انسان‌ها همیشه بُت می‌سازند

انسان‌ها همیشه بُت می‌سازند
بعضی‌ها با سنگ و چوب
عده‌ای با باورهایشان

اولی ترسناک نیست
چون با یک تبر در هم می‌شکند

ولی دومی بلایی است که هیچ جامعه ای از آن مصون نمانده است
پس بشکن
باورهایی را که از تو یک زندانی ساخته است بی آنکه بدانی

رومن رولان

می خواهم بمیرم

می خواهم بمیرم
می خواهم یک میلیارد بار بمیرم
و در جهانی برخیزم
که همسایگان یکدیگر را بشناسند
و مردم
همه رنگ ها را دوست بدارند
می خواهم در جهانی برخیزم
که عشق به قیمت لبخند باشد
مردان نَمیرند
زنان نگریند
و همه ی کودکان ، پدران خود را بشناسند
عدالت باغی باشد
که مردم در آن سیب های یکسان بخورند
و یکسان بمیرند
می خواهم یک میلیارد بار بمیرم و در جهانی برخیزم
که هیچ انسانی ، بیش از یک بار نمیرد

ژاک پره ور
ترجمه : احمد شاملو

الان فقط نیاز دارم بغلم کنی

الان
فقط نیاز دارم
بغلم کنی
حرکتی به قدمتِ خودِ بشریت
که معنایش خیلی فراتر از تماس دو بدن است
در آغوش گرفتن
یعنی
از حضورِ تو اِحساس تهدید نمی کنم
نمی ترسم این قدر نزدیک باشم
می توانم آرام بگیرم
در خانه یِ خودمم
اِحساسِ امنیت می کنم
و کنارِ کسی هستم که درکم می کند
می گویند هر بار کسی را گرم در آغوش می گیریم
یک روز به عمرمان اضافه می شود
پس لطفا مرا بغل کن

پائولو کوئلیو

تو را دوست دارم

تو را دوست دارم
آن‌سان که هرگز کسی را دوست نداشته‌ام
و دوست نخواهم داشت
تو یگانه هستی و خواهی ماند
بی هیچ قیاسی با دیگری

این حس چیزی است آمیخته و عمیق
چیزی که تمامِ ذراتم را دربرمی‌گیرد
تمام امیال‌ام را ارضاء می‌کند
و تمام غرورهایم را نوازش

این را حس می‌کنی ؟
گر چه تن‌هایمان دور هستند
اما روح‌هایمان همدیگر را لمس می‌کنند
روحِ من اغلب با روحِ توست

این رخنه فقط در نمایش‌های کهن روی می‌دهد
بدین ترتیب که با فشردنِ یکی بر دیگری
یکی در دیگری فرومی‌رود

آیا تو صاحبِ هرآن‌چه که لازم است
تا من دوستت بدارم نیستی ، تن ، فکر ، محبت ؟
تو روحِ ساده‌ای داری و ذهنی قوی
خیلی کم «شاعرانه» هستی و بی‌اندازه شاعر

در تو هیچ‌چیز نیست جز خوبی
و تو تماماً همانندِ سینه‌ات هستی
سفید و دلپذیر برای لمس کردن
چیزهایی که من داشتم، ارزشِ تو را نداشتند
و شک دارم آن چیزهایی که آرزو کرده‌ام
ارزش‌ات را داشته باشند

گاهی سعی می‌کنم چهره‌ات را
آن‌هنگام که پیر خواهی شد تصور کنم
و به نظرم می‌آید که
همان‌قدر دوستت خواهم داشت و شاید بیشتر

اما هرگز نباید به خوشبختی اندیشید
این موضوع شیطان را جذب می‌کند
چون اوست که این ایده را ابداع کرده
تا نوعِ بشر را خشمگین کند

در واقع تصورِ بهشت از تصورِ جهنم دوزخی‌تر است
فرضِ یک خوشبختیِ کامل
یأس‌آورتر از فرضِ عذابی بی‌وقفه است
چون مقدّر است که هیچ‌گاه به آن نرسیم

