یک بار دیگر

دستِ یک مرد
مشغولِ کشیدنِ چهره یک زن است
و مرد دستِ خود را
به سوی عشق‌ها دراز می‌کند

دستِ یک مرد
شکل می‌دهد به چهره یک زن
و مرد ترانه خود را می‌خوانَد

زن قد می‌کشد
رشد می‌کند
قد می‌کشد

در کوچه‌ها
در میدان‌ها
در اتاق‌ها و در اتاق‌ها

مرد یک بارِ دیگر آن‌چه را
که دوست می‌دارد می‌آفریند
و زن هم‌اکنون
یک بارِ دیگر
مردِ خود را به‌دنیا می‌آوَرَد

چنگیز بکتاش
مترجم : ابوالفضل پاشا

عشق دوباره

دیگر از عمر من
آنقدر نمانده
که بتوانم تو را فراموش کنم

در یک عصر سرد
برمی‌گردم
و تو را
دوباره از سر مى‌گیرم

شکرى ارباش
مترجم : سیامک تقی زاده

سنگینی عشق های بزرگ

گاهى به خود مى‌گوییم
این همه اندوه براى دل ما زیادیست
اما تقصیر خودمان ست
این قلب کوچک چطور مى‌تواند
سنگینى عشق‌هاى بزرگ را
به‌ دوش بکشد ؟

ادیب جان سور
مترجم : سیامک تقی زاده

رنگ امید

اگر امید رنگی داشت
آبی می‌شد
همچون دریا
همچون آسمان
بی‌کران

اگر امید نامی داشت
محبّت می‌شد
همچون خوب
همچون زیبا
پایان‌‌ناپذیر

اگر امید سخنی داشت
عشق می‌شد
همچون سوختن
همچون خاموش شدن
بی‌هیچ دودی

مظفر ییلدیریم شاعر اهل ترکیه
مترجم : علیرضا شعبانی

دلتنگ ها

دلتنگ‌ها
بهتر می‌دانند
خواب یک نیاز نیست
تنها خواسته‌ایست
برای پناه بردنِ به شب

نازان بکیراوغلو شاعر ترکیه‌
مترجم : فرید فرخ‌زاد

حکایت عشق

هیچ نمی‌دانم
من تو را چه‌زمانی
و در کجا گم کردم ؟
آیا تو را باران شست
و یا کولاک تو را با خود برد ؟

من این حکایتِ عشق را
یک‌باره به آخر رساندم
در جست‌و‌جویت نبودم
که اگر بودم
یقین پیدایت می‌کردم

در این دنیا
تنهاترین هراسم
تو را گم کردن بود
تو نیستی و اکنون
دیگر در این دنیا
از چیزی نمی‌هراسم

اما بدونِ تو
گویی همه‌چیز برای من
رنگِ شکست دارد

گفته‌اند
انسان‌های پر درد
دردشان را به آب می‌گویند
چه خوب که آب نیز آمد
از درد رها شدم

گمان مکن
که بی‌تو
روزگارِ خوشی دارم
تا به یادِ تو می‌افتم
هرشب تنگ‌حوصله‌ام

رامیز روشن شاعر آذربایجانی
مترجم : فرید فرخ‌زاد

هرکسى امیدی دارد

هرکسى
امیدی دارد
مجادله‌ای
از دست داده‌ای
دردی
انزوایی
و اندوهى
چرا که
هر کسی یک رفته‌ای دارد
که هنوز هم
به رفتنش عادت نکرده است

تورگوت اویار
مترجم : حانیه محب زادگان

تو آمدی

تو آمدی
و در گوشه‌ای از دیوانگی من ایستادی
ابرها نیز آمدند
و بالای سرت ایستادند
چشم‌هایت خودْ رحمت بودند
ابرها باریدند
بارانی آرام
که زلفکان مهربانی را می‌خیساند

ابرها آمدند
و زیر آن ایستادیم
تو حرف زدی
و من آفتاب را به یاد می‌آوردم
بدیع بودی
و صدایت پر از طراوت و تازگی بود
صدایت
شبیه برف آرامی بود
که موهایم را نم می‌کرد

دندان‌هایت
شبیه صورت کودکانی
که بوسه بر گونه‌هاشان نِشسته
دندان‌هایت
چون آبگینه ‌هایی کوچک
که رو به آفتاب بازشده‌اند
دندان‌هایت
به مانند شراب‌هایی تلخ
و عطرهای تند

و تو خندیدی
باران‌های رنگارنگ بارید
بارانی که انسان را
به گریستن وا می‌داشت

صدایت گرم بود
به داغی چشمانِ آهویی زخمی
صدایی داشتی پُر احساس
به لطافتِ قلبِ آهویی زخمی

