بوسه های تو

بوسه های تو
آغشته به سمی ست به نام عشق
سمی که سر آخر
از پای در می آوردم
و من یک روز
در حالی که در آغوش توام
و لبخند می زنم
عاشقانه خواهم مرد

سوسن درفش

تو را می خواهم

تمام تردید های من
در دوستت دارم های تو
بی معنا شدند
هرگز تصور نمی کردم
که روزی این چنین به دام عشق گرفتار شوم
و همچون کبوتری دلبریده از دنیا
در بند چشمانت اسیر شوم
هر روز که می گذرد
قلب کوچکم بیش از دیروز تو را می خواهد
آری
اکنون دیگر بدون عشق تو خواهم مرد
من بیمار عشق توام
و تنها طبیب من
دستان هستی بخش توست
پروانه ی خیالم
هر لحظه شمع چشمانت می جوید
ولی افسوس
که تلاشش بی حاصل است
دنیا را نمی خواهم
آسمان را نمی خواهم
چون تویی دنیای من
و آسمان همان چشمان توست
و حتی نفس هایت ، نفس های من است
و اگر روزی دیگر بر نیایند
بی شک خواهم مرد

سپیده مظهری

حسرت

هزار نفر
به تو خیره می‌شوند و آه می‌کشند
که سهم که می‌شوی ؟
هزار نفر در حسرت تو
تو در حسرت یکی ‌
همه تنهاییم

علیرضا روشن

می شود بغلم کنی ؟

می شود بغلم کنی ؟
محکم
از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و
حتی هوا هم بینمان نباشد
می شود بغلم کنی ؟
دلم تنگ است
برای بوی تنت
برای دستانت که دورم گره شود
و برای حس امنیتی که آغوشت دارد
میشود بغلم کنی ؟
هیچ نگویی
فقط بگذاری گریه کنم
و آرام در گوشم بگویی
مگر من نباشم که اینجور گریه کنی
می شود بغلم کنی ؟
تمام شهر می دانند
از تو هم پنهان نیست
همین روزهاست که دلتنگی کاری دستم دهد
و در حسرت لمس دوباره ی آغوشت
برای همیشه بمانم
می شود بغلم کنی ؟

فاطمه جوادی

عشق و شعر و نفس تو

ساعتهای شنی
تو را بخاطرم می آورد

که ذره ذره آمدی
در جان و روح من

و من که ذره ذره پرشدم از
عشق و شعر و نفس تو

تو خالی شدی از عشق
من اما لبریز شدم از تو

 ساعت های شنی
تو را بخاطرم می آورد

همانقدر نزدیک
همانقدرنشسته در جان

اعظم جعفری

سربازانی که از جنگ برنمی گردند

سربازانی که از جنگ برنمی گردند
نمرده اند
شبیه مردانی
که بعد از دیدن تو
دیگر کسی آن ها را ندید

از جنگ
پوکه ی گلوله هایی می ماند
که نیمی از آن ها رفته است
از زیبایی تو
هزار ته مانده سیگار

نگاه کن
آن مرد که سیگار بدست می آید
قطار کوچکیست
که اندوه یک رفتن را
آورده است
تا قطاری که روی ریل دود می کند
اندوه هزار رفتن را ببرد

حالا گیرم که تو
برای تمام مردان جهان
دست تکان بدهی
با شلیک آخرین گلوله
چیزی تمام نمی شود
جنگ تا سفید شدن
چشم هزاران مادر ادامه دارد
و زبیایی تو
در موهایی که سفید می شوند
به نسل های بعد ارث می رسد

به تو فکر خواهم کرد
آنقدر فکر خواهم کرد
که سال ها بعد
روزنامه ها تیتر بزنند
از لب های جنازه ای
دود بلند میشود
مردم متعجب نگاهم کنند
و تو لبخند بزنی
زیر لب بگویی
دیوانه هنوز به من فکر می کند

زیبایی یک زن
مردان زیادی را تنها می کند
تنهایی به خیابان می رود
دیوانه می شود
و چقدر دیوانه ها شبیه همدیگرند
و چقدر پوکه ی گلوله ها شبیه همدیگرند
و چقدر ته مانده ی سیگار ها شبیه همدیگرند
انگار همه از زیبایی تو برگشته باشند
شبیه من
که یک بار مرده ام
برای دوست داشتن تو
و بارها گور به گور شده ام
برای هزاران زنی
که بعد از تو دوست داشته ام

از جنگ های سخت
تنها یک نفر زنده بر می گردد
و تو آنقدر زیبا بود
که ما هیچیک دوست نداشتیم بدانیم
از هزاران مردی که سیگار بدست
به دنبال تو راه افتاده اند
کدام قطار به مقصد می رسد

آریا معصومی

نفس بکش

مرا دوست نداشته باش
من نفَسَم
دوستم که بداری
در سینه ات حبس می شوم

تو باید زنده بمانی
و من
باید
بروم

نفس بکش
من به بازدمت محتاجم
و تو
به دمی دیگر

عرفان نظرآهاری

محبوب من

محبوب من
حالا که خورشیدِ صبح‌های من
از مشرق چشم‌های تو طلوع می‌کند
و تو مرا نفس می‌کشی
حواس‌مان باشد
عشق را مانند بذری آغشته به جان مراقب باشیم
که دلش نگیرد که خشک نشود
تا رشد کند و در ما ریشه دهد
آن‌وقت ما با هم سبز می‌شویم
بالا می‌رویم و بی‌هراس از پایان استوار می‌مانیم

