-
پلی به رویت خداست
جمعه 15 مهر 1390 18:32
می شناسمت چشمهای تو میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست می شناسمت واژه های تو کلید قفل های ماست می شناسمت آفریدگار و یار روشنی دستهای تو پلی به رویت خداست شفیعی کدکنی
-
هوا هوای بهار است و باده باده ناب
جمعه 15 مهر 1390 18:26
هوا هوای بهار است و باده باده ناب به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار مرا به جامی از این آب آتشین دریاب به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب گل امید من امشب شکفته در بر من بیا و یک نفس ای...
-
رانده
جمعه 15 مهر 1390 18:14
دست بردار ازین هیکل غم که ز ویرانی خویش است آباد دست بردار که تاریکم و سرد چون فرو مرده چراغ از دم باد دست بردار، ز تو در عجبم به در بسته چه می کوبی سر نیست، می دانی، در خانه کسی سر فرو می کوبی باز به در زنده، این گونه به غم خفته ام در تابوت حرف ها دارم در دل می گزم لب به سکوت دست بردار که گر خاموشم با لبم هر نفسی...
-
تو را صدا کردم
جمعه 15 مهر 1390 18:03
تو را صدا کردم تو عطری بودی و نور تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال درون دیده من ابر بود و باران بود صدای سوت ترن صوت سوگواران بود ز پشت پرده باران تو را نمی دیدم تو را که می رفتی مرا نمی دیدی مرا که می ماندم میان ماندن و رفتن حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود غروب غمزدگی سایه های دلتنگی تو را صدا مردم تو رفتی و گل و ریحان...
-
از دیاری به دیار دیگر
جمعه 15 مهر 1390 17:39
تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر نتوانم نتوانم جستن هر زمان عشقی و یار دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهار دیگر آه اکنون دیریست که فروریخته در من گویی تیره آواری از ابر گران چو میآمیزم با بوسه تو روی لبهایم می پندارم میسپارد جان عطری گذران آنچنان آلودست عشق غمناکم با بیم و...
-
ای عشق تو ما را به کجا می کشی
جمعه 15 مهر 1390 17:32
ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق جز محنت و غم نیستی ، اما خوشی ای عشق این شوری و شیرینی من خود ز لب توست صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون...
-
هر کس به تماشایی ، رفتند به صحرایی
جمعه 15 مهر 1390 17:16
هر کس به تماشایی ، رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری ، خاطر نرود جایی یا چشم نمی بیند ، یا راه نمی داند هر کاو به وجود خود ، دارد ز تو پروایی دیوان عشقت را ، جایی نظر افتاده ست کانجا نتواند رفت ، اندیش? دانایی امید تو بیرون برد ، از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد ، از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو ، اندر نظر عقلش آن...
-
عاشقت باشم میمیرم
یکشنبه 10 مهر 1390 12:19
عاشقت باشم میمیرم یا عاشقت نباشم ؟ نمیدانم کجا میبری مرا همراهت میآیم تا آخر راه و هیچ نمیپرسم از تو هرگز عاشقم باشی میمیرم یا عاشقم نباشی ؟ این که عاشقی نیست این که شاعری نیست واژهها تهی شدهاند بانوی من به حساب من نگذار و نگذار بی تو تباه شوم با تو عاشقی کنم یا زندگی ؟ در بوی نارنجی پیرهنت تاب میخورم بیتاب...
-
درد من از مسیح سنگینتر است
یکشنبه 10 مهر 1390 12:15
درد من از مسیح سنگینتر است بار من از مسیح سنگینتر است او با صلیب چوبى ، تنها یکبار با میخهاى آهنینش در دست تن را کشید سوى بلنداى افترا او با صلیب چوبى و دشنام دشمنان با کوه سرنوشت گلاویز بود و من من خود صلیب خویشتنم من خود صلیب گوشتیم را ، یک عمر سنگینتر و مهیبتر از خشم هاویه در کوچههاى تهمت با خویش مىکشم او را دشنام...
-
گفتگو با بلبل و پروانه
یکشنبه 10 مهر 1390 12:04
نشستم دوش من با بلبل و پروانه در یکجا سخن گفتیم از بی مهری جانانه در یکجا من اندر گریه ، بلبل در فغان ، پروانه در سوزش تماشا داشت حال ما سه تن دیوانه ، در یکجا ز بیم غیر، پی میکنم از من مشو غمگین اگر بینی مرا با دلبری بیگانه در یکجا همه اسرار ما را پیش جانان برد لاهوتی نمی مانم دگر با این دل دیوانه در یکجا ابوالقاسم...
