به عشق شکوفای قلبم نگاه کن

با هواپیمای کاغذی خیالم

با صفای احساست
به سویم پرواز کن
سرزمینی های سحر آمیزرا سر سبز خواهی دید
و من بلندترین تاج درخت خواهم شد
تا به تو سایه و سر پناه بخشم
از دو دستت
دو بال فرشته بساز
برایم بازیچه رویا واندکی هم آرامش به ارمغان آور
اما قبل از اینکه چیزی بگوئی
به عشق شکوفای قلبم نگاه کن

آلدا مرینی
ترجمه : سیدابوالحسن هاشمی نژاد

هنگامی که تو را می بوسم

هنگامی که تو را می بوسم

تنها دهان تو نیست که می بوسمش
تنها ناف تو نیست
تنها شکم تو نیست که بر آن بوسه می زنم
من حتی
پرسش های تو را می بوسم
آرزو های تو را
عکس العمل تو را می بوسم
شک های تورا
شهامتت را
عشقت را به من
و رهایی ات را از من
من به پاهای تو بوسه می زنم
که به اینجا آمده اند و دوباره
از اینجا خواهند رفت
من
تو را می بوسم
همین گونه که هستی
همانگونه که خواهی بود
فردا و فرداها
هنگامی که حتی
هنگامه ی من نیز گذشته است

اریش فرید
مترجم : اعظم کمالی

ننویس

ننویس غمگینم و می خواهم

چراغم خاموش باشد
تابستان‌ها در غیاب تو به تاریکی اتاقند
دوباره دستانم را بسته‌ام نباید کاری بکنند
کوبیدن بر قلب من به کوبیدن به یک قبر می‌ماند
ننویس

ننویس بگذار یاد بگیریم مردن را
چُنان که بهتر از آن ممکن نباشد
دوستت داشتم ؟
از خدا بپرس
از خودت بپرس می‌دانی ؟
شنیدن دوستت دارم‌های تو
وقتی این همه دوری
به این می‌ماند که برایت از بهشت بگویند
و هرگز به آن راهت ندهند
ننویس

ننویس می‌ترسم از تو
می‌ترسم از به یاد آوردن
چرا که خاطره در خود نگه می‌دارد
صدایی را که زمانی شنیده‌ام
به آنکه نمی‌تواند بنوشد آب نشان نده
نشان نده تصویر آن دلبند را در کلمه‌ای دست‌نویس
ننویس

ننویس این کلمات مهربان را
که شهامت ندارم دیدنشان را
انگار صدای تو می‌گستراند این کلمات را بر قلب من
در امتداد لبخندت ، بر آتش
این کلمات بر من ظاهر می‌شوند
انگار بوسه‌ای نقش زده باشد آنها را بر قلب من
ننویس

لوئیس سیمپسون شاعر جاماییکایی
مترحم : آزاده کامکار

بگذار باور کنم

بگذار باور کنم

که هنوز زندگی
می‌تواند خبرهای خوب بیاورد

این‌که زمان مجبور نیست
مرا با تَرَک‌ها و گرد و خاک‌اش
خوار و خفیف کند

بگذار در این شب تاریک قدم بزنم
و خیال کنم که هنوز چیزی باقی مانده است
از ستارگان
میان درختانی که با هم قدم می‌زدیم

ستارگانی که تنها می‌توانند
آن‌هایی را پیداکنند
که عاشق‌ می‌شوند
کنار یک رود
یک عصر

بگذار ، بگذار
در رنجم آرام بگیرم
و هذیان مغاک‌ات را بشناسم
و درهایی را
که نا‌گهان
ناپدید شدی

دخترک ابدی
شعر
گواه مرگ من

چراکه زندگی رویاست
همان حرفی که از کودکی‌ام می‌شنیدم

نه بیش و نه کم
شخصیت‌های یک قصه‌ایم
که کسی به رویا می‌بیند

در لحظه‌ای که به پیش می‌رفتم و
غرق می‌شدم
تنها چیزی که می‌توانستم به آن فکر کنم این بود
که در پایان
طرح رویا را
در خواهم یافت

