ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حتی خیال و رؤیا هم
برای آن که پنهانی دیده شود
در انتظارِ شب میمانَد
و تو ای معشوقِ پنهانیِ من
در قلبِ من
و در پنهانترین نقطه از وجودِ من جای داری
هیچکسی ایکاش که از غمگین بودنام باخبر نشود
من این احساس را به سانِ مرگِ خود
به اینسو به آنسو میبَرَم
و در پنهانترین خلوتگاهِ زندهگیِ من
جایی پنهان وجود دارد
که معشوقِ من در آنجا خوابیده است
معشوقِ پنهانیِ من
به سانِ دلتنگیام
که جانِ مرا تسخیر میکند
و نیز به اندازهی زندگی دردناک است
ولی با تمامیِ اینها
در ژرفای نیستی
برای معشوقِ پنهانیِ خود دلتنگام
آتاول بهرام اوغلو
مترجم : ابوالفضل پاشا
زنى را انتظار مى کشم
که یک روز
با دامن و گیسوانى رقصان در باد
خواهد آمد
آتال بهرام اوغلو
مترجم : حسین صفا
فقط مرگ
به تنهایی اتفاق می افتد
عشق اما
همیشه دو نفره است
آتال بهرام اوغلو
مترجم : سیامک تقی زاده
بهار صورتم را به سمت ابر ها بالا می گیرم
و دعا گونه زیر لب پچ پچ می کنم
با پرنده ها و علف ها شسته می شوم
با نسیم ، با بهار
خورشید پلکهایم را گرم می کند
آه ! به خورشید بهار اعتمادی نیست
در رؤیا به سر می برم یا حقیقت است ؟
هم هستم و هم نیستم
در یک شهرک جنوبی ، در قهوه خانه ای ساحلی
با پیچ و تاب بی پایان سنبل ها
اینجا و تنها با خودم
می توانم اینگونه عمرم را سر کنم
هرگز پرنده ای را از زبانش نبوسیده ام
شاید روزی بتوانم ببوسم
شاید روزی من هم چون نسیمی
از فراز سنبل ها وزیدن بگیرم
می خواهم قلبم را با یک روز تابستانی در هم بیامیزم
و در چهچه پرنده ای از نو زاده شوم
آتال بهرام اوغلو
مترجم : آیدا میرمجیدی
اکنون می دانم
که با تمام عزیزانم
باید خوب خداحافظی کنم
زیرا هیچ یک از ما نمی دانیم
کدامین قرار
آخرین دیدار خواهد بود
آتال بهرام اوغلو
مترجم : سیامک تقی زاده