-
بی تو ای که در دل منی هنوز
یکشنبه 10 مهر 1390 12:00
بی تو ای که در دل منی هنوز داستان عشق من به ماجرا کشید بی تو لحظه ها گذشت و روزها گذشت بی تو کار خنده ها به گریه ها کشید بی تو ، این دلی که با دل تو می تپید وه که ناله کرد و ناله کرد و ناله کرد بی تو ، بی تو دست سرنوشت کور من اشک و خون به جای باده در پیاله کرد عمر من شبی سیاه و بی ستاره بود دیدگان تو ، ستارگان او شدند...
-
در کوی تو مستانه میافتم و میخیزم
یکشنبه 10 مهر 1390 11:41
در کوی تو مستانه میافتم و میخیزم دلداده و دیوانه میافتم و میخیزم من مست و پریشانم می نالم و می مویم مدهوش ز پیمانه میافتم و میخیزم تا آنکه تو را یابم میگردم و میجویم پس بر در آن خانه میافتم و میخیزم چو شمع شب عاشق می سوزم و می گریم از عشق چو پروانه میافتم و میخیزم گر دست دهد روزی تا خاک رهت گردم در پای تو...
-
ماهى همیشه تشنه ام
یکشنبه 10 مهر 1390 11:14
ماهى همیشه تشنه ام در زلال لطف بیکران تو مى برد مرا بهر کجا که میل اوست موج دیدگان مهربان تو زیر بال مرغکان خنده هات زیر آفتاب داغ بوسه هات اى زلال پاک جرعه جرعه جرعه میکشم ترا بکام خویش تا که پر شود تمام جان من ز جان تو اى همیشه خوب اى همیشه آشنا هر طرف که میکنم نگاه تا همه کرانه هاى دور عطر و خنده و ترانه میکند شنا...
-
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
یکشنبه 10 مهر 1390 11:10
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم...
-
نه ، نمیتوانم فراموشت کنم
یکشنبه 10 مهر 1390 11:06
نه ، نمیتوانم فراموشت کنم زخمهای من ، بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند بالهای من تکهتکه فرو میریزند برههای مسیح را میبینم که به دنبالم میدوند و نشان فلوت تو را میپرسند نه ، نمیتوانم فراموشت کنم خیابانها بیحضور تو راههای آشکار جهنماند تو پرندهیی معصومی که راهش را در باغ حیاط زندانی گم کرده است تک...
-
و می خواهم پیش از آنکه بمیرم
یکشنبه 10 مهر 1390 11:00
و می خواهم پیش از آنکه بمیرم آیه های روحم را تقسیم کنم شعرم به رنگ سبز روشن است و به رنگ یاسمن سوزان شعرم گوزنی زخمی است به جستجوی پناهگاهی در جنگل می خواهم سرنوشتم را با تهی دستان زمین یکی کنم لالائی زمین برایم از زمزمه دریا دلپذیرتر است به آنها طلای ناب عطا کن که وقت گدازش، میتابد و میدرخشد و به من ، جنگل بی انتها...
-
آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
یکشنبه 10 مهر 1390 10:55
آب و آتش نسبتی دارند جاویدان مثل شب با روز ، اما از شگفتیها ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما آتشی با شعله های آبی زیبا آه ، سوزدم تا زنده ام یادش که ما بودیم آتشی سوزان و سوزاننده و زنده چشمه ی بس پاکی روشن هم فروغ و فر دیرین را فروزنده هم چراغ شب زدای معبر فردا آب و آتش نسبتی دارند دیرینه آتشی که آب می پاشند بر آن...
-
در راه دیروز به فردا
سهشنبه 5 مهر 1390 19:33
در راه دیروز به فردا زیر درختی فرود می آیم در سایه اش برای لحظه یی کوتاه از زندگیم اندیشه کنان به راه خویش اندیشه کنان به مقصد خویش اندیشه کنان به راهی که پس پشت نهاده ام اندیشه کنان به تمامی آنچه در حاشیه راه رسته است آنچه شایسته ی تحسین است نه بایسته ی تاراج شدن آنچه شایسته ی عشق ورزیدن است نه بایسته ی کج اندیشی...
-
شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش
سهشنبه 5 مهر 1390 19:30
شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی که جان داروی عمر توست در لبهای میگونش بر آر از سینه جان شعر شورانگیز دلخواهی مگر آن ماه را سازی بدین افسانه افسونش نوایی تازه از ساز محبت ، در جهان سرکن کزین آوا بیاسایی ز گردشهای گردونش به مهر آهنگ...
-
شبت خوش باد من رفتم
سهشنبه 5 مهر 1390 19:21
کجایی ای زجان خوشتر ؟ شبت خوش باد من رفتم بیا در من خوشی بنگر ، شبت خوش باد من رفتم نگارا بر سر کویت دلم را هیچ گر بینی ز من دلخسته یاد آور ، شبت خوش باد من رفتم زمن چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی مرا بگذاشتی بر در ، شبت خوش باد من رفتم تو با عیش و طرب خوش باش ، من با ناله و زاری مرا کان نیست این بهتر ، شبت خوش...
