مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
حافظ
تا زمانی که از عمق دوست داشتن
طرف مقابلات مطمئن نشدی
عمیقانه دوست نداشته باش
چرا که عمق عشق امروز
همان عمق زخم فردای توست
نزار قبانی
مترجم : سعید هلیچی
عشق شاد وجود ندارد
عشقی نیست که در گرو دردی نباشد
عشقی نیست که مایه ی رنجی نباشد
عشقی نیست که پژمرده نکند
ای عشق من ، تو نیز چنینی
عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد
عشق شاد وجود ندارد
اما این عشق از آن من و توست
لویی آراگون
مترجم : جواد فرید
سه چیز تمامی ندارد
تو
و عشق
و مرگ
محمود درویش
مترجم : احمد دریس
میخواهم عمری در کنار تو باشم
و آنقدر از خود به تو بگویم
تا وجودمان یکی شود
تا زمانی که لحظه مرگمان فرارسد
جیمز جویس
مترجم : پرویز داریوش
اگر که بگویم تو برای من
مانند هوا ، لازم
مانند نان ، متبرک
مانند آب ، عزیزی
نعمتی ، نعمتی
اگر که بگویم
مرا باور کن ای محبوب من
باور کن
تو در خانهی من جشن و
در باغ من بهار و
در سفرهی من کهنهترین شرابی
من در تو زندگی میکنم
و تو در من حکم میرانی
جاهد صدقی تارانجی
مترجم : ابوالفضل پاشا
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
گفتی از خستهترین حنجرهها میآمد
بغضشان ، شیونشان ، ضجه زیر و بمشان
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
زخمها خیرهتر از چشم تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
این غزلها همه جان پاره دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا باد دگر زمزمه مبهمشان
فکر نفرین به تو در ذهن غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
محمدعلی بهمنی
هر آدمی در درون خود یک رقص دارد
که باید کشف شود
وقتی که رقص درونت را پیدا کردی
به شعف وصف ناپذیر دست پیدا میکنی
که همان راه رهاییست
نگاه کن
خورشید با عشق میرقصد
دریا با امواج میرقصد
زمین با اجرام میرقصند
انسانهای عاشق با هم میرقصند
دنیا دارد با تو میرقصد
همه چیز در تکاپو ست
در تکاپوی عشق
تو از رقص بدنیا آمدی
با ریتم هستی هماهنگ شدی
با ندای فرشتگان آورده شدی
رقص درونت را پیدا کن
بازندگی بچرخ
با زندگی برقص
صدای هستی موسیقی زلال احساس توست
میلان کوندرا
مترجم : پانتهآ مهاجر کنگرلو
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست
گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست
گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند
گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست
گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر
گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست
گفتمش قد بلندت بصنوبر ماند
گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست
گفتمش خون جگر چند خورم در غم عشق
گفت داروی دلت صبر و غذایت جگرست
گفتمش درد من از صبر بتر میگردد
گفت درد دل این سوخته دلمان تبرست
گفتمش ناله شبهای مرا نشیندی
گفت از افغان توام شب همه شب دردسرست
گفتمش کار من از دست تو در پا افتاد
گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست
گفتمش کام دل خسته خواجو لب تست
گفت شک نیست که کام دل طوطی شکرست
خواجوی کرمانی
با دردهای زخمگونهای زیست میکنم
اگر مرا لمس کنی
آسیبی به من خواهی زد که ترمیم نخواهد شد
نوازشهایت مرا احاطه میکند
مانند پیچکهایی که از دیوار افسردگی بالا میروند
عشقت را از یاد بردهام
با اینحال از ورای هر پنجرهای
مانند تصویری گنگ میبینمت
پابلونرودا
مترجم : اردشیر هادوی
یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانههای صمیمی
کف زدنهای شادمانه
بعدازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای او که دوستش داری
شرابی سفید