خوشبختانه ما چندان نمی‌توانیم آن را تصور کنیم
این چیزی است که ما را تسلی می‌دهد
عدمِ امکانِ چشیدنِ شهد
شرابِ قرمز را برایمان خوب جلوه می‌دهد

گوستاو فلوبر
ترجمه‌ : اصغر نوری

دوست داشتن جنگیدن است

آنگاه که دو نفر یکدیگر را می بوسند
جهان متولد می شود
دوست داشتن جنگیدن است
اگر دو تن یکدیگر را ببوسند

اکتاویو پاز
مترجم : احمد محیط

تو اما خواهی آمد

شب نمی‌خواهد که بیاید
تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم

من اما خواهم آمد
با توده آتشینی از کژدم‌ها بر شقیقه‌ام

تو اما خواهی آمد
با زبانی سوزان از باران نمک

روز نمی‌خواهد که بیاید
تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم

من اما خواهم آمد
و میخک‌های جویده را برای غوک‌ها خواهم آورد

تو اما خواهی آمد
از مجراهای تاریک زمین

نه روز و نه شب می‌خواهند که بیایند
تا بسوزم من از اشتیاق تو
و بسوزی تو از اشتیاق من

فدریکو گارسیا لورکا
مترجم : علی اصغر فرداد

نامه‌های ناخوانده‌ی تو

تا نامه‌ات برسد
از این‌جا رفته‌ایم

شاید نامه‌ات درست لحظه‌ای برسد
که از این‌جا می‌رویم
نمی‌توانیم صبر کنیم

از هرجا که بیرون می‌زنم
نامه‌‌ات می‌رسد همان‌جا
این‌بار می‌خواهم کمی صبر کنم
لحظه‌ای فقط
آن‌قدر که این نامه را بگیرم
دو خط هم جواب بنویسم
نمی‌توانیم صبر کنیم

پشتِ سر را نگاه می‌کنم
می‌بینم زمین پُر از نامه‌های ناخوانده‌ی توست

باید برگردیم و نامه‌ها را از گِل درآوریم
باید برگردیم و جای پای‌مان را برداریم
باید برگردیم و همه‌ی زندگی‌مان را برداریم
باید زندگی‌مان را جای دیگری ببریم

نمی‌توانیم برگردیم
نامه‌ها گم می‌شوند
و نمی‌فهمیم در این نامه‌ها چه بوده ؟

یانیس ریتسوس
مترجم : محسن آزرم

حتی اگر هرگز

حتی اگر هرگز
بار دیگر تو را نبینم
احتیاج دارم بدانم
جایی
در این شهر کثیف ترسناک
در گوشه ای از این جهنم سیاه
تو هستی و
 مرا دوست داری

ارنستو ساباتو
مترجم : مصطفی مفیدی
کتاب : فرشته ظلمت

مقصود من از خدا تویی

به رغمِ خویش
مقصود من از خدا تویی
در آغوش گرفتنِ تمام دوست‌داشتنی‌ها
و باقی ، تاسی است که می‌ریزند

با دستانِ تو همراه می‌شوم
لبانت را می‌بوسم
هر جا که باشی لمست می‌کنم
و باقی ، همه پنداری است

من چلیپای توام
آنگاه که به خواب می‌روی
جاده‌ای تهی که بر آسمانش تمنا می‌بارد
سایه‌ی توام ، سایه‌ای سنگسار شده

سکوتِ توام من
شبی فراموش شده در خاطرِ خویش
و وعده‌ی دیداری که هر بار تکرار می‌شود
دریوزه‌گرِ درب خانه‌ات
آنکه انتظار دیدارت ، رنجش می‌دهد
آنکه جان می‌سپارد
اگر انتظارش به دیرگاه برسد

لوئی آراگون
مترجم : ماندانا حسنلو

من فقط به قلب تو مؤمن هستم

من به بهشت موعود کشیشان مقدس نما
باور ندارم
من فقط به چشمان تو مؤمن هستم
که نور آسمانی ام هستند