ایوان اونیاته شاعر اکوادور
ترجمه : محسن عمادی

تو و شما

او بی آنکه بخواهد
یک " تو " مهربان و صمیمی را
به جای " شما " پوچ و تهی بر زبان راند
و در دل عاشق من تمام آرزوهایم را بر انگیخت
من اندیشناک در برابرش ایستاده ام
طاقت آن ندارم که نگاه از نگاهش بر دارم
به او می گویم
شما چقدر دوست داشتنی هستید
و با خود می اندیشم
چقدر دوستت دارم

الکساندر پوشکین

آن غروب را به یاد می آوری ؟

آن غروب را به یاد می آوری ؟
هنگامی که دریا ناآرام بود
هنگامی که در میان رزهای وحشی
آواز بلبل به گوش می رسید
و شاخساران معطر اقاقیا بر بالای سرت
در رقص بودند
درختان تاک ، در هم پیچیده از میان سنگ ها
سرک می کشیدند
آن جاده باریک خاموش
بر فراز دریا گسترده شده بود
در کنار هم می تاختیم ، دست تو در دستم
آیا به یاد می آوری
غرش آن رود خروشان پس از باران را ؟
که ذرات خود را بر سراپای ما می افشانید
و اندوهمان چه دور به نظر می رسید از ما
آه چگونه همه آنها فراموشمان شد ؟

الکسی کنستانتینوویچ تولستوی

زنده بودن مرا عذاب می دهد

در روزهایی همانند امروز
اغلب غم
مرا تسخیر می‌کند
و زنده بودن لحظه‌به‌لحظه عذاب‌ام  می‌دهد
اما تو می‌آیی تا اندوه‌ام را
با سخن‌رانی‌های گوناگون‌ات شکست دهی
حتی امروز به دنبال روزنه‌ای می‌گردیم
کلمه‌ای که بتواند ما را نجات دهد
 ما را متعادل نگاه دارد
بر روی مرزی ایده‌آل میان واقعیت و رویا
حتی برای اندکی

ائوجنیو مونتاله شاعر ایتالیایی
مترجم : اعظم کمالی

درکنار هم خواهیم آرمید

درکنار هم خواهیم آرمید
خواه یکشنبه باشد ، یا دوشنبه
شب باشد یا بامداد ، نیمه شب  یا نیم روز
دلدادگی ، مثل همه دلداگی هاست
این را به تو گفته بودم
در کنار هم خواهیم آرمید
دیروز چونین بود
 فردا نیز چونان خواهد بود

تنها چشم در راه تو هستم
قلبم را به دستانت سپردم
که با قلبت ،  هماهنگ می‌زند
با آن چه از انسانیت روزگار گرفته
درکنار هم خواهیم آرمید
عشق من ، همان عشق خواهد بود
و آسمان بسان ملافه ای بر روی ما
من بازوانم را بر تو گره زده ام
تا دوستت دارم ، از آن می لرزم
تا هر زمان که تو بخواهی
در کنارهم خواهیم آرمید

لویی آراگون
ترجمه : بهروز عارفی

فرصتی برای نفرت نبود

فرصتی برای نفرت نبود
چرا که مرگ مرا باز می داشت از آن
و زندگی چندان فراخ نبود
که پایان دهم به نفرت خویش
برای عشق ورزیدن نیز فرصتی نبود
اما از آن جا که کوششی می بایست
پنداشتم اندک رنجی از عشق
مرا کافی است

امیلی دیکنسون
مترجم : مستانه پورمقدم

تحول یک زندگی

‌اغلب قدرت یک لمس
یک لبخند
یک کلمه ی محبت آمیز
یک گوش شنوا
یک تعریف صادقانه
یا کوچکترین توجه را دست کم می گیریم
در حالیکه همه‌ی اینها قادرند
یک زندگی را از این رو به آن رو کنند

