بیداری ، زندگی

چگونه بی‌درد بیدار شوم ؟
بی‌دلهره آغاز کنم ؟
رؤیایم مرا به سرزمینی برد
که در آن زندگی وجود ندارد
و من می‌مانم
بی روح
بی‌احساس

چگونه تکرار کنم ؟
روزها را از پس دیگری
افسانه‌ی ناتمامم را
چگونه تحمل کنم ؟
تصویر رنج‌های فردا را
با دشواری‌های امروز ؟

چگونه مراقب خود باشم ؟
با زخم‌هایی که سر باز می‌کنند
و حادثه‌ها
دلیل این زخم‌ها
همیشه در من زنده می‌مانند
حادثه‌هایی شبیه زمین
شبیه دیوانه‌گی کبود زمین
و زخم دیگری که بر خود روا داشته‌ام
هر ساعت شکنجه می‌کند
بی‌گناهی را که دیگر من نیستم

کسی پاسخ نمی‌دهد
زندگی بی‌رحم است

کارلوس دروموند د آندراده
مترجم : الهام عسگری

گذشته‌ی من و تو

چه کسی می‌گوید
گذشته‌ها گذشته است ؟
گذشته‌ی من و تو
درون یاخته‌هامان
همچنان در کار روییدن است
گذشته‌ی من و تو
درختی ایست بارور
که اشک‌ها و لبخند‌ها
آبیاری‌اش کرده‌اند
نه
گذشته‌ها
نگذشته است

رزه آوسلندر
ترجمه‌ : حسین منصوری

سیل تلخ زمان

اگر چه در روزهای درخشانت هستی
صداهایی در میان جمعیت
و دوستان جدید سرگرم ستودنت
نامهربان و مغرور نباش
بلکه به دوستان قدیمی بیشتر از هر چیز دیگری فکر کن
سیل تلخ زمان برخواهد خاست
زیباییت نابود می‌شود و از دست می‌رود
برای تمامی چشم‌ها به جز این چشم‌ها

ویلیام باتلر ییتس
ترجمه : فروغ پرهوده

سخنی با غم

آه ای غم
نباید با تو چون سگی خیابانی رفتار کنم
که به پشت در آمده
برای تکه‌نانی خشک ، استخوانی بی‌گوشت
باید اعتماد کنم به تو
متقاعدت کنم نوازش‌کنان
 رام‌ات کنم و به خانه پناه‌ات دهم
گوشه‌یی که مال خودت باشد
زیراندازی کنار در ورودی بیندازم
که بر آن بیآرامی
و ظرف آبی
 خیال‌ات نمی‌دانی
که می‌دانم در پناه ایوان خانه‌ام
 به‌سر می‌بردی
و منتظر بودی
که جای خودت را بیابی
پیش از آن‌که زمستان بیاید
تو نام‌ونشان خودت را می‌خواهی
قلاده‌ی خودت را
و حق این‌که غریبه‌های مزاحم را
دور کنی
که خانه‌ام را
حریم‌ات بدانی
مرا صاحب‌ات
و خود را
سگ باوفای‌ام بدانی

پریسیلا دنیس لوورتوف
مترجم : سعید جهان‌پولاد

عشق و مرگ

هر شعر
میل به گم‌نامی دارد
و مرگ نیز
 
هر شعر از عشق می‌گوید
و مرگ نیز

مرگ از هر شعر
عشقی عظیم می‌سازد
شعر از هر مرگ
عشقی بزرگ
 
برای زیستن
نه عشق ، سکوت است
و نه مرگ
 اما بی‌سکوت
آن‌ها هیچ‌اند

مرگ آزمودن
تجربه‌ای‌ست که سکوت‌اش
می خواهد بازگوید
 
شعر فریادِ این آگاهی‌ست
آن‌گاه که سکوت
خاموش می‌ماند
کلام آماده است
آن‌گاه که واژه سکوت است
شعری می‌خواهد به سخن درآید

ورنر لمبرسی شاعر بلژیکی
مترجم : مهشید شریفیان

مسافر سرزمین اسرار

مسافر سرزمین اسرار
تو از سرزمین اسرار آمده ای
و من از تو می ترسم
آری ، آدمی همیشه از اسرار می ترسد
باید به موقع می خوابیدم
برای چشم به خوبی زیبایی
برای گوش به خوبی لالایی
و برای دل به خوبی هدیه
تو از کجا می آیی ای پری ؟
راه گم کرده ای بر این خاک
یا مسافری ؟
و من باید به موقع می خوابیدم
تا خواب تو را می دیدم

آنتوان دوسنت اگزوپری

آن شب زن گریه کرد

آن شب زن گریه کرد
اما نه برای آنکه مرد بشنود
راستش گریه ی زن نبود که مرد را بیدار کرد
صدایی دیگر بود ، صدایی واضح تر
و این شرم میان خواب و بیداری
تمام روز هیچ نشانی از اشک نبود
و باز در شب زن تلاش می کرد
تا بیصدا ناله کند