من به خداوندگاری که کشیشان مقدس نما
از آن سخن می گویند
باور ندارم
من فقط به قلب تو مؤمن هستم
و جز قلب ات هیچ خدایی ندارم

من نه به شیطان باور دارم
و نه به جهنم و عذاب آن
من فقط به چشمان و قلب شیطانی تو
مؤمن هستم

هاینریش هاینه
مترجم : فرشاد نوروزی

قلبت را می‌برم

قلبت را می‌برم
قلبت را همه جا با خودم می‌برم
درون قلبم می‌برمش
هرگز بی قلب تو نیستم
هر کجا بروم تو می‌روی ، عزیزم
و هر کار که کنم
کار توست ، نازنینم

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری
که تو تقدیر منی ، دلبندم

نمی‌خواهم
هیچ جهانی را
که تو زیبا ، جهان منی ، جهان واقعی من
و تویی همه‌ی معانی ماه
و هر آن چه که خورشید بخواند تویی

اینجا عمیق‌ترین رازی است که کس نمی‌داند
اینجا ریشه‌ی ریشه و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی است به نام زندگی که می‌روید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد و اندیشه بتواند کتمانش کند
و این آن شگفتی است که ستاره‌ها را پراکنده می‌کند

قلبت را می‌برم
درون قلبم می‌برمش

ادوارد استیلن کامینگز
ترجمه : سینا کمال آبادی

ای دختر موطلایی

از پنجره به بیرون خم شو
دختر موطلایی
صدایت را می شنوم
داری آهنگ شادی می خوانی
کتابم بسته شد
دیگر آن را نمی خوانم
شعله ها را تماشا می کنم
که بر کف اتاق می رقصند
کتابم را گذاشتم کنار
از اتاقم آمدم بیروم
چون در دنیای نا امیدی ام شنیدم
تو داری می خوانی
همان طور که داری
آهنگ شادی می خوانی
از پنجره به بیرون خم شو
ای دختر مو طلایی

جیمز جویس
ترجمه : عباس پژمان

به تو نگاه کردم

به تو نگاه کردم
به جزئیات زیبایی‌ات
رج‌های مرموز گردنت
نفسهایت که میخانه را مه آلود کرده بود
قطره‌های عرق که از میان موهایت می‌لغزیدند
و در پیراهنت گم می‌شدند
آرزو کردم
کاش پیراهن زاده شده بودم
اما نه
من " مسحور زیبایی " زاده شدم
نوزده
هجده
هفده
نه دیگر نمی‌توانستم
دلم را جمع کردم
نزدیک شدم
و در گوشت فریاد زدم : می‌توانم ببوسمت ؟
و تو مردد نگاه کردی
همین برایم کافی بود
منتظر نماندم پای کلمات به میان بیاید
چونان گرگی حریص
انگشتانم به موهای وحشی‌ات شدند
لبهایم به گلویت شدند
و دلم
دلم مات مانده بود 


ادامه مطلب ...

با تو سخن می گویم

با تو سخن می گویم
از تو سخن می گویم
از ژرفنای جانم
می دانم که پاسخم نمی دهی
چگونه می توانی مرا پاسخی دهی
که بسیارند آنها که تو را می خوانند
همه ی خواهش من اینست
که اینجا درانتظار بمانم
تا تو از خود
مرا نشانی دهی
در ژرفنای جان خویشم

قلب من
کودکی است قحطی زده
میان دنده هایم
بی تردید کودکیست در قفس
تکه ای نان را از میان میله های قفس سوی من دراز می کنند
من دستی پیش نبرده ام
من چیزی نپذیرفته ام
از عشق
عطشِ خواستن ِ تو خوراک منست
من گرسنگی را با گرسنگی فرو می نشانم
اگر نیت تواینست ، عزم من اینچنین خواهد شد