-
ای عشق ای ترنم نامت ترانهها
سهشنبه 5 مهر 1390 19:06
ای عشق ای ترنم نامت ترانهها معشوق آشنای همه عاشقانهها ای معنی جمال به هر صورتی که هست مضمون و محتوای تمام ترانهها با هر نسیم دست تکان میدهد گلی هر نامهای ز نام تو دارد نشانهها هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت: گل با شکوفه خوشهی گندم به دانهها شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز دریا به موج و موج به ریگ...
-
در این سرای بی کسی
سهشنبه 5 مهر 1390 18:51
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ که از شبی چنین سپیده سر نمی زند گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که...
-
مهمانان بی دردسر
سهشنبه 5 مهر 1390 18:42
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک می کنند نه به حرفی دلی را آلوده تنها به شمعی قانع اند و اندکی سکوت حسین پناهی
-
به رویاهایم سفر میکنم
سهشنبه 5 مهر 1390 18:36
نه به خواب که به رویاهایم سفر میکنم آنجا هر قدر بخواهم تجربه خواهم کرد هرچه را که نتوانستم زمان بیداری تجربه کنم همگی زیبا و جوان بودند که به دروغ دوستشان داشتم یا دوستم داشتند آخرین کسانی که خواهم دید آنان خواهند بود سالهاست که نتوانستم در برابر محبت پایداری کنم نه به مرگ که به ابدیت سفر می کنم آنجا هرقدر که بخواهم...
-
در وصل هم ز عشق
جمعه 1 مهر 1390 12:27
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم با عقل ، آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم دیشب سرم به بالش نازِ وصال و باز صبح ست و سیل اشک ، به خون شسته بالشم پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمری ست در هوای تو می سوزم و خوشم خّلقم به روی زرد بخندند و باک نیست شاهد شو ای شرار...
-
چه می گذرد در دلم
جمعه 1 مهر 1390 12:20
چه می گذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است چه می گذرد در خیالم که قلقل نور از رگهایم به گوش می رسد چه می گذرد در سرم که جر جر طوفان بند شده در گلویم می لرزد سراسر نامها را گشته ام و نام تو را پنهان کرده ام می دانم شبی تاریک در پی است و من به چراغ نامت محتاجم طوفانهایی سر چهارراه ایستاده اند و انتظار مرا می...
-
در این زمانه هیچکس خودش نیست
جمعه 1 مهر 1390 12:11
در این زمانه هیچکس خودش نیست کسی برای یک نفس خودش نیست همین دمی که رفت و بازدم شد نفس نفس نفس ، نفس خودش نیست همین هوا که عین عشق پاک است گره که خود با هوس خودش نیست خدای ما اگر که در خود ماست کسی که بیخداست ، پس خودش نیست دلی که گرد خویش میتند تار اگرچه قدر یک مگس ، خودش نیست مگس به هرکجا ، بهجز مگس نیست ولی عقاب...
-
من مرگ نور را باور نمی کنم
جمعه 1 مهر 1390 11:59
من مرگ نور را باور نمی کنم و مرگ عشقهای قدیمی را مرگ گل همیشه بهاری که می شکفت در قلبهای ملتهب ما مانند ذره ذره مشتاق پرواز را به جانب خورشید آغاز کرده بودم با این پرشکسته تا آشیان نور پرواز کرده بودم من با چه شور و شوق تصویر جاودانه آن عشق پاک را در خویش داشتم اینک منم نشسته به ویرانسرای غم اینک منم گسسته ز خورشید و...
-
مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید
جمعه 1 مهر 1390 11:52
به چشمان پریرویان این شهر یه صد امید می بستم نگاهی مگر یک تن ازین نا آشنایان مرا بخشد به شهر عشق راهی به هر چشمی ، به امیدی که این اوست نگاه بیقرارم خیره می ماند یکی هم ، زین همه ناز آفرینان امیدم را به چشمانم نمی خواند غریبی بودم و گم کرده راهی مرا با خود به هر سویی کشاندند شنیدم بار ها از رهگذاران که زیر لب مرا...
-
ای کاش میتوانستم
جمعه 1 مهر 1390 11:38
با چشمها ز حیرت این صبح نابهجای خشکیده بر دریچهی خورشید چارتاق بر تارک سپیدهی این روز پابهزای دستان بستهام را آزاد کردم اززنجیرهای خواب فریاد برکشیدم اینک چراغ معجزه مَردُم تشخیص نیمشب را از فجر در چشمهای کوردلیتان سویی به جای اگر ماندهست آنقدر تا از کیسهتان نرفته تماشا کنید خوب در آسمان شب پرواز آفتاب را...