تنها نیستم

تنها نیستم
تو با منی
هر چند خودت نمی دانی
با تو حرف می زنم
پهلو به پهلو تو قدم می زنم
تنها نمی مانم هرگز 
تو در منی مثل همین حالا
تو نوری مثل همین حالا
هستی و هستم
تنهانیستم
اما فقط یک بار
فقط یک بار
بگذار که بشنوم که می گویی
دوستت دارم

ولا آرنا شاعر ایتالیایی
مترجم : اعظم کمالی

چشمان تو

مرا نمی ‌توان شناخت
بهتر از آنکه تو شناخته‌ ای
چشمان تو
که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم
به روشنایی های انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند
چشمان تو
که در آن ها به سیر و سفر می پردازم
به جان جاده ها
احساسی بیگانه از زمین می بخشند
چشمانت
که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند
آن نیستند که خود می پنداشتند
تو را نمی توان شناخت
بهتر از آنکه من شناخته ام

پل الوار
ترجمه : جواد فرید

آه چقدر دوستت دارم

آنچه را دیگران
گرسنگی می نامند
سیری من است
آنچه را دیگران
شوربختی می نامند
نیکبختی من است

نه گلی هستم
نه خزه ای
بلکه لکه ای هزارساله ام
چنگ انداخته در سیمای سنگی

کاش درختی می بودم
کاش می توانستم
در سرتاسر حیاتم
ریشه های تو را بنوازم
و شب و روز بنوشم

کاش می توانستم آدمی باشم
مثل آدمیزاد زندگی کنم
و مثل آدمیزاد بمیرم

آه
چقدر دوستت دارم

اریش فرید
ترجمه : علی عبداللهی

خورشید من نیز تو باش

همه چیز
اشارت به تو دارند
به محض طلوع خورشید تابناک
تو نیز بدنبالش خواهی آمد ، می‌دانم

وقتی در باغ قدم می‌زنی
تو گل سرخ همه ی رُزهایی
نادرترین گل سوسن نیز

با حرکات رقص تو
ستارگان نیز به حرکت در می‌آیند
و به دورت می‌گردند

شب
آه ، چه سرورانگیز بود شب
که سایه لرزان تو در آن
خیره کننده و زیبا
ماه را می‌پوشانید

تو روشن و زیبایی
و گل‌ها و ماه و سیاره‌ها
به جای آفتاب ، ستایش‌گر تو‌اند

خورشید من نیز تو باش
خالق روزهای روشن و باشکوه
زندگی
و ابدیتی اینچنین

یوهان ولفگانگ فون گوته
ترجمه : زهره مهرجو

سال‏ هاى سال به تو اندیشیدم‏

سال‏ هاى سال به تو اندیشیدم‏
سالیان دراز تا به روز دیدارمان‏
آن سال‏ ها که مى ‏نشستم تنها
و شب بر پنجره فرود می آمدو شمع‏ ها سوسو مى‏ زدند
و ورق مى ‏زدم کتابى درباره‏ ى عشق‏
باریکه ی دود روى نوا ، گل سرخ‏ ها و دریاى مه‏ آلود
 و نقش تو رابر شعر ناب و پرشور میدیدم
در این لحظه‏ ى روشن‏
افسوس روزهاى جوانى‏ ام را مى‏ خورم
خواب‏ هاى وجدآور زمینى
انگار پشه‏ هایى که‏ با درخشش کهربایى بر پارچه‏ ى شمعى خزیدند
تو را خواندم ، چشم به راهت ماندم ، سال‏ ها سپرى شد
من  سرگردان نشیب‏ هاى زندگى سنگى‏در لحظه‏ هاى تلخ
نقش تو رابر شعرى ناب و پرشور مى‏دیدم
اینک در بیدارى ، تو سبک بال آمدى‏
و خرافه باورانه در خاطرم مانده است‏
که آینه‏ ها ، آمدنت را چه درست پیش گویى کرده بودند

