ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تو بیرون از روز و
تو بیرون از شب
تو در تپشهای دل
تو در جاری شدنهای خون
تو ای شهرزاد
چراغ در نگاهِ تو پادشاهیست
و تو فریادهای پرندهی مرگ را میشنوی
تو رؤیای روزی که ابتدای شب است
تو بارانی ظریف و غمگین
تو به اندازهی ترانهها عظیم و طولانی
تو آن برفی به اندازهی یک عمر
که بر سرورویِ مسافرانی که راه گم کردهاند
به اندازهی یک عمر باریده ای
تویی : لطف و مهربانی
تویی : ترحم و دلسوزی
تویی : بانویی به سان موجِ آب
تویی که در میانِ ازدحام مردم
گرامیترین تنهایی را زندگی کرده ای
تویی که سرِ جلادباشی را
به سمتِ خورشید چرخانده ای
تو آنچنانکه تویی
ما نمیتوانیم تو را درک کنیم
ای شهرزاد آه ای شهرزاد
تویی : معشوق
تویی : جانوروان
و تویی : یار
سزایی کاراکوچ شاعر ترکیه ای
مترجم : ابوالفضل پاشا
تو آمدی
و در گوشهای از دیوانگی من ایستادی
ابرها نیز آمدند
و بالای سرت ایستادند
چشمهایت خودْ رحمت بودند
ابرها باریدند
بارانی آرام
که زلفکان مهربانی را میخیساند
ابرها آمدند
و زیر آن ایستادیم
تو حرف زدی
و من آفتاب را به یاد میآوردم
بدیع بودی
و صدایت پر از طراوت و تازگی بود
صدایت
شبیه برف آرامی بود
که موهایم را نم میکرد
دندانهایت
شبیه صورت کودکانی
که بوسه بر گونههاشان نِشسته
دندانهایت
چون آبگینه هایی کوچک
که رو به آفتاب بازشدهاند
دندانهایت
به مانند شرابهایی تلخ
و عطرهای تند
و تو خندیدی
بارانهای رنگارنگ بارید
بارانی که انسان را
به گریستن وا میداشت
صدایت گرم بود
به داغی چشمانِ آهویی زخمی
صدایی داشتی پُر احساس
به لطافتِ قلبِ آهویی زخمی
تو آمدی
و در گوشهی جنونم ایستادی
ابرها آمدند
و بالای سرت ایستادند
چشمهایت
خودْ نهایتِ رحمت و مهربانی بود
سزایی کاراکوچ شاعر ترکیهای
مترجم : فرید فرخزاد