آن شب زن گریه کرد
اما نه برای آنکه مرد بشنود
و مثل تمام شب های دیگر
زن در نزدیکیش دراز کشیده بود
اما مرد
فقط شوخی نسیم را می فهمید
ضربه های شاخه ای به روی سقف
صدایی واضح تر
تاریکی بیرون در اندرون خودش چرخ می زد
نه بادی ، نه شیشه پنجره ای ، نه جیرجیر درخت بلوطی

گفته بود او گریه می کند
نه برای آنکه تو بشنوی
غیر قابل لمس بودند آن عزیزان در دسترس
چه نزدیک بودند ، اما در حصر
چه دور بودند برای تماسی ، نوازشی

بر شانه ای لرزان
چقدر واضح تر
و مرد دستی نکشید از سر شرم ، از سر ترس
که لطف اشک هایی را ضایع نکند
که می گفتند
راحت بخواب این صدا تو را بیدار نکرد
بادی بود در بیرون
بی تفاوت تر ، واضح تر

استانیسلاو بارانچاک
مترجم : کامیار محسنین

زندگی خیلی کوتاه است

زندگی خیلی کوتاه است
قوانین را کنار بگذار
بدی ها را ببخش
آهسته و طولانی ببوس
یک عاشقِ واقعی باش
تا می توانی بخند
و هیچ وقت از چیزی که
بر روی لبانت خنده نشانده
پشیمان نشو

مارک تواین
مترجم : بهنود فرازمند

آرزوهای محال

آدم
وقتی دستش به جایی بند نیست
سراغ آرزوها می‌رود

آرزوهایش که محال شد
غرق می‌شود در خاطراتش

میلان کوندرا

دلم معجزه می خواهد

من این‌جا
دلم سخت معجزه می‌خواهد و
تو انگار
معجزه‌هایت را
گذاشته‌ای برای روز مبادا

چشم‌اندازى عریان
که دیرى در آن خواهم زیست
چمن‌زارانى گسترده دارد
که حرارت تو در آن آرام گیرد

چشمه‌هایى که پستان‌هایت
روز را در آن به درخشش وا می‌دارد
راه‌هایى که دهان‌ات از آن
به دهانى دیگر لبخند می‌زند
بیشه‌هایى که پرندگان‌اش
پلک‌هاى تو را می‌گشایند

زیر آسمانى
که از پیشانىِ بى‌ابر تو باز تابیده
جهانِ یگانه‌ى من
کوک شده‌ى سبُک من
به ضرب‌آهنگِ طبیعت
گوشتِ عریان تو پایدار خواهد ماند

پل الوار
مترجم : احمد شاملو

به عشق

مادر خوابهای طلایی
آی عشق
ملکه‌ی فرخنده ‌ی لذات کودکی
چه کس تو را هدایت می‌کند به رقص های آسمانی ؟
به هم رکابی تو که دلخواه پسران است و دختران
و به دلبری‌ها و افسون‌های بی پایان ؟
من زنجیرهای جوانی ‌ام را می ‌گسلم
بیش از این پای‌ نمی ‌نهم در دایره ی پر رمز و راز تو
و قلمرو حکمرانی‌ ات را
به خاطر این حقیقت ترک می‌گویم
 
هنوز برون‌‌ آمدن از رویاها سخت است
رویاهایی که به ارواح خوش‌ گمان
بسیار آمد و شد می ‌کنند
آنجا که هر حوری زیبا ، الهه ای را می ‌ماند
که چشم هایش از میان تابش نور ، تلالویی جاودان دارد
آن گاه که خیال به حکمرانی بی‌ انتهایش دست می‌ یازد
و هر چیز ، چهره ‌ای دیگر به خود می‌گیرد
آن هنگام که باکرگان دیگر غرور نمی‌ ورزند
و لبخند زنان خالصانه است و حقیقی
 
آیا سزاست که خویش را به تمامی به تو وانهیم جز نامی از خود ؟
و آنگاه از گنبد ابرگون تو فرود آییم
بی یافتن پریزادی در میان تمام زنان و همراهی بین همه یاران ؟
آیا سزاست به ناگاه دست کشیدن از قلمرو آسمانی‌ات
و گرفتار آمدن در زنجیر پریان افسونگر ؟
و آنگاه اعترافی منصفانه به فریبکاری زن
و خودخواهی و خویش انگاری یاران ؟ 

ادامه مطلب ...

