بهتر آموخته ام
دیگر به گذشت زمان اعتنایی نمی کنم
اما آن بوسه های نگرفته و نداده
آن نگاه های نکرده و ندیده را
چه کسی به من باز خواهد داد ؟
آنا آخماتووا
مترجم : احمد پوری
بانوی من
مگر نمیدانی
چشمانت غرق میکند
احساسم را
منی که
ساحل نشین غروب بارانی چشمان توام
رحم پیشه کن بانو
طوفان نگاهت
هوایی میکند
قایق این بینوای دلباخته را
یا دست احساسم را بگیر
یا چشمانت را از من
وحید خانمحمدی
هنگامی که مرگم فرا می رسد
می خواهم در آغوش تو باشم
چرا که تنها
آغوش توست که می تواند
مرگ را
به تعویق بیاندازد
==========
شنیده ام
هر کسی که می میرد
بوی جایی را می گیرد
که عمری دلتنگش بوده
آه
یعنی می شود بمیرم
و تنم
بوی آغـــــوش تو را بدهد
محمد شیرین زاده
عاشق که می شوی
لالایی خواندن هم یاد بگیر
شب های باقیمانده ی عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهند شد
مهدیه لطیفی
هر کسی
یک امید
یک عصیان
یک از دست دادن
یک درد
یک تنهایی
یک اندوه
در خود دارد
زیرا از درون هر کس
یک نفر رفته است
و هر کاری که می کند
نمی تواند او را بدرقه کند
فاتح پالا
ترجمه : سیامک تقی زاده
دریچه ای به درونم باز می کنم
و از قفسه ی سینه ام
دفتر قلبم را بیرون می کشم
بر هر صفحه ای
تصویر تو نقش بسته است
در هر برگی شعری به نام توست
گویی پروانه ای تاکنون در من
به پیله بوده است
که شوق بازگشت به آشیانه
از بال هایش می چکد
این قلب این پروانه ی بی پروا
دیگر از آن من نیست
آن را به تو می سپارم
مصطفی زاهدی
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
حافظ