و یک دنیاعشق از من
برایت آرزو میکنم
کارلوس دروموند د آندراده
مترجم : مسعود درویشی
و این منم که طبق معمول
از دو مرد دل کندم
مردی که تنهایم گذاشت
و مردی که تنهایش گذاشتم
هر دوی آنها تویی
مردی که مرا کُشت
و مردی که من او را کُشتم
هر دوی آنها تویی
مردی که دوستش داشتم
و مردی که از او متنفر شدم
هر دوی آنها تویی
غاده السمان
مترجم : سپیده متولی
بعد از آن پیکهای شراب
پس از آن ظرفهای میوه
فراموشمان شد نغمهای با هم سر دهیم
در آن غروب جداییمان
به شهادت ستارگان شبانگاهی
ما باز هم آواز میخواندیم
اما دیگر به تنهایی
اورهان ولی
مترجم : شهرام شیدایی
با نیمنگاهی از تو
بهسادگی شکوفا میشوم
و من
گویی ، همچون انگشتانی مشتشده
در خود محصورم
و تو هماره شکوفا میکنی مرا
گلبرگ به گلبرگ
همانند بهار
که ماهرانه و رازآلود لمس میکند
و شکوفا میشود
اولین گل سرخ بهاری
در شگفتم که چه میکنی با من
در این شکفتن
و باز غنچهشدنها
تنها چیزی در وجودم میداند که
آوای چشمان تو
از سرخی تمامی گلهای سرخ
ژرفتر است
و هیچکس
حتی باران نیز
آغوشی چون تو ندارد
ادوارد استیلن کامینگز
مترجم : فرشته وزیرینسب
هر لبخند تو
هر بوسهی تو به من
آن قدرت را عنایت میکند
که کوهی را بر سر کوهی بگذارم
کافی است که زیر بازوی مرا بگیری
و از من بخواهی
به تو ثابت خواهم کرد
که عشق
تواناترین خدایان است
شور زندگی در من بیداد میکند
امروز بیش از هر وقت دیگر زندهام
و نفسی که خون مرا تازه میکند تویی
احمد شاملو
حالا که مثل پاییز میروی
مثل دُرناها
دوباره به اینجا برنگرد
برو و مثل برف
در قلهها زندگی کن
اما به باران و سیل
بدل نشو که برگردی
بیهوده سالها با تو زیستم
رفتی و این سیمها بدون نغمه ماندند
نمیگویم که زندگیام تباه شد
دیگر به این سیمهای غمانگیز برنگرد
تو مثل مه بودی در زندگیام
و حالا سفیدی موهایم شدهای
لااقل بیا مثل من زندگی کن
و برنگرد
به طرف گلی که آن را بوییده
و دور انداختهای
نصرت کسمنلی
مترجم : رسول یونان
دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست
کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست
چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید
بوی خون آید از آن مست که شمشیر به دست است
به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی
چشم در راه و سخن بر لب و جان بر کف دست است
من و وصل تو خیالیست که صورت نپذیرد
که ترا پایه بلندست و مرا طالع پستست
گفتم از دست تو روزی بنهم سر به بیابان
دست در زلف زد و گفت کیت پای ببستست
حاش لله که رهایی دلم از زلف تو بیند
که دلم ماهی بسمل بود و زلف تو شستست
گرد آن دانه خال تو سیه موی تو دامست
دل شناسد که تنی هرگز ازین دام نجستست
دل قاآنی ازینسان که به زلف تو گریزد
چون برآشفته یکی رومی هندوی پرستست
قاآنی
کاش بی هیچ شرطی
برای آخرین بار
تو را در آغوش می کشیدم وُ
آنگاه جان می سپردم
شیرکو بیکس
مترجم : بابک زمانی
دست بکش بر اندامم
که فراز و فرود جهان است
تو را به جان خویش فرا میخوانم
و لبریزت میکنم از عشق
به آغوشم بگیر
با جهان یکی شو
شادی از اینجا آغاز میشود
خلقت از اینجا
مرگ از اینجا
به آغوشم بگیر
و جهان را دوست بدار
جهان را با تمام مزارع تریاک و گندمزارهایش
با خوشه خوشه کلاهکهای اتمش
تاکستانهایش
و مرا دوست بدار
با غمهایم
شادیهایم
جهانی هستم که تو را به خویش فرا میخوانم
و میخواهمت
که لمس کنی عریانیام را
تا آشکار شود
بر تو
حقیقت آیات خداوندگار
هیچ پیامبری جفت خویش را به آسمانها نبرد
من آسمانم
خاکم
دریایم
و تو در آغوش من جاودانه خواهی گشت
شکریه عرفانی شاعر اهل افغانستان
اگر دیداری هم نباشد
حتی اگر
لمسی هم نباشد
بیدلیل برای بعضیها
همیشه جایی
در دلهایمان هست
جمال ثریا
مترجم : نیما یوسفی