ولادیمیر ناباکوف
مترجم : محمد حسن بهرامیان

تنهایی

تنهایی
 زل‌زدن از پشت شیشه‌ ای‌ است  که به شب می ‌رسد
فکر کردن به خیابانی‌ است
که آدم‌هایش قدم‌ زدن را دوست می‌دارند
آدم‌هایی که به خانه می‌روند
و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند
اما خواب نمی‌‌بینند
آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند
و نیمه‌ شب از خانه بیرون می‌ زنند

تنهایی
دل‌ سپردن به کسی‌ است که دوستت نمی‌ دارد
کسی که برای تو گُل نمی‌خرد هیچ‌وقت
کسی که برایش مهم نیست روز را
از پشت شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز

تنهایی
اضافه‌ بودن‌ است در خانه‌ ای که تلفن
هیچ‌ وقت با تو کار ندارد
خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار
خانه ‌ای که برای تو در اتاق کوچکی خلاصه می‌شود

تنهایی
عقربه‌های ساعتی‌ است‌
که تکان نخورده ‌اند وقتی چشم باز می‌ کنی

دریتا کومو شاعر آلبانیایی
مترجم : محسن آزرم

ستاره‌ی طلوع من

فقط تو
می‌توانی
بیش‌تر از ونوس
ستاره‌ی طلوع من
و ستاره‌ی غروب من باشی
هم‌چون رزی پرپرت کردم
تا روح‌ات را ببینم
ندیدم‌اش
اما همه پیرامون من
افق کشورها و دریاها
تا بی‌کران
لب‌ریز
از بوی جاودانه شد
چه غم از خشک‌سالی
وقتی من در درون‌ام
چشمه‌ی آبی رنگی می‌آفرینم
برف بدون درخشش
چه غم ؟
وقتی من در قلب‌ام
آتش سرخی می‌افروزم
چه غم از عشق انسان‌ها ؟
وقتی من
عشق را به جاودانه‌گی
در روح‌ام می‌آفرینم
نمی‌دانم با چه بگویم
چرا که هنوز
کلمات‌ام جان نگرفته‌اند
میخ
چه پابرجا
چه سست
چه فرقی می‌کند
عزیز من
به هر تقدیر
تصویر
خواهد افتاد

خوان رامون خیمه‌نس
برگردان : ونداد جلیلی

شاید هرگز تو را نبینم

شاید هرگز تو را نبینم
اما غمگین نیستم
چرا که دریافته ام
دوست داشته باشم اما اصرار نکنم
عشق بورزم اما وابسته نشوم
چشمانم را می بندم
و خاطره ی آن شب را مرور می کنم
بــه تو نگاه کردم
به جزئیات زیبایی ات

الیاس علوی شاعر افغان

دیروز که جوان بودم

دیروز که جوان بودم
زندگی مثل باران بر زبانم شیرین بود
با زندگی آسان بازی می کردم
جوری که نسیم بعدازظهر با شعله شمع بازی می کند
هزاران رویایی که دیده بودم
چیزهای پر طمطراقی که در سر داشتم
همه را افسوس بر شن سست و روان ساختم
شبانه زیستم و از نور روز گریختم
و حالا می بینم که چطور سال ها سپری شدند

دیروز که جوان بودم
چه ترانه های سرخوشی که منتظر بودند تا خوانده شوند
چه خوشی های در دسترسی در مغازه ها برایم بود
و چه دردی را چشمان خیره ام نادیده می گرفت
بسیار شتاب کردم و زمان و جوانی نیز به شتاب گذشت
هرگز نایستادم تا معنای زندگی را دریابم
و هر مکالمه ای را که به یاد می آورم
همه در باره من بود و من و دیگر هیچ