لئو بوسکالیا
مترجم : مسیحا بزرگر

جوانی

چرا در غم جوانی از دست رفته بنالم ؟
شاید هنوز روزهایی شیرین در انتظار من باشند
حالا که دوران جوانی را
در برابر دیده می گذرانم
خاطره ای دل پذیر برای من
تسلایی آسمانی همراه می آورد
ای نسیم ها
این خاطره مرا به آنجا برید
که برای نخستین بار
دل من به تپش های دلی دیگر
پاسخ گفت

در طول سال هایی که
شمار آنها بسیار نبود
اما یاد آن همه اکنون چون گنجی
در زوایایی دل در زوایای دل من پنهان شده
روزهایی شگفت گذراندم
که گاه ابر اشک بر آنها
سایه افکنده و تاریکشان کرده بود
و گاه فروغی آسمانی
آنها را روشن و تابناک می کرد

اکنون هر چند دست تقدیر
آینده مرا محکم به تیرگی و افسردگی کرده
روح من که مشتاق گذشته است
دست علاقه بدامن دوستی زده است
تا آنرا جای نشین عشق از دست رفته کند

لرد بایرون
مترجم : گلاره جمشیدی

ارزش داشتن

شاید برای تمام دنیا
یک نفر باشی
اما برای یک نفر از این دنیا
تمام دنیایی

گابریل گارسیا مارکز
مترجم : اعظم کمالی

آتش عشق

گیسوی زرین خود را
به دست نسیم سپرده بود
ونسیم آن را
به صدها چین و شکن فریبنده پراکنده بود
به فروغی با زیبایی برون از
اندازه ی دیدگانش می درخشید
کمتر کسی به چشمانش نگریسته بود
نمی دانم درست و یا به خطا دیدم که
چهره اش آکنده از مهر بود
من که اخگر عشق در سینه داشتم
شگفت نبود که یک باره به خرمن دلم زند
گام هایش به انسان فانی نمی ماند
سیمایی فرشته گون داشت
آهنگ صدایش نوای انسان معمولی را نداشت
پیکری بود آسمانی ، خورشیدی تابان بود
من او را بدین گونه دیدم
هر آینه چنین نباشد
کاستن از کشش کمان
زخم تیر را درمان پذیرتر نمی کند

فرانچسکو پترارک شاعر ایتالیایی

زن فوق العاده

زنانِ زیبا
در شگفت اند
رازِ من کجا پنهان شده
من جذاب یا مانندِ مانکن نیستم
اما هنگامی که به آن ها می گویم
فکر می کنند دروغ است
می گویم
رازم در امتداد بازوانم
در پهنای باسن ام
و در گام های بلندم است
و در شکلِ لبانم
من یک زنم
فوق العاده
زنی فوق العاده
من اینم

به داخلِ اتاق می روم
به همان سردی
که شما مرد ها می پسندید
در برابر مردی که ایستاده
یا زانو زده
مرد ها در اطرافم جمع می شوند
مانند دسته یِ زنبور های عسل
می گویم رازم
آتشِ چشمانم است
و در درخشش دندان هایم
و رقصِ کمرم
سرمستیِ پاهایم
من یک زنم
فوق العاده
زنی فوق العاده
من اینم

مرد ها هم در حیرت اند
که چه چیزی در من می بینند
آن ها تلاش بسیار می کنند
ولی نمی توانند
به راز درون ام پی ببرند
آن گاه تلاش می کنم
نشنانشان دهم
باز هم می گویند
که نمی بینند
می گویم
رازم
در قوس کمرم
آفتابِ لبخند ام
شکافِ سینه ام
و ظرافت اندام ام است
من یک زنم

فوق العاده
زنی فوق العاده
من اینم

حالا می فهمی
چرا هیچ وقت
سر خم نمی کنم
داد نمی زنم
قیل و قال نمی کنم
یا حتی بلند صحبت نمی کنم

وقتی مرا در حالِ عبور می بینید
باید احساس غرور کنید
می گویم
رازم در تلق تلقِ پاشنه ام است
و در پیچشِ مو هایم
و در کفِ دستم
و در نیازتان به توجهِ من
چون من یک زنم
فوق العاده
زنی فوق العاده
این منم

