نیروی عشق

هنگامی که خورشید فروزان
عاشقانه به ابر بهاری چشمک می‌زند
و به او دست زناشویی می‌دهد
در آسمان رنگین‌کمانی زیبا پدید می‌آید
اما در آسمان مه‌آلود
آن را به‌جز رنگ سپید نمی‌توان دید
ای پیر زنده‌دل
از گذشت عمر افسرده مشو
هر چند زمانه نیز موی تو را سپید کرده
اما هنوز نیروی عشق که زاینده جوانی است
از دل‌ات بیرون نرفته است

یوهان ولفگانگ فون گوته
مترجم : زهره مهرجو

خورشید من نیز تو باش

همه چیز
اشارت به تو دارند
به محض طلوع خورشید تابناک
تو نیز بدنبالش خواهی آمد ، می‌دانم

وقتی در باغ قدم می‌زنی
تو گل سرخ همه ی رُزهایی
نادرترین گل سوسن نیز

با حرکات رقص تو
ستارگان نیز به حرکت در می‌آیند
و به دورت می‌گردند

شب
آه ، چه سرورانگیز بود شب
که سایه لرزان تو در آن
خیره کننده و زیبا
ماه را می‌پوشانید

تو روشن و زیبایی
و گل‌ها و ماه و سیاره‌ها
به جای آفتاب ، ستایش‌گر تو‌اند

خورشید من نیز تو باش
خالق روزهای روشن و باشکوه
زندگی
و ابدیتی اینچنین

یوهان ولفگانگ فون گوته
ترجمه : زهره مهرجو

نفرین برآن مرحمت بالای عشق

نفرین برهر آنچه که روح آدمی را
با جذبه و جادو به سوی خویش می کشد
و او را در این ماتم کده
با نیروهای اغوا و فریب در بند می کشد
فراتر از همه نفرین بر اندیشه های والا
که جان خویشتن را با آن ها اسیر می سازد
نفرین بر فریبندگی خیالات
که باری اند بر دوش خرد
نفرین بر هر آنچه در رویاها بر ما وارد می شوند
به هیات فریب کار شهرت به هیات نام دارندگی
نفرین بر هر آنچه که تملک اش
مثال تملک بر همسر و فرزند و خدم و حشم می فریبدمان
نفرین بر دارایی که با گنجینه هایش
به اعمال بی پروایانه تهییج مان می سازد
با فریبی که در نشاطی به باطل
مخده های آسایش را برایمان فراهم می سازد
نفرین برآن مرحمت بالای عشق

یوهان ولفگانگ فُن گوته

یک عمر اندوه

ما را به این زمین خسته می آوری
رهایمان می کنی تا خود را به گناه بیالاییم
آن گاه می گذاری پشیمانی بکشیم
یک آن لغزش و یک عمر اندوه

یوهان ولفگانگ فُن گوته

عاشقان یکدل

عاشقان یکدل
در تاریکی شب نیز راه کوی یار را گم نمی کنند
کاش لیلی و مجنون زنده می شدند
تا من راه عشق را به آنان دهم

یوهان ولفگانگ فُن گوته

خورشید فروزان عاشقانه

هنگامی که خورشید فروزان عاشقانه
به ابر بهاری چشمک می زند و به او دست زناشویی می دهد
در آسمان رنگین کمانی زیبا پدید می آید
اما در آسمان مه آلود
آنرا بجز رنگ سپید نمی توان دید
ای پیر زنده دل
از گذشت عمر افسرده مشو
هر چند زمانه نیز موی تو را سپید کرده
اما هنوز نیروی عشق که زاینده جوانی است
از دلت بیرون نرفته است

یوهان ولفگانگ فُن گوته

عشق چیره نمی شود

عشق چیره نمی شود عشق می پرورد
عشق توان آن دارد
که در یک لحظه آن کند
که به رنج به سختی می تواند در یک عمر فراهم آورد
از این که در کنارم هستی بسیار شادمانم
بودنت یاریم میکند که در یابم
جهان تا کجا زیباست

یوهان ولفگانگ فن گوته

فصل حقیقی عشق

فصل حقیقی عشق

لحظه ای است که

دریابیم

که تنها ماییم که عاشقیم

و کسی دیگری چون ما

عاشق نبوده است

و هیچکس دیگر نیز چون ما

عاشق نخواهد بود


یوهان ولفگانگ فُن گوته

پیام مهر مرا به او برسان

دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم
و آنها را در قاب زرین نمی گیرم
زیرا
دیرگاهی است نغمه های جانسوز خویش را
بر خاک بیابان می نویسم
تا با دست باد به هر سو پراکنده شود
ولی اگر باد خط مرا با خود ببرد
روح سخنم را که بوی عشق می دهد
جایی نتواند بُرد

روزی می رسد که دلداده ای از این سرزمین بگذرد
و چون پا بر این خاک نهد
سراپا بلرزد و به خویش بگوید
پیش از من در اینجا عاشقی به یاد معشوقه
ناله سر داده
شاید مجنون به هوای لیلی نالیده
یا فرهاد در اینجا سر در خاک برده است
هر که هست
از خاکش بوی عشق برمیخیزد
و تربتش پیام وفا می دهد

تو نیز که بر بستر نرم آرمیده ای
وقتی که سخن آتشینم را از زبان نسیم صبا می شنوی
سراپا مرتعش خواهی شد و به خود خواهی گفت:
یارم برای من پیام عشق فرستاده
تو هم ای باد صبا
پیام مهر مرا به او برسان
 
یوهان ولفگانگ گوته

دلدار من

دلدار من
اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را
به خال هندویت خواهم بخشید
اما پیش از آن از امپراطور بپرس
بدین بخشش راضی است یا نه
زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست
از راز عشق ورزیدن خبر ندارد
آری
ای پادشاه
میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد
زیرا تاج بخشی فقط از گدایان کوی عشق ساخته است

یوهان ولفگانگ گوته