دیروز ماه آبی بود
و هر روز دیوانه وار چیزی نو برای انجام داشت
سنم را مثل عصایی جادویی به کار گرفتم
و هرگز چیزی پوچ و هدر رفته را در پشت سر ندیدم
در بازی عشق مغرورانه بازی کردم
و هر شعله ای که افروختم به شتاب ، به شتاب مرد
دوستانی که یافتم هر یک به شکلی ناپیدا شدند
و تنها من ماندم تا بازی را به پایان برم
ترانه های بسیاری در من ماندند که خوانده نخواهند شد
تلخی اشک را بر زبانم می چشم
زمان را برای دیروز خرج کردم
وقتی که جوان ، جوان ، جوان بودم

شارل ازناوور  
ترجمه : مریم مهرآذر

آرامشی که اکنون دارم

آرامشی که اکنون دارم
مدیون انتظاریست
که دیگر
از کسی ندارم

سیلویا پلات

خستگی

ای دوست
هنگامه‌اش فرا رسیده
قلب‌ها در جست‌وجوی آرامش‌اند
روزها از پس هم می‌گذرند
و هر لحظه ، تکه‌ای از زندگی را با خود می‌برد
و من و تو ، هر دو
هم‌چنان‌که به زندگی می‌اندیشیم
در چشم برهم زدنی می‌میریم
در دنیا خوش‌بختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست
مدت‌هاست که من در دل‌ام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت می‌برند

الکساندر پوشکین
مترجم : ناهید کاشی چی

ای نور رویاهای من

بگذار بنوازمت بآرامی

بگذار تجربه ات کنم آهسته
ببینم که حقیقت داری
امتدادی از خودت در تو جاری است
با شگرفی
موج در موج می تراود نوری از پیشانی ات 
بی آشفتنت
می شکنند کفهاشان را
هنکّام بوسه بر پاهایت ، به آرامی
در ساحل نوجوانی
تو را اینگونه می خواهم
روان و پیاپی
نشأت تو از خودت ، از تو
ای آب سرکش
ای نغمه رخوتناک
تو را اینگونه می خواهم
در محدوده های کوچک ، اینجا و آنجا
همچون تکه ها
زنبق ، رز و آنک یگانگی تو
ای نور رویاهای من

پدرو سالیناس
کتاب : درنای واقعی

آرام پیش بیا

اگر تو با لب‌های بر آمده‌ات
می‌خواهی با بوسه‌ای
تسکین افکارم شوی
شتاب نکن بر این معاشقه

آرام پیش بیا
زیرا که من زنده‌ام برای در انتظار تو بودن
و تپش‌های قلبم
جز برای قدم‌های تو نیست

پل والری
مترجم : مریم قربانی

تولد دوم من

برای آنکه بتوان کمی
حتی شده کمی زندگی کرد
باید دو بار متولد شد
ابتدا تولد جسم و سپس تولد روح
هر دو تولد مانند کنده شدن می ماند
تولد اول بدن را به این دنیا می کشاند
و تولد دوم ، روح را به آسمان پرواز می دهد
تولد دوم من زمانی بود
که تو را ملاقات کردم
 
کریستین بوبن

برای فراموش کردن تو

برای فراموش کردن تو
شاید
ورق بازی کردم
شاید لبی تر نمودم و
گلوی خسته از آه جان‌سوزم را
با شراب التیام بخشیدم

و یا شاید
تمام کوچه‌های شهر را
به‌یاد تو قدم زدم
وجب به وجب
قدم به قدم

اما بگو
چگونه فرو بنشانم
این جهنمی را که
در درون‌ام زبانه می‌کشد
چاره چیست ؟

انگار وقت آن رسیده است که
با استخوان‌های‌ام
نی‌لبک بنوازم‌

ولادیمیر مایاکوفسکی
مترجم  : هادی دهقانی

راز چشمان تو

چشمان رازناک شرجی‌ات
آبی است ، سبز ، یا خاکستری ؟
که هی مهربان می‌شود ، زیبا می‌شود ، هی وحشی

هی در خود می‌تاباند رخوت و پریده رنگی آسمان را
یاد روزهای سفید و معتدل ابرآلوده می‌اندازی‌ام
که قلب‌های افسون شده
از تلاطم دردی نامعلوم به خود می‌پیچند
و آب می‌شوند در گریه
و جان‌های بیدار ، ذهن به خواب رفته را ریش‌خند می‌کنند

