عاشقت باشم می‌میرم

عاشقت باشم می‌میرم
یا عاشقت نباشم ؟

نمی‌دانم کجا می‌بری مرا
همراهت می‌آیم
تا آخر راه
و هیچ نمی‌پرسم از تو
هرگز

عاشقم باشی می‌میرم
یا عاشقم نباشی ؟
این که عاشقی نیست
این ‌که شاعری نیست
واژه‌ها تهی شده‌اند
بانوی من
به حساب من نگذار
و نگذار بی تو تباه شوم

با تو عاشقی کنم
یا زندگی ؟

در بوی نارنجی پیرهنت
تاب می‌خورم
بی‌تاب می‌شوم
و دنبال دست‌هات می‌گردم
در جیب‌هام
می‌ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر وا می‌گردم
و از تنهایی خودم وحشت می‌کنم

بی تو زندگی کنم

یا بمیرم ؟


 نمی‌دانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را می‌گذارم
آخر خط من
باشد ؟

بی تو زندگی کنم
یا بگردم ؟

همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو

با تو بمیرم
یا بخندم ؟

امشب اسبت را می‌دزدم
رام می‌شوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت

با تو
اول کجاست؟
با تو
آخر کجاست ؟

از نداشتنت می‌ترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همه‌اش می‌ترسم
وقتی نیستی تباه شوم

بی تو
اول و آخر کجاست ؟

واژه ها را نفرین می­کنم
و آه می کشم
در آیینه­ ی مه­ آلود
پر از تو می­شوم
بی چتر

من
بی تو
یعنی چی ؟

غمگین که باشی
فرو می‌ریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است

تو بیش‌تر منی
یا من تو ؟

در آغوشت
ورد می‌خوانم زیر لب
و خدا را صدا می‌زنم
آنقدر صدا می‌زنم که بگویی
جان دلم

عباس معروفی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.