تو آمدی
و در گوشه‌ی جنونم ایستادی
ابرها آمدند
و بالای سرت ایستادند
چشم‌هایت
خودْ نهایتِ رحمت و مهربانی بود

سزایی کاراکوچ شاعر ترکیه‌ای
مترجم : فرید فرخ‌زاد

تقویم عشق من

دل‌ام ، دل‌ام
بگو با این دل چه کنم ؟
بگو چه کنم
اگر زخم من از این هم عمیق‌تر رود

وقتی تو را دیدم چه روزی بود ؟
عجیب است انسان یک‌روزه تغییر می‌کند
از کسی که پیش از تو آشنا بودم
آن‌قدر دورم که انگار هیچ خاطره‌ای نداشتیم
آمدی کنار میز نشستی
و زندگی‌ام را مثل روز میلاد قسمت کردی

هر روز شعری برای تو خواهم نوشت
بگذار این تقویم من باشد
تقویم عشق من
و این نخستین کلمات‌ام باشد برای تو

جمال ثریا
مترجم : همت شهبازی

وعده‌ای دارم

به حرفم نگیرید
مشغولم نکنید
وعده‌ای دارم
در جایی که نمی‌دانم کجاست
در زمانی که نمی‌دانم کِی
با کسی که نمی‌شناسم
دوان دوان می‌روم
او در انتظارم است

عزیز نسین  
مترجم : مژگان دولت‌آبادی

زندگی انسان ها

شماره‌ها شبیه هم نیستند
اما در تمام آن‌ها
صدای انسان شنیده می‌شود

صدای انسان‌ها شبیه هم نیستند
در یکی عشق هست
در یکی اندوه

اندوه‌ها شبیه هم نیستند
در یکی ناامیدی هست
در یکی امید

امیدها شبیه هم نیستند
دست یکی به آسمان چنگ می‌زند
دست یکی به انسان

دست‌های انسان‌ها شبیه هم نیستند
یکی خاک را به باد می‌دهد
یکی عمر را

انسان‌ها شبیه هم عمر نمی‌کنند
یکی زندگی می‌کند
یکی تحمل

انسان‌ها شبیه هم تحمل نمی‌کنند
یکی تاب می‌آورد
یکی می‌شکند

انسان‌ها شبیه هم نمی‌شکنند
یکی از وسط دو نیم می‌شود
دیگری تکه‌تکه

تکه‌ها شبیه هم نیستند
تکه‌ای یک قرن عمر می‌کند
تکه‌ای یک روز

روزها شبیه هم نیستند
یکی خوب است
یکی بد

روزهای بد شبیه هم نیستند
یک روز تو سکوت می‌کنی
یک روز تلفن

واقف صمد اوغلو شاعر جمهوری آذربایجان
مترجم : رسول یونان

خنده های تو

تمام قرص‌های مسکن را
از خنده‌های تو ساخته‌اند
هرگاه تو لب‌خند بزنی در جایی
تمام دردهای من آرام می‌گیرد
در این‌جا

‌آتاکان گولکار شاعر اهل ترکیه
مترجم : علی‌رضا شعبانی

برو

این‌که می‌شنویم نغمه‌ی جداییِ ماست
قبل از آن‌که نگاه‌هایت قلب‌ام را منصرف کنند ، برو
نه دیگر خاطره‌یی از تو باقی می‌مانَد نه امیدی
قبل از آن‌که درنگ‌هایت قلب‌ام را بسوزاند ، برو

بِکَن از دیوار و
دور بینداز تمامِ عکس‌هایت را
هر چه را که از توست از اتاق‌ام بیرون بِبَر
تو گلی را از اعماقِ جان‌ودلت
لای کتاب‌ام گذاشته بودی
قبل از پژمردن‌اش برو
 
به‌یاد بیاور که یک ترانه بود از قدیم
ترانه‌یی از عمقِ درون
واضح و روشن بسی سوزناک
به‌دل می‌نشست و خفه می‌کرد دوست داشتن را
قبل از خشکیدنِ همه‌ی عشق‌هایی که روییده‌اند ، برو

به‌یاد بیاور چقدر زیبا بود همه‌چیز
چه‌طور می‌خندیدیم ما در میانه‌ی درد و رنج‌های‌مان
اگر پولی برای نان نداشتیم چه غمی ؟ چه اندوهی ؟
قبل از آن‌که خاطره‌های زیبایمان را زهرِمارمان کنی ، برو

