-
مثل شبی دراز
جمعه 1 مهر 1390 11:29
مثل شبی دراز با هر چه روزگار به من داد با هر چه روزگار گرفت از من مثل شبی دراز در شط پاک زمزمه خویش می روم با من ستاره ها نجواگران زمزمه ای عاشقانه اند و مثل ماهیان طلایی شهاب ها در برکه های ساکت چشمم سرگرم پرفشانی تا هر کرانه اند همراه با تپیدن قلبم پرنده ها از بوته های شب زده پرواز می کنند گل اسب های وحشی گندمزار از...
-
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
جمعه 1 مهر 1390 11:25
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست این قافله از قافله سالار خراب است اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما...
-
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
جمعه 1 مهر 1390 11:15
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگند من و توبهام اشکست کجاست و آنک جانها به سحر نعره زنانند از او و آنک ما را غمش از جای ببردهست کجاست جان جانست وگر جای ندارد چه عجب این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست غمزه چشم بهانهست و زان سو...
-
حلول
چهارشنبه 30 شهریور 1390 11:20
یک شب از دست کسی باده ای خواهم خورد که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد با من از هست به بود با من از نور به تاریکی از شعله به دود با من از آوا تا خاموشی دورتر شاید تا عمق فراموشی راه خواهد پیمود کی از آن سرمستی خواهم رست ؟ کی به همراهان خواهم پیوست ؟ من امیدی را در خود بارور ساخته ام تار و پودش را با عشق تو...
-
گریه ی بی صدای تو
چهارشنبه 30 شهریور 1390 11:10
خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده یکسره فتح می شوم با تو اگر...
-
از تو آغاز می شوم
چهارشنبه 30 شهریور 1390 11:07
هرچه بیشتر می گریزم به تو نزدیکتر می شوم هر چه رو برمی گردانم تو را بیشتر می بینم جزیره ای هستم در آب های شیدایی از همه سو به تو محدودم هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند از تو آغاز می شوم در تو پایان می گیرم عمران صلاحی
-
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
چهارشنبه 30 شهریور 1390 11:03
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم از خودم غافلم اما به تو می اندیشم شب که مهتاب در آیینه ی من می رقصد می نشینم به تماشا ، به تو می اندیشم همه ی روز به تصویر تو می پردازم همه ی گریه ی شب را به تو می اندیشم چیستی ؟ خواب وخیالی ؟سفری ؟ خاطره ای ؟ که در این خلوت شب ها به تو می اندیشم لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست...
-
شوق یوسف
چهارشنبه 30 شهریور 1390 10:57
باز شوق یوسفم دامن گرفت پیر ما را بوی پیراهن گرفت ای دریغا نازک آرای تنش بوی خون می آید از پیراهنش ای برادرها خبر چون می برید ؟ این سفرآن گرگ ، یوسف را درید یوسف من پس چه شد پیراهنت ؟ برچه خاکی ریخت خون روشنت ؟ بر زمین سرد ، خون گرم تو ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو تا نپنداری ز یادت غافلم گریه می جوشد شب و روز از دلم داغ...
-
آواز کرک
چهارشنبه 30 شهریور 1390 10:52
بده ... بدبد ... بده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟ کرک جان خوب می خوانی من این آواز پاکت را دراین غمگین خراب آباد چو بوی بال های سوخته ات پرواز خواهم داد گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش بخوان آواز تلخت را ولیکن دل به غم مسپار کرک جان بنده ی دم باش بده ... بد بد راه هر پیک و پیغام خبر بسته ست نه تنها بال و...
-
دنیا رویای من
جمعه 25 شهریور 1390 19:33
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمیشمارد زمین از عشق و دوستی سرشار است و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید. من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن همهگان راه گرامی ِ آزادی را میشناسند حسد جان را نمیگزد و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند من در رویای خود دنیایی را...
-
می پرسد از من کسیتی ؟
جمعه 25 شهریور 1390 19:18
می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند این چهره ی گم گشته در آیینه خود را نمی داند می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم حال مرا جز...
-
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
جمعه 25 شهریور 1390 19:10
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا سر من بر آستان سر کوی یار بادا دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد به رخش تعلق من ، نه یکی ، هزار بادا چو رضای او در آنست که دردمند باشم غم و درد او نصیب من دردخوار بادا ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من که بت من از رقیبان به منش گذار بادا سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم به میان لاغر او...
-
معشوق به سامان شد تا باد چنین باد
جمعه 25 شهریور 1390 18:58
معشوق به سامان شد تا باد چنین باد کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد آن غمزه که بد بودی با مدعی سست امروز بتر زان شد تا باد چنین باد آن رخ که شکر بود نهانش به لطافت اکنون شکرستان شد تا باد چنین باد حاسد که چو دامنش ببوسید همی پای بی سر چو گریبان شد تا...
-
اسیر
جمعه 25 شهریور 1390 18:39
جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمیکنم افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روح مرا رام کرده است جان سختیم نگر که فریبم نداده است این بندگی که زندگیش نام کرده است بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به جام من گر...
-
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
جمعه 25 شهریور 1390 18:33
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکونم کشید و...
-
حتما سراسر شب صدامان میکردی
جمعه 25 شهریور 1390 18:22
حتما سراسر شب صدامان میکردی اما عزیز دلم زندگان قادر نیستند که صدای تو را بشنوند حتما سراسر شب بر دریچه سنگین ات کوفتی و ما فقط صدای ریزش بارانی را میشنیدیم که بر گل نامرئی میبارید و بویی غریب از گلهایی ناشناخته در شب میپیچید با دست بسته نمیشود کاری کرد شب چسبنده دست و دهانمان را فرو میبندد و آنچه که میبینی...