گونار اکلوف
مترجم : مهشید شریفیان

آدم‌ ها فراموش می‌کنند

آدم‌ ها فراموش می‌کنند
به آنها چه گفتید
آدم‌ ها فراموش می‌کنند
با آنها چه کردید

اما
آدم ‌ها هرگز
احساسی که در آنها ایجاد کرده‌اید را
فراموش نمی‌کنند

مایا آنجلو
مترجم : علی اصغر باقری 

تنگ تر در آغوشم

پاره ی کوچکِ تنم
ای تنیده در اعماقِ وجودم
که چنین از سرما بیزاری
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب

کبک در میان شبدرها به خواب می رود
گوش به زنگِ سگانی که پارس می کنند
اما صدای تنفسِ من ، آرامش تو را بر هم نمی زند
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب

ساقه ی کوچکِ لرزانِ گیاه
که از زندگی هراسانی
آغوشِ مرا رها مکن
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب

من که همه چیز را از دست داده ام
از اندیشه ی خواب ، بر خود می لرزم
از میان بازوانم دور مشو
تنگ تر ، تنگ تر در آغوشم بخواب

گابریِلا میسترال
ترجمه : نیاز یعقوبشاهی

مرا تنگ در آغوش بگیر

مرا تنگ در آغوش بگیر
و ببوس
بوسه ای طولانی
حالاببوس مرا
که فردا دیر است
زندگی همین لحظه هاست
همه چیز از جریان خواهد ایستاد
از گرما ، از سرما
منجمد می شود ، خاموش می شود
هوا کم می آورد
اگر تو به بوسیدن ام خاتمه دهی
گمان کنم خاموش مرده باشم

ژاک پره ور

شهد شیرین لبانت

وقتی مرا با مهربانی به آغوش کشیدی
روح من به آسمان پرواز کرد
اجازه دادم تا روح تو نیز به پرواز در آید
و همزمان شهد شیرین لبانت را مکیدم

هاینریش هاینه
ترجمه : شجاع الدین شفا

دلتنگی

گمان می‌برم که تلخ‌ترین احساس درد و رنج
ناشی از عشقی یک‌سویه
یا اندوه مرگ
شیرین‌تر از آن هنگام است که
حرارت عشق سرد و سردتر می‌شود
شیرین‌تر از آن هنگام است که
شکوه و زیبایی عشق
که روشن‌بخش روزها و شب‌ها است
در روزمره‌گی‌ها‌ کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود
شیرین‌تر از آن هنگام است که
گوش‌ها برای شنیدن کلام عشق نیست
دست‌ها برای در آغوش‌گرفتن معشوق نیست
و هیچ اشتیاقی برای ادامه‌ی راه نیست
و خاطرات روزگار رفته زنده می‌شوند
شیرین‌تر آز آن هنگام است که
آرزوهای بر باد رفته هم‌چنان اصرار به ماندن دارند
و قلب هم‌چون ساعتی از کار افتاده است
و زندگی را طعم و عطر و رنگی نیست

و زمان
زمان گریستن است
اگر بتوانی
امّا اشک‌ها ، بار این اندوه را به دوش نمی‌کشند
و با چشمانی خشک و غم‌بار باید که با زند‌گی مواجه شوی
درهای گشوده را نمی‌توان دید
آن هنگام که چشم‌ها خیره به درهای بسته است
حقیقت را بپذیر
زند‌گی ادامه دارد

الا ویلر ویلکاکس
مترجم : احسان قصری ، مینا توکلی

تو تمام کلماتم هستی

تو به سکوت وا نخواهی داشت
نه روحم را ، نه خونم را و نه صدایم را

لب هایم دیگر از هم باز نمی شوند
جز برای گفتن نامت

و اگر از گل سرخ حرف می زنم
از توست
یا اگر از نان ، عسل ، شن یا از خودم
حرف میزنم

تو پس تمام کلماتم هستی
لبریزشان می کنی ، می سوزانی ، تهی میکنی
تو آب دهانم هستی و دهانم
حتی سکوتم از تو مضطرب است

آلن برن
ترجمه : اصغر نوری