راستش در میانِ فصل‌ها همیشه یکی‌شان بهار بود
اواخرِ همه‌ی زمستان‌ها از آسمان بر ما فرومی‌بارید
به‌یاد بیاور که در میانه‌ی زمستان بهار می‌رسید
این قلبِ من همه‌چیز را باور کرده است
و تو قبل از آن‌که فریب‌اش بدهی ، برو
تو را به خدا قبل از کشتن‌ام مرا رها کن ، برو

بدریر ‌هان گوکچه شاعر اهل ترکیه   
مترجم : پونه شاهی

تنها دوست داشتن وجود دارد

چیزی به‌ نام جدایی
وجود ندارد
این دروغ ماست
تنها دوست داشتن وجود دارد
دل‌تنگی وجود دارد
انتظار وجود دارد

امید یاشار اوغوزجان
مترجم : علی‌رضا شعبانی

غمگینت خواهند کرد

غمگینت خواهند کرد
بسیار هم غمگین
آن زمان است
که مرا به‌خاطر خواهی آورد

جمال ثریا  
مترجم : فرید فرخ‌زاد

دلتنگی برای تو

محبوب‌ام
در هر بار دلتنگی‌ام برای تو
آسمان را می‌نگرم
از آن رو که چشمان‌ تو را می‌بینم
در رنگ آبی‌اش

بهچت نجاتی ‌گیل
مترجم : علیرضا شعبانی

تمام شد عشق

همان‌طور که یک عشق تمام می‌شود
این عشق هم تمام شد
مانند یک بیماریِ طولانی
همانندِ ترانه‌یی که بی‌وقفه به آن گوش می‌سپارم
همانندِ فراموشیِ خیره ‌شدن به آسمان
نامه نوشتن به دوستان
آب دادن به گل‌ها
تمام شد
همان‌طور که یک عشق تمام می‌شود
این عشق هم تمام شد
چونان کودکی افلیجی که از نو راه‌ رفتن می‌آموزد
باید به کوچه بزنم
آدرسِ جدیدی را برای دوستان بفرستم
باید پنجره‌ها را باز
کتاب‌ها را مرتب کنم
شاید نزدیکِ غروب بارانی بزند
شعرهای نیمه‌کاره را تمام کنم
شاعری بود که می‌گفت عشق تمام شد
و اینک تمام شد عشق
و درست همان‌طور تمام شد

احمد تللی شاعر اهل ترکیه
مترجم : آیدین روشن

معشوقِ پنهانیِ من

حتی خیال و رؤیا هم
برای آن ‌که پنهانی دیده شود
در انتظارِ شب می‌مانَد
و تو ای معشوقِ پنهانیِ من
در قلبِ من
و در پنهان‌ترین نقطه از وجودِ ‌من جای داری

هیچکسی ایکاش که از غمگین بودن‌ام باخبر نشود
من این احساس را به سانِ مرگِ خود
به این‌سو به آن‌سو می‌بَرَم
و در پنهان‌ترین خلوت‌گاهِ زنده‌گیِ من
جایی پنهان وجود دارد
که معشوقِ من در آن‌جا خوابیده است

معشوقِ پنهانیِ من
به سانِ دل‌تنگی‌ام
که جانِ مرا تسخیر می‌کند
و نیز به اندازه‌ی زندگی دردناک است
ولی با تمامیِ این‌ها
در ژرفای نیستی
برای معشوقِ پنهانیِ خود دل‌تنگ‌ام

آتاول بهرام‌ اوغلو
مترجم : ابوالفضل پاشا

دستینا

دیشب وقتی در خواب بودی
نام‌ات را زمزمه کردم
و حکایت‌های ترسناک حیوانات را تعریف کردم

دیشب وقتی خواب بودی
گل‌ها را آب دادم
و به آن‌ها داستان‌های وحشتناک انسان‌ها را بازگو کردم

دیشب وقتی خواب بودی
دلم چون ستاره‌ای دل‌بسته‌ی تو شد
و از این‌رو و صرفا از این‌رو
اسم جدیدی برایت دادم
« دستینا »

دستینا
اگر چنان ناچار در گوشه‌ای بخواب روی
فقط و فقط به‌خاطر انس وافر تو با مرگ تا زندگی
و این‌همه ویران شدن‌ات
اسرار زندگی‌ام را به تو خواهم داد

لاله مولدور شاعر اهل ترکیه
مترجم : یعقوب نامی

قلب خشک شده

دیگر از من
هراسى نداشته باشید
زیرا که قلبم را
لابلاى کتابى ضخیم
خشک کرده‌ام

دیدم ماداک شاعر اهل ترکیه
ترجمه : سیامک تقی‌زاده