به دیدارم بشتاب

به دیدارم بشتاب
این شکوفه‌ها
به همان سرعتی که باز می‌شوند
فرو می‌ریزند
هستی این جهان
بر پایداری شبنم می‌ماند بر گل‌برگ

ایزومی شی کی بو  شاعر ژاپن
مترجم : عباس صفاری

ای خاطره پیش آی

ای خاطره پیش آی
و نت هایت را هم ساز کن
و آنگاه که بر فراز باد
موسیقی تو شناور است
من در جویباران خیره خواهم شد
آنجا که دلدادگان آه می کشند
و در رویا فرو می روند
من به شکار اوهام ، که در گذرند خواهم نشست
و در آینه ، آبی از جویبار زلال خواهم نوشید
و آواز مهر را خواهم شنید
و سرتاسر روز را خواهم غنود
و در رویا فرو خواهم رفت
چون شب فرا رسد
خواهم رفت به همانجا که درخور اندوه است
گام زنان بر کنار دره تاریک
با سودای خاموش

ویلیام بلیک

گذشته من

بارها زیرلب تکرار می کنم
انسان تا چند روزی فرصت دارد
 باید تنها با خاطراتش زندگی کند
آنچه گذشته است
مثل اینست که هیچگاه نبوده است
گذشته کمندی است
که گلوی روحم را می فشارد
وتوان رویا رویی با حال را
از من می گیرد
گذشته تنها وهم کسی است
که نزیسته است
آنچه را که پیش از این دیده ام
دیگرهیچ بحساب نمی آید
گذشنه و آینده
واقعیت نیستند فقط
خیالات واهی زود گذرند
خود را باید از زمان برهانم
ودر حال زندگی کنم
چون جز این لحظه شگفت انگیز
زمان دیگری نیست

آلدا مرینی
مترجم : سید ابوالحسن هاشمی نژاد

برای تو

مال تو ام
مثل هوای عصر تابستان
آغشته به عطر غنچه‌های زیزفون

مثل کوهِ درخشانی از برف
در نور ماه

بی تو من درختی بی‌برگم
زخمی تندبادِ بی‌بهار

عشق توست هوای هستی‌ام
چیست جزیره بی‌دریا ؟

دانیل هافمن
مترجم : جاوید ثقفی

گل زعفران

گل زعفران ، گل زعفران
تنها تو حال مرا می فهمی و زنبورهای عسل
هیچ کس ما را برای خودمان نمی خواهد
من طاقت می آورم
اما گاهی پاهایم لج می کنند
اسب های غمگین در سرم آرام نمی گیرند
و دستهایم مدام می پرسند
پس کِی ؟ کی ؟ کجا ؟
گل زعفران
با تو حرف می زنم
کــه سوال نمی کنی
من طاقت می آورم
اما گاهی از خودم می پرسم
اگر نقابم را بردارم
چند نفر در قاب عکسهایم باقی می مانند ؟
گل زعفران ، گل زعفران
مگر چند بار زنده گی می کنیم ؟
کــه اینقدر مرده گی می کشیم

الیاس علوی شاعر افغان

از من می گریزی ؟

از من می گریزی ؟
هرگز
معشوق من
تا زمانی که من منم و تو تویی
تا زمانی که دنیا هر دو ما را در بر دارد
من عاشق توام
و تو افسونگر منی
آنگاه که یکی انکار کند
دیگری باید اصرار کند

 رابرت براونینگ شاعر انگلیسی

انصاف نیست

انصاف نیست
دنیا آنقدر کوچک باشد
که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی
و آنقدر بزرگ باشد
که نتوانی آن کس را که دلت می خواهد
حتی یک بار ببینی

بهومیل هرابال
مترجم : محمدرضا ربیعیان

تو که هستی ؟

من کسی نیستم

تو که هستی ؟

تو هم کسی نیستی ؟
پس ما جفت همیم
به کسی که نمی گویی ؟
می دانی که آن ها ما را طرد خواهند کرد
چقدر ملال آور است که کسی باشی
چقدر معمولی که هم چون قورباغه ای
نام خود را تمام روز
به لجنزاری تکرار کنی که تو را می ستاید


امیلی دیکنسون

مترجم : کامبیز جعفری نژاد

از عشق با من نگو

از عشق با من نگو
غم باد گرفتم
و  یکی ‌دو پیک زدم ، گریستم
زخمیِ پرچانه
گروگان و اسیرت
منم
اما در پاریس با توام
رنجورم ، چون فریبم دادی
از کثافتی که در آن افتادم ، رنجورم
راضی‌ام به واپس زدنت
چه فرقی می‌کند پشت و پناهمان کجاست
در پاریس با توام
موردی دارد اگر به ” لوور ” نرویم
اگر بگوییم ، گور بابای نوتردامِ  گند
بی خیال شانزلیزه شویم
و همین‌جا ، توی اتاق کثیف این هتل قدیمی بمانیم
برای این و آن ، آن و این کنیم
بیابیم ، تو کیستی ، من چیستم
از عشق با من نگو

بیا از پاریس بگوییم

از آن تکه‌اش که از اتاق ما پیداست
سقف ترک‌ برداشته ، دیوارهایش ور آمده‌اند
و من در پاریس با توام
از عشق با من نگو

بیا از پاریس بگوییم

در پاریس با توام ، با هر کاری که می‌کنی
در پاریس با چشمانت ، با دهان‌ات
‌در پاریس‌ام با جای‌جایِ جنوبت
آزردمت ؟
در پاریس با توام

جیمز فنتون شاعر انگلیسی
مترجم : بهار افسری