مایا آنجلو
مترجم : بهنود فرازمند

خیلی خوب است

خیلی خوب است
وقتی که صبح
تنهای تنها بیدار شوی
و مجبور نباشی به کسی بگویی
که دوست‌شان داری
وقتی که دیگر دوست‌شان نداری

ریچارد براتیگان
مترجم : مسعود ضرغامیان

دوستت داشتم گرچه اعترافت نکردم

دوستت داشتم گرچه اعترافت نکردم
از همان آغاز و از همان دیرباز
در هر لحظه شوق من بودی و هر دم
 نغمه ام در هر آهنگم
هر آن که چهره ی غربیه ای بینم
که زیبایی در آن خانه دارد
آن را موهبتی پنهانی
از نام تو می دانم
تمام جذبه صداها و صورت ها
که من در تو می بینم
نیستند مگر خاطره های دستچین شده ام
کز حریم تو می چیدم

جان کلر شاعر انگلیسی

دنیای بوسه ی من

تو را در تاریکی می بوسم
بی آنکه
بدنم بدنت را لمس کند
پرده را چنان می کشم
 که حتی مه
نتواند پای درون اتاق بگذارد
تا در مرگ حتمی همه چیز
دنیایی تازه رخ بنماید
دنیای بوسه ی من

خوان رامون خیمنس
مترجم : اعظم کمالی

و اما عشق‌ورزی کنید

و اما عشق‌ورزی کنید
بی شهوت ، فقط عاشقانه
منظور من از عشق چیزی نیست مگر
بوسه‌هایی آرام روی لب
روی گردن ، روی شکم
روی پشت
گزگز لب‌ ، دست‌هایی درهم‌آمیخته
چشمی خیره در چشم دیگری
منظورم من از عشق
 آغوش تنگی‌ست برای یکی‌شدن
تن‌هایی در حبس‌هم ، جان‌هایی در برخورد با هم
نوازشی روی زخم‌ها
پیراهن‌هایی کنده شده با ترس
بوسه‌هایی بر ناتوانی‌ها
بر نشانه‌های زندگی‌ای
که تا این لحظه اشتباه سپری شده‌ست
منظورم از عشق
 حرکت انگشتان بر تن است
خلق صورفلکی
استنشاق عطر
دل‌هایی که هم‌زمان می‌تپند
دم‌هایی که با یک ریتم برمی‌آیند
و سپس لبخند‌ها
و صداقت‌ها
برای بعد از مدتی که دیگر هیچ‌‌کدام از اینها نیستند
منظورم من این‌ست
عشق‌ورزی کنید و شرم‌سار نباشید
چرا که عشق هنر است و شما
شاهکارید

آلدا مرینی
مترجم : اعظم کمالی

جای خالی تو

امروزکه منتظرت بودم
نیامدی
جای خالی تو
می دانم با من از چه خواهد گفت


جای خالی تو که

آشوب به پا می کند همچون ستاره ای
در حجم پوچی که جای گذاشته ای
گفت که نمی خواهی دوستم بداری

همچون طوفانی تابستانی که
رخ می نماید و دور می شود
اینگونه خودت را به وقت تشنگی ام از من دریغ می کنی

عشق در بدو تولد
ندامتی غیرمنتظره به همراه دارد
غرق سکوت
به یکدیگر پی بردیم
ای عشق ای عشق چونان همیشه
می خواهم پیراهنی از گل و دشنام بر تن تو بپوشانم

وینچنتزو کاردارلی
ترجمه : اعظم کمالی

به تو فکر کردن

با آدم ها
از صلح حرف زدن
و همان زمان به تو فکر کردن

از آینده گفتن
و به تو فکر کردن

از حق حیات گفتن
و به تو فکر کردن

نگرانِ هم نوعان بودن
و به تو فکر کردن

همه یِ این ها آیا ریاکاری است ؟
یا حقیقتی است که آخر بر زبان می آورم ؟

اریش فرید
مترجم : بهنود فرازمند