گاه به افق‌های قشنگ می‌مانی
که خورشیدها را در فصل‌های مه گرفته می‌افروزد
تو چشم‌انداز نم‌زده
چه می‌درخشی
به شعله می‌کشی
پرتوهای آمده از آسمان آشفته را

تو ای زن خطرناک ، اقلیم اغواگر
هم برف ، هم یخ‌ریزه‌هایت را می‌ستایم

از این زمستان کینه‌توز آیا
لذت‌هایی برنده‌تر از شیشه و آهن
نصیب‌ام خواهد بود ؟

شارل بودلر
مترجم : آسیه حیدری شاهی‌سرایی

تا من او را به تنهایی دوست بدارم

من منتظرم
تا همواره دنبال کنم
سیمایِ نجیب و مهربانی را
که به‌خود می‌گیرد
تا من او را به تنهایی دوست بدارم
چونان آهن‌ربایی که آهن می‌رباید
او نیز مرا می‌رباید
منظره‌یِ دلربایِ
یک موحناییِ مَحشر را دارد

ولی بخندید ، به من بخندید
ای مردمِ همه‌جا ، به‌ویژه مردمِ این‌جا
زیرا بسیار چیزهاست که جرأت نمی‌کنم به شما بگویم
بسیار چیزها که نمی‌گذارید بگویم
به من رحم داشته باشید

گیوم آپولینر
ترجمه‌ : محمدعلی سپانلو

ای کاش اینجا بودی عزیزم

ای کاش اینجا بودی عزیزم
ای کاش اینجا بودی
ای کاش می نشستی روی مبل و
من هم می نشستم در کنارت
دستمال مال تو
اشک مال من
هر چند این قاعده می تواند
به رسم دیگری باشد

ای کاش اینجا بودی عزیزم
ای کاش اینجا بودی
ای کاش اینجا توی ماشین من بودی و
دنده عوض می کردی
بعد می دیدیم سر از جای دیگری
درآورده ایم
از ساحلی ناشناس
یا که نه ، اصلن بر گشته ایم
جایی که پیشتر بودیم
 
ای کاش اینجا بودی عزیزم
ای کاش اینجا بودی
ای کاش وقتی ستاره ها سر زنند
چیزی از ستاره بینی ندانم
همان دمی که ماه ملافه نقش خود را پهن می کند
بر آب
که آه کشان در خواب ، گُرده عوض می کند
ای کاش هنوز جایی بود
که از آن به تو زنگ می زدم
 
ای کاش اینجا بودی عزیزم
وای آخر چه لطفی دارد فراموشی
اگر از پی ِ آن مرگی نیز در کار باشد

ژوزف برودسکی
مترجم : مرتضی ثقفیان

راز من و تو

اگر متوجه مقصودم نمی‌شوی
 بیا با هم سکوت کنیم
بگذار رازِ من
رازِ تو را لمس کند
شاید سکوتت
شبیه سکوتِ من باشد

ژول سوپرویل

تا همیشه زنده هستی

اگر تو را به یک روز بهاری تشبیه کنم ، نمی رنجی
اما تو بس دلفریب تر و باوفاتر هستی
باد صبا غنچه های تنگ دهان بهار را می جنباند
و بهار کوتاه و گذراست
گاه خورشید بسی سوزان ست
گاه در دل ابرها رُخش پنهان ست
و گاه تمام زیبایی ها رنگ می بازند
چه دست شور بختی و چه به دست قانون طبیعت
اما بهاران تو خزانی ندارد
نه هرگز ، زیبایی تو زوالی ندارد
نه هرگز ، مرگ تو را برای خویش طلب ندارد
چرا که تو در شعر ابدی من
تا همیشه زنده هستی
تا لحظه ای که انسان نفس می کشد
و چشمها می بینند
و تا آن روز که این شعر زنده است
تو را جاودان خواهد کرد

ویلیام شکسپیر
مترجم : قاسم مظاهری