شیما سبحانی

زن ها را باید زیاد دوست داشت

زن ها را باید زیاد دوست داشت
باید احساسِ منحصر به فرد بودن به آنها داد
باید به چشمِ معجزه نگاهشان کرد
زنی که بداند بودنش
مردی را به وَجد می آورد
هرگز پیر نخواهد شد

نرگس صرافیان طوفان

تو را خواهم بوسید


تو را خواهم بوسید
اگر این سرب‌ها و آتش‌ها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این دودها و خاکسترها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این استخوان‌های سوخته
اگر این گل‌های پژمرده
اگر این غروب‌های سرد
اگر این
اگر این خاک‌ها را کنار بزنی
تو را خواهم بوسید

رضا کاظمی

احساس


دلم میخواست
می شد مثل اعضا بدن
احساس را هم اهدا کرد

اصلاً هر کسی
هر چیز به درد بخوری که دارد را باید اهدا کند

وصیت می کردم
احساسم را قسمت کنند
میان هزار زن

هزار زن
با دستانی سرد
و نگاهی بی روح

زنانی که طعم عشق نچشانده اند
که دلشان هرگز نتپیده
که نگاهی هوش از سرشان نبرده
و طعم گس دلتنگی نچشیده اند

اصلاً می دانی
چیزهای به دردبخور را نباید به گور برد
باید بخشید و زندگی ها را نجات داد

هستی دارایی

شعر و بوسه

من در شعر خلاصه می شوم
و تو در بوسه
فرقی نمی کند در کجای جهان باشی
من احساسم را
با همین شعر ها برایت می فرستم
تو هم قول بده
بوسه هایت را
با باران برایم بفرستی

محمد شیرین زاده

به برکه ها می مانی عزیزم

مشخص نیستند
نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند
به برکه ها می مانی عزیزم
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود
زخم ها زیباترت کرده اند
چون برکه ها
که با سنگ‌های خوابیده در بسترشان
زیباترند

حسن آذری

روزی می‌رسد که پشیمان می‌شوی

روزی می‌رسد که پشیمان می‌شوی
از دوست داشتن یک طرفه
از این حس تلخ تنهایی
از اصرار بیهوده باهم یکی شدن

روزی می‌رسد که دلت برای خودت تنگ می‌شود
برای غرورت و حس مهربانیت
برای لبخندت و چشمان بدون اشکت

روزی می‌رسد که سیر می شوی
کوله بار اندوهت را برمی داری
و ترک می کنی این رابطه یخ زده تنها را

پریسا زابلی پور

دریا نام عمیقی برای یک معشوقه است

به جنگ که فکر می کنم
زخمی می شوم
به کویر که فکر می کنم
ترک بر می دارم
به آسمان که فکر می کنم
پایین می افتم
و هر وقت به جنگل می اندیشم
گله ای از گوزن ها
از رویم رد می شود
جرات فکر کردن به تو را ندارم
دریا نام عمیقی برای یک معشوقه است
و من هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام

بابک زمانی

نماز عشق

برای لمس دستانت

باید وضوی عشق گرفت
برای بوسیدنت
باید سوره‌ی عشق خواند
تو تنها وارثِ
سجاده‌ی قلبم هستی

مانی دانته

دلم برای تو تنگ است

دلم برای تو تنگ است

و این را نمی‌توانم بگویم
مثل باد که از پشت
پنجره‌ات می‌گذرد
و یا درخت‌ها که
خاموش‌اند
سرنوشت عشق
گاهی سکوت است

چیستا یثربی

مرا در آغوش بگیر

مرا مثل نداشتنت ، عمیق
مثل قدم هایت ، محکم
مثل رویاهایت ، باشکوه
در آغوش بگیر
زیباترین وداع هنوز اتفاق نیفتاده است

برای روزهایی که نیستم
عمیق
محکم
باشکوه
مرا در آغوش بگیر
با احساس مردی
که لب مرز نشسته و
می داند
به جنگ برود
یا از کشور
فرقی نمی کند
خانه اش آتش گرفته است

منیره حسینی

اگر روح من را بیازاری

فرقی نمی کند که تو را
چقدر دوست می دارم
فرقی نمیکند معشوقه ام باشی
رَفیقم باشی
یا از خویشاوندانم
اگر روح من را بیازاری
بعد از بارها بخشش
یک روز صبح میبینی من هستم اما
نگاهم به تو
خنده هایم با تو
حرف هایم با تو
درد دل هایم با تو
شبیه دیروز نخواهد بود
من اینگونه می روم
برای همیشه

فرزانه صدهزاری

به هزار دلیل دوستت دارم

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏‌تواند
کیف کوچکت باشد
بازشده در جوی آب
یا وقتی که
گرفته بودی پیشانی‌‏ات را
لبخند می‏‌زدی
آخرینش می‏‌تواند
اولین بوسه‏‌یمان باشد
در آسانسور دانشگاه
یا همین تخمه شکستن یواشکی
توی سینما

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏‌تواند
دست‏‌هایت باشد
روی صورت من
تا خدا و ابلیس
اشک‌هایم را نبینند
یا روزی که
در میدان ولی عصر
زمزمه کردی در گوشم
قرار نیست هیچ‏کس بیاید

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏‌تواند
سرفه نکردنت باشد
روی سیگارهای من
می‏‌تواند
ناشیانه آشپزی کردنت باشد
ناشیانه عشق‏بازی کردنت

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏‌تواند
لنگه کفش خونی‌‏ات باشد
روی پیاده‌‏رو
وقتی تنت را
روی دست می‏‌بردند
می‌‏تواند حسرت گیسوانت باشد
برای بوسیدن آفتاب
وقتی با روسری خاکت کردند

حامد ابراهیم‌پور