دوباره به اینجا برنگرد

حالا که مثل پاییز می‌روی
مثل دُرناها
دوباره به این‌جا برنگرد
برو و مثل برف
در قله‌ها زندگی کن
اما به باران و سیل
بدل نشو که برگردی
بیهوده سال‌ها با تو زیستم
رفتی و این سیم‌ها بدون نغمه ماندند

نمی‌گویم که زندگی‌ام تباه شد
دیگر به این سیم‌های غم‌انگیز برنگرد
تو مثل مه بودی در زندگی‌ام
و حالا سفیدی موهایم شده‌ای
لااقل بیا مثل من زندگی کن
و برنگرد
به طرف گلی که آن را بوییده
و دور انداخته‌ای

نصرت کسمنلی
مترجم : رسول یونان

آخر چرا آمدی

آخر چرا آمدی
تو را که صدا نزده بودم
خودت آمده بودی
همچون عشقی سیاه در کشت‌زار قلب‌ام
مثل گندمی که از دهان گنجشکی افتاده باشد
کاش سبز نمی‌شدی
اگر قرار بود با حسرت‌ات به سر ببرم
مثل مجسمه‌ای چشم به راه ، یخ‌زده بمانم
کاش هیچ نمی‌آمدی
سنگی به برکه‌ی زلالی پراندی
گفتم که گل‌آلودش نکن
دیگر سنی از من گذشته
آن‌قدر مرا سرگردان نکن
کاش امیدم را
مثل یک قاتل نمی‌کشتی
آخرین شعله‌ی شمع را
کاش خاموش نمی‌کردی
شبیه آشیانه‌ی یک پرنده
قلب‌ام خالی مانده
چه کسی می تواند بر تو ببخشاید
این گناهی که تحمل‌اش نتوان کرد ؟
آخر چرا آمدی

نصرت کسمنلی
مترجم : سینا عباسی هولاسو

بیست سال بعد

اگر زنده بمانیم
بیست سال بعد باهم برخورد کنیم
در چهره‌ات نقش لال سال‌ها
و در صورت من شبیه این چیزی خواهد بود
دو پیر گوژپشت
تکیه داده به درخت
به جوانی سال‌های دور
سَرَک خواهد کشید
دستان‌مان که رگ‌هایش بیرون زده
مثل دو عنکبوت به‌هم خواهد رسید
در تارهای تنیده‌ی پیری
به تپش درخواهیم آمد
دست‌هایمان جدا خواهد شد
مثل دو عنکبوت خسته

مثل غنچه از کنارمان
دختران
جوانان چنارقامت رد خواهد شد
تو مرا جست‌وجو خواهی کرد
و من تو را در میان آن‌ها
این تاریکی موعود را
به روشنایی خواهیم سپرد

تو در چهره‌ی من
من در صورت تو خواهم دید
جوانی خمیده‌ی‌مان را
برای این‌که زمان بگذرد
سخن را به سخن پیوند خواهیم زد
به تلخی خواهیم گریست
به این خنده‌های بی‌دندان‌مان

اگر زنده بمانیم
بیست سال بعد باهم برخورد کنیم
یا در کوچه یا در بلوار
آن‌هایی که ما را خواهند دید به تلخی خواهند خندید
پایی مال خودمان ، پایی تکیده به عصا
یک پای‌مان بر لب‌ گور

زمان را فریب داده به سینما خواهیم رفت
فیلم را نه
جوانانی بوسه زن را که در ردیف انتهایی نشسته‌اند
خواهیم پایید
هرازگاهی در اکران
نگاه‌های‌مان بوسه خواهند داد
در چشم‌های‌مان گل خواهد داد
باران خاطره‌های‌مان
نخواهیم فهمید که خواب
کی ما را با خود برد
با صدای خدمت‌گزار بیدار خواهیم شد
بلند شوید
فیلم خیلی وقت است که تمام شده

نصرت کسمنلی
مترجم : کاظم نظری نیا

محبوب من

محبوب من
تو که چون برف
آب شده و رفته ای
اگر روزی برگشتی
مثل برف
پاک و بی لکه برگرد

نصرت کسمنلی شاعر جمهوری آذربایجان
مترجم : غلامرضا طریقی

می خواهی بروی بی بهانه برو

می خواهی بروی
بی بهانه برو
بیدار نکن خاطره های خمار را
صدایت ، همان صداست
اما نگاهت ، بیگانه
می روی
دست کم صدایت هم بیگانه باشد

تو گُلی هستی که بر آغوش دریا پرتاب شده ای
بر رویت موج ها هجوم خواهند آورد
عشق مصنوعی ات
مثل سندی ساختگی
تا مدتی نامعلوم بر تو چیره خواهد شد

راه ها بر زیر پاهایت پهن گشته اند
التماست کنم ؟
این غیر ممکن است
هرگز نمی گذارم مثل قلبم
وقارم نیز بشکند
زیستن پست شده
زمانه ی زندگی به سر رسیده است
نمی گویم تو کوه پُر ارتفاعی هستی
بیدار شو
نمی گویم علاجم تو هستی
نه عشق در تو پول سیاهی ست و
نه من گدایم که دست نیاز بالا برم

می خواهی بروی
این راه و این تو
یک جفت چشم پشت سرت نظاره گرت خواهد بود
رفتی ؟
اگر روزی بخواهی که برگردی
رخت خوابت پر از خار خواهد شد

می خواهی بروی برو
نه چیزی بگو ، نه حرفی بزن
محو شو در آن دور دست ها
در مه و دود
چه چیزم را دوست داشتی ؟
نتوانستی بگویی
حالا هزاران عیب در من می بینی

می خواهی بروی
بی بهانه برو
بیدار نکن خاطره های خمار را
صدایت ، همان صداست
اما نگاهت ، بیگانه
می روی
دست کم صدایت هم بیگانه باشد

نصرت کسمنلی شاعر جمهوری اذربایجان
مترجم : مجتبی نهانی