-
ای درخت آشنا
جمعه 25 شهریور 1390 11:44
ای درخت آشنا شاخه های خویش را ناگهان کجا جا گذاشتی ؟ یا به قول خواهرم فروغ دستهای خویش را در کدام باغچه عاشقانه کاشتی ؟ این قرار داد تا ابد میان ما برقرار باد چشمهای من به جای دستهای تو من به دست تو آب می دهم تو به چشم من آبرو بده من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب می رسد ما...
-
ای آرزوی من
جمعه 25 شهریور 1390 11:10
ای آرزوی من تو آن همای بخت منی کز دیار دور پرپر زنان به کلبه ی من پر کشیده ای بر بامم ای پرنده ی عرشی خوش آمدی در کلبه ام بمان ای آنکه همچو من یک آشیان گرم محبت ندیده ای با من بمان که من یک عمر بی امید همراه هر نسیم به گلزار عشقها در جستجوی یک گل خوشبو شتافتم می خواستم گلی که دهد بوی آرزو اما نیافتم شبهای بس دراز با...
-
ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانهها پرخون کنید
جمعه 25 شهریور 1390 10:48
ای عاشقان ، ای عاشقان ، پیمانهها پرخون کنید وز خون دل چون لالهها، رخسارهها گلگون کنید آمد یکی آتش سوار، بیرون جهید از این حصار تا بردمد خورشید نو، شب را ز خود بیرون کنید آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کشید در کلبه احزان چرا این ناله محزون کنید از چشم ما آیینهای در پیش آن مهرو نهید آن فتنه فتانه را بر خویشتن...
-
ای ستاره ها
یکشنبه 20 شهریور 1390 11:51
ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان ما نظاره گر نشسته اید آری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره میکنم با دلی که بویی از وفا نبرده است جور بیکرانه و بهانه خوشتر است در کنار این مصاحبان...
-
عقوبت جانکاه
یکشنبه 20 شهریور 1390 11:40
خانهی من در انتهای جهان است در مفصلِ خاک و پوک با ما گفته بودند آن کلامِ مقدس را با شما خواهیم آموخت لیکن به خاطرِ آن عقوبتی جانفرسای را تحمل میبایدِتان کرد عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم آری که کلامِ مقدسِمان باری از خاطر گریخت احمد شاملو
-
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
یکشنبه 20 شهریور 1390 11:37
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد شراب ارغوانی چارهی رخسار زردم نیست بنازم سیلی گردون که چهره ام ارغوانی کرد هنوز از آبشار دیده دامان رشک...
-
در شبان غم تنهایی خویش
یکشنبه 20 شهریور 1390 11:34
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور گیسوان تو در اندیشه من گرم رقصی موزون کاشکی پنجه من در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست چشم من ، چشمه...
-
بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را
جمعه 18 شهریور 1390 18:43
بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را لبت چون چشمهٔ نوش است و ما اندر هوس مانده که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس...
-
بی تابانه در انتظار توام
چهارشنبه 16 شهریور 1390 10:59
بی تابانه در انتظار توام غریقی خاموش در کولاک زمستان فانوسهای دور سوسو می زنند بی آنکه مرا ببیند آوازهای دور به گوش می رسند بی آنکه مرا بشنوند من نه غزالی زخم خورده ام نه ماهی تنگی گم کرده راه نهنگی توفان زادم که ساحل بر من تنگ است آنجا که تو خفته ای شنزاری ست داغ که قلب من است شمس لنگرودی
-
جام می پر کن
سهشنبه 15 شهریور 1390 17:57
جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود عاشقی ورزیم و زین به در جهان خودکام نیست دام دارد چشم ما دامی نهاده بر نهیم کیست کو هم بسته و پا بستهی این دام نیست سنایی غزنوی
-
بهار سوگوار
سهشنبه 15 شهریور 1390 17:46
نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن ببین در اینه ی جویبار گریه ی بید به دور ما که همه خون دل به ساغر هاست ز چشم ساقی...
-
میان تاریکی
سهشنبه 15 شهریور 1390 17:31
میان تاریکی ترا صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد ترا صدا کردم ترا صدا کردم تمام هستی من چو یک پیالهء شیر میان دستم بود نگاه آبی ماه به شیشه ها می خورد ترانه ای غمناک چو دود بر می خاست ز شهر زنجره ها چون دود می لغزید به روی پنجره ها تمام شب آنجا...
-
ای زن ، چه دلفریب و چه زیبایی
سهشنبه 15 شهریور 1390 17:26
ای زن ، چه دلفریب و چه زیبایی گویی گل شکفته ی دنیایی گل گفتمت ، ز گفته خجل ماندم گل را کجاست چون تو دلارایی ؟ گل چون تو کی ، به لطف ، سخن گوید ؟ تنها تویی که نوگل گویایی گر نوبهار ، غنچه و گل زاید ای زن ، تو نوبهار همی زایی چون روی نغز طفل تو ، ایا کس کی دیده نو بهار تماشایی؟ ای مادر خجسته ی فرخ پی در جمع کودکان به...
-
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
سهشنبه 15 شهریور 1390 17:18
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوشتر از اینت ندانم وگر هر لحظه رنگی تازه گیری به غیر از زهر شیرینت نخوانم تو زهری زهر گرم سینه سوزی تو شیرینی که شور هستی از تست شراب جام خورشیدی که جان را نشاط از تو غم از تو مستی از تست به آسانی مرا از من ربودی درون کوره غم آزمودی دلت آخر به سرگردانیم سوخت نگاهم را به زیبایی...